فیلم نوشت فیلم نوشت

تفکر در فضای به شدت بسته ; کنش در فضای بی نهایت باز مصاحبه ای برای فهم بهتر فیلم ماجرای نیمروز
تفکر در فضای به شدت بسته ; کنش در فضای بی نهایت باز مصاحبه ای برای فهم بهتر فیلم ماجرای نیمروز

تفکر در فضای به شدت بسته ; کنش در فضای بی نهایت باز مصاحبه ای برای فهم بهتر فیلم ماجرای نیمروز

فیلم ماجرای نیمروز چهره ای از شخصیت های سازمان مجاهدین خلق به ما نشان نمی دهد. اما این یک حذف معنا دار است. فیلم با محور قرار ندادن یک چهره خاص، در واقع خود تشکیلات را به روی صحنه می آورد. هستی تشکیلات به معنای لجام گسیخته و دیوانه وار و ابتدایی آن بر حذف هویت فردی بنا شده است.

تفکر در فضای به شدت بسته ; کنش در فضای بی نهایت باز مصاحبه ای برای فهم بهتر فیلم ماجرای نیمروز

مصاحبه سایت فیلمنوشت با دکتر شرف الدین


فیلم ماجرای نیمروز چهره ای از شخصیت های سازمان مجاهدین خلق به ما نشان نمی دهد. اما این یک حذف معنا دار است. فیلم با محور قرار ندادن یک چهره خاص، در واقع خود تشکیلات را به روی صحنه می آورد.  هستی  تشکیلات به معنای لجام گسیخته و دیوانه وار و ابتدایی آن بر حذف هویت فردی بنا شده است؛ آنجا که هویت فردی حذف می شود و از میان می رود تشکیلات  آشکار می شود. تشکیلات در این تظاهر خود، به شکل یک اژدهای هفت سر بر صحنه ظاهر می شود. اژدهای هفت سری که سرهایش با یکدیگر تفاوتی نمی کند. اژدهایی که هربار در حین قطع یکی از سرهایش، شاید این بیت معروف را زمزمه می کند؛ «سر که نه در پای حبیبان بود، بار گرانی است کشیدن به دوش» استفاده از این شعر تنها از این جهت بود که یک ارزش مثبت فرهنگی، یعنی ایثار و فداکاری  هم می تواند به ضد خود بدل شود اگر فرصت نقد و ارزیابی خود را پیدا نکند. مصاحبه زیر با جناب آقای دکتر شرف الدین، از اعضای هیات عملی موسسه پژوهشی امام خمینی(ره)، تلاشی است در بررسی مفهوم هویت فردی و هویت تشکیلاتی و همچنین درک و فهم زمینه های پیدایش مجاهدین خلق در افق فرهنگی و تاریخی ما.


