در قیاس با تماشاگرانی که با چشم هایی غمبار اما راضی از سینما بازگشتند، ابد و یک روز در میان همهی منتقدان نظر یکسان و منسجمی به همراه نداشت. فیلم از حیث کارگردانی و بازی و بازیگیری چون و چرایی به دنبال نداشت. خصوصا کمسن و سالی کارگردان نیز مزیدی بود بر همهی تمجیدها! دامنهی نقد و نظرها اما، چند نکتهی قابل تأمل را در برداشت که هر یک را در سرفصلی جدا با نقد رسانهها همکلام میشویم:
امید و ابد: تماشاگران و منتقدان، با اشکها و حرفهایشان حق دارند؛ ابد و یک روز غمبار است. سینما پرس با اشاره به غیرمنصفانه بودن چنین رویکردی به معضلات اجتماعی، معتقد است فیلم نه تنها سیاهنمایی از جامعهی ایرانی است، بلکه امید را هم از این جامعه ستانده. حق با نویسنده است؛ اگر چراغی هم در پایان روشن است، این روشنی حال و روز این آدمها را بهتر که نه، بدبختیهایشان را واضحتر خواهد کرد.
اگر چراغی هم در پایان روشن است، این روشنی حال و روز این آدمها را بهتر که نه، بدبختیهایشان را واضحتر خواهد کرد.
«کارگردانی که می تواند مخاطب خود را با هنر داستان گویی اش در سینمای اجتماعی امیدوار و منتظر روزهای بهتر در جامعه ای اسلامی و مهدوی کند، برای اولین تجربه بلند سینمای حرفهایش ترجیح میدهد تا دریچه دوربین خود را به نیمهی تاریک و ظلمانی جامعهای نزدیک کند که غیرمنصفانه هیچ تصویری امیدوار کنندهای در سراسر آن نیست.»
با این نگاه استقبال بینظیر تماشاگران از فیلم جای نگرانی هم دارد؛ «... باید بیش از همه نگران مخاطبی باشیم که دیگر امید را در سینمای اجتماعی به مثابه تخیلی اساطیری می پندارد که پرداختن به آن را دور از واقعیت جامعه اش میداند.» البته باید در نظر داشت، مخاطب با نیت از پیش مشخصی به سینما نمیرود. او خواستار یک پیشنهاد درست در چارچوب یک درام درست است. سرنوشت و پایان فیلم هرچه باشد، وقتی پذیرفتنی و اثرگذار است که نظام منسجم و خودبسندهای در طول فیلم به تماشاگر عرضه شده باشد. ما به سینما نمیرویم تا امیدوار یا ناامید از آن بیرون بیآییم، فیلم فرصتِ جهانی را به روی ما میگشاید که برای مدتی در آن زیست کنیم و چیزهایی از پیام آن جهان را به دنیای شخصی خود اضافه کنیم.
خبرگزاری دانشجو، ابد را پرغوغاترین و در ضمن فریبکارترین فیلم جشنوارهی امسال دانست و از باطن سیاه و مسموم فیلم فارسی در آن یاد کرد. - بماند که از وجه اشتراک ابد و فیلم فارسی به عنوان پیشفرض، ناگفته عبور میکند-. به نظر تلخی مؤکدِی که حتی به واقعیت هم باج نمیدهد، با پایانبندیهای بستهبندی شدهی فیلم فارسیها، توفیر دارد.
«جملهی پسر بزرگ و رئیس خانه (مرتضی) شعار و پیام اصلی فیلم است: «هرکس از این خانه نرود سگ است. هرکس برود و برگردد از سگ کمتر است». آیا «خانه» استعاره وطن نیست و اهالیاش، مردم وطن؟ شرم بر این نگاه.» در واقع نقل قولی که نویسندهی این خبرگزاری، به آن اشاره میکند، یادآور نقل قول بزرگتری است که مسعود فراستی آنرا در نقد این فیلم بازگو کرده است. وی که «ابد و یک روز» را بدترین و خطرناکترین فیلم جشنواره فجر امسال دانسته، سیاهنمایی فیلم را مورد انتقاد شدید قرار داده و معتقد است فیلمی که امسال جایزهی ملی را گرفت در ذات خود وطن فروشانه است. چنانچه پیداست ابعاد تلخاندیشی ابد به ساحت بحثهای سیاسی و امنیت ملی نیز کشیده شده است.