فیلمنوشت:چالش تاریخی و فرهنگی ما با سازمان مجاهدین خلق و آسیب های آن سازمان و همچنین مسائل و مباحثی که سر چریک های فدایی خلق  و همینطور بسیاری مسائل که  در نظام حزبی و نظام سیاسی داشتیم، بحث ضعف علوم انسانی بوده است. مشکلی اساسی در فهم و دریافت معرفت؛ اینکه چگونه می توان حقیقت و واقعیت را سوای ایدئولوژی حزبی درک کرد و اینکه تا کجا می توان به خاطر یک هدف آرمانی، از وسایل نامناسب و بد استفاده کرد. هایزنبرگ فیزیکدان و فیلسوف برزگ آلمانی در کتاب جزء و کل خود جمله را بیان می کند که شاید بی تناسب به تجربه مورد نظر نباشد: او  بعد از مرور اندیشه های سیاسی و حزبی در آلمان در زمان جنگ جهانی اول و دوم که خود نیز به عنوان یک جوان پرشور و مشتاق انها را رصد می کرده  می گوید: «در حین این تجربیات دیگر دریافته ام  در مورد احزاب گوناگون بر اساس ارمان ها و شعارهایشان قضاوت نکنم بلکه بر اساس راه و برنامه و ابزاری که برای رسیدن به آن اهداف و آرمانها به کار می برند نظر بدهم.» تقابل میان هدف و روش یکی از اکتشافات بزرگ علوم انسانی است مانند کشف تفاوت میان نیروهای طبیعت در فیزیک.  در این مورد می توان به مثال معروفی از یک ماجرای دردناک از سازمان فداییان خلق اشاره کرد. معروف است که حمید اشرف[1] برای استتار و ناشناس ماندن از چشم مامورین ساواک دو  پوشش کودک داشته است که به دانه و جوانه معروف بوده است، ناصر و شایگان شام اسبی که هفت و ده سال سن داشته اند.  حمید اشرف سرانجام در حمله ساواک در  تیرماه سال 55 کشته می شود[2] اما در این ماجرا  دانه و جوانه نیز کشته می شوند. سوال اینجاست، سوالی که به بحث تشکیلات و ماهیت تفکر در تشکیلات اشاره دارد که  دانه و جوانه توسط ساواک کشته شدند یا توسط حمید اشرف؟ بحثی در چریک های فدایی خلق سابق درگرفته و به این منظور که در واقع آنها با شناختی که از اشرف دارند  هیچ بعید نمی دانند که این دو طفل خردسال توسطه رفیق اشرف کشته شده بیاشد. چون منش حمید اشرف و تا حدی ماهیت عمل چریکی به گونه ای نبوده است که اجازه دهد دو طفل خردسال دست ساواک بیفتد، بچه هایی که به اقتضاء این که پوشش اشرف بودند اطلاعات گسترده ای از او و از همه سازمان داشته اند. اما پاسخ درست تر این است که حمید اشرف و شخص او نیست که دست به این کار زده است، بلکه تشکیلات و تفکر تشکیلاتی است که این عمل را مرتکب شده است، یک تفکر تشکیلاتی که به جهت بسیاری مسائل از جمله ضعف اندیشه و علوم انسانی فرصت نقد شدن را به دست نیاورده است. آیا  این افراد که عموما برامده از قشر تحصیلکرده جامعه بوده اند( خود اشرف دانشجوی رشته مکانیک دانشگاه اریامهر بود) به این فکر نمی کردند که این هدف یعنی ایجاد جامعه آرمانی سوسیالیستی  با چنین روشی ناسازگار است؟این تنازع و تقابل هدف و روش قرار است که به کجا ختم بشود؟ آنها  می خواهند یک جامعه آرمانی بسازند، و  برای رسیدن به این جامعه آرمانی از کشتن کودکان نیز ابایی ندارند.[3] پس طبیعی است که بعد از رسیدن به چنین ارمانی نیز برای حفظ و بقای آن به این عمل و حتی شنیعتر و فجیع تر از آن نیز دست خواهند زد و این همه در حالی است که لااقل برای جبهه مارکسیسم ایرانی به جهت وضعیت اسف بار حقوق انسانی در دوره استالین این فرصت پیش آمده بود که کمی در مبانی و یا روش خود بازاندیشی کنند.