نویسندهی این خبرگزاری(دانشجو)، فخرفروشی فقر در این فیلم را خوراک جشنوارههای غربی دانسته و معتقد است کارکردان فیلم اگر غیرت ملی دارد، نباید در جشنوارههای خارجی شرکت کند، چرا که فیلمش سراسر فقرفروشی و خانه فروشی است.
ابناء رویکرد کارگردان در مواجهه با واقعیتهای اجتماعی را عدول از اعتدال دانسته و پیامد چنین نگاهی را شیوع افسردگی و انحطاط ذکر میکند.
ابناء هم از رویکرد دلسرد کنندهی فیلم نوشت؛ «انتظار میرفت که روستایی به عنوان نمایندهای از نسل تازه سینماگران ایرانی، در برابر غفلت بعضی فیلمسازان میایستاد و در مقابل بذر افسردگی که برخی خواسته و ناخواسته مشغول کاشتن آن در جامعه هستند؛ قدمی نو بر میداشت...» اما ابد و یک روز را حتی وقتی به ظاهر شاد است، چیزی غمگین در بر گرفته است. رقص باباکرم فیلم را -اگر دقت کنیم- موسیقی غمانگیزی قاب میگیرد.
طبیعی است سایت ابناء، با انتظاری مذهبی، ناامیدی موجود در فیلم را به نقد بکشد؛ فیلم نشان چندانی از امید -نه از نوع آسمانی و نه از نوع زمینی- در خود ندارد. «... در نتیجهگیری بسیار ناموفق عمل کرده. بازگشت "سمیه" نه تنها نتیجهگیری پایانی را به این سمت که کلید تحولات اجتماعی و تغیرات عظیم در دست انسان است نبرد؛ بلکه نشان داد امیدی به بهتر شدن شرایط هم نیست. در حقیقت این اثر بیش از آنکه روزنهی امیدی برای تغییر شرایط افراد باشد؛ محکومیتی برای اعضای خانواده بود؛ محکومیت به زندگی در شرایط نکبت بار، که رنگ سرنوشت هم بر آن سایه افکنده بود. نگاه بیجان و ناکام کارگردان به نتیجه گیری قصه باعث شد ساکنین خانه بی آنکه بتوانند در سرنوشت خود تغییری بدهند یا برای نجات خود کاری کنند؛ محکوم به "ابد و یک روز" شوند...»
فیلم آنقدر به واقعیت داستان خود وفادار است که مانع از دیدن باقی واقعیتها میشود. البته که بخش قابل توجهی از مردمان این سرزمین با مشکلاتی از جنس خانوادهی ابد و یک روز دست و پنجه نرم میکنند- گرچه نه یکجا و همزمان-، با این حال زندگی شخصی این آدمها نمیتواند، به ساختار بزرگتری در قالب ایران تعمیم یابد. واقعیت در ابد و یک روز، در مختصات یک واقعیت جزیی و غیرقابل تعمیم باقی میماند.
ابناء رویکرد کارگردان در مواجهه با واقعیتهای اجتماعی را عدول از اعتدال دانسته و پیامد چنین نگاهی را شیوع افسردگی و انحطاط ذکر میکند.
محسن وزیری، در سایت زومجی عریانی بدبختی را ویژگی بارز فیلم میداند و یادآور میشود، تلخی ابد از جنس سیاهنماییهای پیشین نیست که مخاطب را پس بزند، چراکه این تلخی سرشار، حتی به مذاق آنها نیز خوش نشسته است. «تلخی ابد صرفا نمایشی نیست، خودِ واقعیت است. همین آن را سنگینتر وکوبندهتر میسازد.»
خبرگزاری زمان اما رویکرد ملایمتری نسبت به پایانبندی فیلم دارد و بازگشت سمیه را کورسوی امیدی میداند که امکان پایان خوش را نیز در فیلم مستتر میسازد.« روستایی پایان فیلمش را طوری می بندد که نشان دهد، چیزی معلوم نیست. شاید فردا دوباره محسن از کمپ فرار کند و دوباره همان جدلها و دعواهای هر روز اتفاق بیافتد یا حوادث خوشایندی برای این خانواده پیش آید.»
امیررضا فخاریان در مجله هنری فیلم با دفاع از واقعنمایی تلخ فیلم، اینگونه فیلمها را نیاز فرهنگی کشور دانسته و زمینهساز برخورداری از خانوادههای مطلوب و دوستداشتنی را تأمل در چنین شرایطی ذکر میکند. «ما باید رنجهایمان را بیواسطه بر روی پرده سینما بکاویم تا در زندگی واقعی کمتر با آنها مواجه باشیم... هنر برای جاودانه کردن رنجهاست…»
آنچه از گفتهها، نوشتهها و دیدهها پیداست، غمگینی گوارای ابد و یک روز را میرساند. فیلم در جهانی که نقش بسته، تلخی یکدست واقعیتهای خود را تا به آخر دنبال کرده. حتی گاه تلاش کرده واقعیتر از واقعی باشد. شاید اگر واقعیتها در بستری از چفت و بست معنادار روابط دنبال میشدند، نتیجهی دلخواهتری نسبت به مضاعفسازی مؤکد واقعیت، به دست میآمد. کانون خانه و خانوادهی فیلم، معدن مشکلات جورواجوری است که البته با هم گره خورده و هر یک ظرفیت پرداختی مستقل را دارند. فیلم بین این واقعیتها دست به دست میشود تا هیچ یک از واقعیتها در کانون توجه باقی نمانند. و هر یک بخشی از ماجرای هرروزی را تکمیل کنند.
اما اگر چه ابد و یک روز فیلمی دربارهی واقعیت است، اما همهی آن نیست. از قضا این رویکرد جزءمحور فیلم است که جهان فیلم را محصور خود ساخته است. فیلم آنقدر به واقعیت داستان خود وفادار است که مانع از دیدن باقی واقعیتها میشود. البته که بخش قابل توجهی از مردمان این سرزمین با مشکلاتی از جنس خانوادهی ابد و یک روز دست و پنجه نرم میکنند- گرچه نه یکجا و همزمان-، با این حال زندگی شخصی این آدمها نمیتواند، به ساختار بزرگتری در قالب ایران تعمیم یابد. واقعیت در ابد و یک روز، در مختصات یک واقعیت جزیی و غیرقابل تعمیم باقی میماند.
ابد و چند قهرمانِ...
بهروز افخمی، با خوش پرداخت دانستن فیلم به مقلّدان احتمالی آن هشدار داد، سادگی ظاهری ابد، آنها را به اشتباه نیندازد. «... حتما تردید کنند و مواظب باشند چون این کار به این سادگی ها هم که به نظر میآید، نیست.» (افخمی. برنامه هفت) این فیلم به زعم او به دلیل داشتن قهرمان است که موفق عمل کرده. ابد و یک روز قهرمان محور است. «برخلاف فیلمهای مشابه خود که همگی شکسته خورده، افسرده و ناامید هستند، قهرمان دارد. هر دو بازیگر مرد فیلم در حرکت قهرمانی به دنبال خلاف جهت آب شنا کردن و تغییر وضعیت هستند.» (همان)
فیلم به جای همذاتپنداری با شخصیتهای فیلم، همراهی با موقعیت را از مخاطب میطلبد. ریتم شخصتها در فیلم چنان تند است که فرصت یکی شدن را نمیدهد. کافیست با موقعیت پیش رفت تا هم حسی حاصل شود.
اما این قهرمانان ابعاد چندان مشابهی با قهرمانان معهود ذهن ما ندارند. این ها به تعبیر درست نه قهرمان که ضد قهرمان اند. یعنی شخصیتی که ما در او صفات منفی بسیار می بینیم اما هنوز با او همراهی می کنیم. او قهرمان پیراسته و آراسته فیلمهای هالیوود نیست. همه شخصیتها در فیلم بنا به دلیلی در حال تغییرند. محسن به اجبار برادر و خانواده به دنبال ترک مواد است. مرتضی تلاش میکند با سرمایهای فلافلی راه بیندازد و تکانی به وضع مالی خود و خانواده بدهد. خبرگزاری دانشجو با همان نگاه انتقادی خود به فیلم، بازیهای آنرا نیز اینگونه ارزیابی میکند: «فیلم حول محور محسن معتاد (نوید محمدزاده) میگردد و همه چیز درام در خدمت آن است. قهرمان- ضدقهرمان - محسن، با جنگ و دعوا و شروشور در همه جای فیلم ناگهان ظاهر میشود. آنهمه سروصدا و شلوغکاری، قلدربازی و شاخوشونهکشی مرتضی در مقابل او و برگشتن به خانهاش چقدر لوس و نمایشی است. همهاش به تسلیم و سکوت میانجامد. دعواهایشان نیز ربطی به برگشتن او ندارد. اکتهای بازیگر این نقش در نیمه اول فیلم مصنوعی و باسمهای است و بعد در نیمه دوم بسیار ادایی میشود. قطعا معادی بهتر است؛ اما به نقش نمیخورد. شمالشهریای که ادای جنوبشهری درمیآورد. علت انتخاباش برای معروفیتش در جشنوارههای خارجی نیست؟ شهناز کیست با آن پسر عشق لات و هیولاوارش؟ چه ربطی به فیلم دارد؟ صحنه دعوای برادران «غیرتمند» پشت در اتاق او چقدر مسخره و بیمعناست، مثل همه دعواهای قلابی فیلم. شهناز انگار شوهر ندارد که همهاش آنجاست. پدرها و شوهرها در فیلم غایب هستند. اعظم چهکاره است و در این خانه چه میکند؟ بیوه است و پولدار و اهل دوبی و کیشرفتن و... چرا علیرغم ظاهر دلسوزش هیچ کمک مالیای به خانوادهاش نمیکند؟ شاید میداند خانواده احتیاج به کمک ندارند. همهچیز بازی است؛ یک بازی رقتانگیز. » نویسنده به واقعیت ساختگی فیلم اشاره دارد. دیدن فقر بیرون از گود آن. این آدمها برای این موقعیت کمی بیش از حد مناسبند. جامعهی فیلمبین، چهرهی پریناز ایزدیار را در نقش دختر بزرگ آقا در سریال شهرزاد به خوبی به یاد دارد. همزمانی این دو شخصیت، بازی موفق او در ابد را شاید از این حیث که چرا این همه، همه چیز واقعی است، تحت الشعاع قرار دهد.
محسن رئیسی در نقدی در ایرنا، فیلم را برخلاف نظر افخمی بیقهرمان میداند و قضاوت و نقش کارگردان در سرنوشت بازیگران را پررنگ. «تک لوکیشن بودن کار بجزء چند تصویر لانگ شات و مدیوم شات در فلافل فروشی اتفاق میافتد و حتی آمبیانس Ambience صدا نیز در این فلافلی به گوش مخاطب نمی رسد، تاکیدی بر بسته بودن جامعهی این کاراکترهاست اما این مساله خود تاکیدی است که باعث می شود داستان از بالا قضاوت شود، در حالی که کارگردان میتوانست از شگرد دوربین بر روی دست، اضطراب و نگرانی این خانوادهها را...، به مخاطب نشان دهد.» فیلم به جای همذاتپنداری با شخصیتهای فیلم، همراهی با موقعیت را از مخاطب میطلبد. ریتم شخصتها در فیلم چنان تند است که فرصت یکی شدن را نمیدهد. کافیست با موقعیت پیش رفت تا هم حسی حاصل شود.
رفتار شخصیتهای فیلم چندان سویههایی از قهرمانی و پهلوانی در خود ندارد. تنها دلسوزی سمیه است که شاید چندان خودخواهانه نباشد. او خواستگاری خود را مقدمه و دستاویزی برای یک حرف پنهان کرده است؛ تکانی به خود بدهید
مهدی اجرایی طوسی از خبرگزاری تسنیم، با انتقاد از منفعتگرایی شخصی هر یک از شخصیتها، یادآور میشود: «مرتضی برای به دست آوردن سرمایه ... بر سر خواهرش معامله کرده و به نوعی او را فروخته است. برادر معتاد سمیه در برابر مرتضی ... گارد میگیرد و با او درگیر میشود. حرفهای او شرافتمندانه است و مخاطب با او همراه میشود اما او این شرافت را جایی خرج کرده که بر سر منفعتی دیگر -دزدیدن مشتریان مواد مخدر او- با برادرش درگیر شده است. حقیقت این است که او بر سر سمیه به خاطر خود سمیه چالش نکرده است او از این چالش سود میبرد که وارد تعارض با برادر بزرگتر شده است. او نیز از همین منظر سودمحور و منفعتگرا با برادرش درگیر شده است.»
با این حساب، رفتار شخصیتهای فیلم چندان سویههایی از قهرمانی و پهلوانی در خود ندارد. تنها دلسوزی سمیه است که شاید چندان خودخواهانه نباشد. او خواستگاری خود را مقدمه و دستاویزی برای یک حرف پنهان کرده است؛ تکانی به خود بدهید. به قول طوسی: « اوست که باید زجر زیاده خواهیهای خود بنیاد افراد خانوادهاش که منطقهای من درآوردی برای توجیه کارهایشان دارند را بکشد. اما سمیه هم به دلیل اینکه در معرض تعارضات انبوه قرار گرفته است تحت سلطه همین نگاه «فردگرایانه» قرار می گیرد و ترجیح میدهد که دیگران را با تهدید به رفتن خود تغییر دهد اما چون در تغییر دادن ایشان ناکام میماند، به تجویز آزادی و رهایی خود ولو با تن دادن به یک زندگی -شما بخوانید یک معامله- که آیندهاش مشخص نیست، تن میدهد. و تنها یک چیز او را از تصمیم نهاییاش منصرف میکند. تعهد در برابر فردی که تعهد را میفهمد. فردی که درست شبیه سمیه در حال جدال در برابر این خودبنیادی است. او کسی نیست جز نوید...
شرایط زندگی جدید آدمها را به سمت این گونه از زیستِ منفعت طلبِ این جهانی، سوق داده است و همه برای قهرمان بودن در یک رینگ جنگی سعی بر سوار شدن بر شانههای دیگران دارند. «دیگری» در این دنیای سراسر «منیت» رسمیتی ندارد.»
اما همهی شخصیتها، شامل این خودخواهی فردگرایانه نمیشوند. نوید پسر کوچک خانواده، در قبالِ کتک و بدرفتاری محسن -برادر بزرگترش- از او میگذرد و با لو ندادنش معرفت خود را به ما و البته برادرش ثابت میکند. سمیه هم روی قولش به نوید میماند و بازمیگردد. در واقع اگر امیدی در فیلم روشن است نه در موقعیت آدمها بلکه در رفتار فداکارانهی سمیه و نوید هویداست.
ابد و برخورد نژادی
کمتر سایتی از موضوع مواجههی خواسته یا ناخواستهی فیلم با موضوع نژادگرایی نوشت و آنها که نوشتند (از جمله خبرگزاری دانشجو و ابناء و ...)، بیش از آنی ادامه نداشت که بحثی جدی را در اینباره باز کند. خبرگزاری دانشجو جملهای در حد« نگاه کثیف و شوونیستی – ضدافغانی – فیلم.» داشت.
ابناء نیز تنها نیم نگاهی به این موضوع داشته و به ذکر نمونهای دیگر از اینگونه فیلمها بسنده میکند؛ «حضور یک خواستگار افغانستانی به عنوان نماد قشری بدبخت و عقب افتاده، توهینی به اصالت و هویت برادران همسایه است؛ عملی نازیبا، نابجا و حتی خلاف امنیت ملی ایران که متأسفانه بتازگی در سریال تلویزیونی "شیوع" نیز انجام شد...» اما در این فیلم ما سر و کاری با افغانستانی بدبخت و عقب افتاده نداریم. اتفاقا آنها متمولند و با خودرویی شاسی بلند به خواستگاری میآیند. شاید نکتهای بتوان به این مواجههی پنهان نژادی افزود؛ گفتگوی نامفهوم خانوادهی خواستگار در خودرو، فضای بیگانهای را که قرار بود سمیه به آن خو کند، به خوبی تجسم بخشیده بود. هیچ یک از حرفها ارتباطی با خواستگاری نداشتند و این نقش مبادلهای بودن ازدواج سمیه با یک افغانستانی را پررنگتر میساخت.
در مجموع، فیلم نام شاعرانهای را یدک میکشد گرچه برخلاف ابدیت و یک روز تئوآنجلولوس هیچ وجه شاعرانهای در آن نیست. لوکیشن فیلم به طرز عامدانهای خالی از هرگونه صحنهپردازی هنری است. فیلم به شعر و فضای سرخوشانهی خیال باج نمیدهد. این حد از وفاداری به واقعیت، شاید مانعی شود بر دیگر واقعیتها باشد. واقعیات مختصات درهم تنیدهای دارند. و باید مراقب بود دیدن چیزی، چیزهای دیگر را تار یا حتی نامرئی نسازد. به قول پل دومان[1]: «چشمگیرترین بینشها همزمانند با چشمگیرترین کوریها.»
------------------------------------------------
[1] از چهرههاي برجسته در تاريخ انديشهي انتقادي و مناظرات مستمر در عرصهي نقادي كه نامش اغلب، ملازم با شالودهشكني است.