دکتر شرف الدین:شاید البته  تشکیلات در نظام مدیریتی با تشکیلاتی که گروه های چریکی مثل منافقین داشتند  متفاوت است. منافقین در قالب خانه تیمی که درواقع یک مقر پادگانی مستقر بودند و آن هم بیشتر با این هدف که منافقین طالب آن بودند که خودشان را از بدنه جامعه جدا کنند و این که به یک اتاق یا به یک خانه محدودی پناه ببرند، ارتباطات خودشان را بیشتر درون گروهی کنند. در واقع یکی از مشکلات منافقین هم همین بود که خیلی ارتباطات مردمی نداشند و با فضایی که در زمان طاغوت داشتند و معمولا زیرزمینی زندگی می کردند، در اختفاء بودند، بی اعتماد بودند به همه کسان وارد دوره انقلاب شدند.  انها  تربیت شده بودند که به نزدیک ترین آدم ها هم نمی توانستند عادت بکنند. این به یک منش و ادبیات و یک شیوه ای از زندگی تبدیل شد. خود این بریدن از جامعه، محدود شدن به یک خانه های تیمی، روابط را درون گروهی تعریف کردن، سوء ظن داشتن نسبت به همه چیز، این به مرور زمان آنها  از درک واقعیت های محیطی خارج کرد، بسیاری از مسائل در پرتو ارتباط فهم می شود، این که شما یک زندگی نظامی و آپارتمانی و پادگانی برای خودت تعریف بکنی، هیچ کتابی را نخوانی جز کتابهایی که سازمان معرفی می کند، با هیچ کسی گفتگو نکنی، اصلا دنبال این نباشید که ببینید مثلا انقلابی که در این کشور اتفاق افتاده است، توسط چه کسی و کسانی  اتفاق افتاده است، با چه پیشینه ای، چه اهدافی را تعقیب می کند ، سرانجام کار را به بن بست می کشاند. آنها به هدف گذاری و منش خود پایبند بودند و  از کجا ما مطمئن هستیم این هدف گذاری  و این روشی یعنی منش چریکی که در زمان طاغوت این روش روش مرجّهی بود و در مقاطعی هم موثر افتاده بود، در اینجا هم نتیجه می دهد؟ به نظرم در حوزه منافقین خیلی جای مطالعه و بحث وجود دارد همانطوری که فرمودید اینها آدم های باهوشی بودند، آدم های آرمان گرایی بودند و بیشتر به مبارزه فکر می کردند منتها یک چیزی که باز در منافقین جدی بود بحث این بود که مبارزه یک طریق بلکه یک هدف شد یعنی مبارزه اصالت پیدا کرد. یکی از اتهاماتی که به مکتب فرانکفورت می زنند و به نوع نومارکسیست ها این است که  بیشتر هنر خراب کردن دارند، بیشتر هنر انتقاد دارند، به همه چیز منتقد هستند، اما این که طرح جایگزین چه خواهد بود معمولاًدر حوزه اثبات آن فکر نمی کنند. از جانب منافقین هم از اول انقلاب براساس همین ایدئولوژی همه چیز نفی شد، قرار بود که حکومت اسلامی باشد اما  به این معنا نه، حاکمیت  اما به این صورت نه! اما چه چیزی قرار است به جای آن مستقر بشود؟ من تا کنون چیزی ندیدم که منافقین یک طرحی ارائه داده باشند برای حکومت جایگزین جمهوری اسلامی و کاملاً هم بتوانند با شاخص هایی ازآن دفاع کنند! حتی شما نمی توانید هدف و روند مشخصی از سازمان منافقین و ماهیت کنش آنها در کنید؛ یعنی مثلا هدف چیست، هدف در یک دوره ای نبرد مسلحانه با نظام شاهنشاهی است، در یک دوره مبارزه با جمهوری اسلامی است!  این اهداف بر چه اساسی انتخاب شدند و بعد راه رسیدن به این هدف می تواند گزینه های متعددی باشد اما چرا این گزینه آن هم با خشونت تمام، آن هم با ترور مردم، آن هم با مثلا ایجاد یک تشکیلات بسیار پلیسی و امنیتی و با اعمال خشونت خیلی شدید؟ این به نظرم مقدار زیادی شاید بخاطر همان فضای زیستی که خود منافقین ایجاد کرده بودند برای خودشان، اعتماد زیادی که به عقلانیت درون گروهی و سازمانی خودشان داشتند و عدم آگاهی و آشنائی که از جامعه ایران و بافت فرهنگی ایران و حتی جهانی.


فیلمنوشت:مفهوم تشکیلات چقدر در این روند تاثیر داشت؟

 امروزه وقتی از تشکیلات حرف می زنیم بیشتر به تشکیلات و ساماندهی اداری و اجرایی نظر داریم. تشکیلاتی که در مدیرت مطرح می شود، بوروکراسی  و نظم در امور دارد، تجمع قوا  و ترجیح عقلانیت جمعی  در آن اصل است. اساسنامه، هدف ، جایگاه سازمانی  و روش های مصوب  برای رسیدن به اهداف خودش دارد. این وجه مثبت تشکیلات را هم باید در نظر گرفت. وجه مثبتی که به نوعی سازنده این جهان جدید بوده است.  از هر شیوه ای مجاز نیست استفاده کند، ارتباط درون سازمانی دارد و  برون سازمانی با محیط دارد، موقعیت و ضرورت کارکردی برای خود تعریف کرده است، متعهد شده است که به یک سری نیازها پاسخ بدهد، یک نظام سازمانی و تشکیلاتی در داخل دارد یعنی رابطه طولی و رابطه های عرضی  نسبتاً تعریف شده ای دارد و مثل هر سازمان تمام عیار اجتماعی این ضرورت زندگی در این جهان است و اصلا نمی شود هیچ هدفی رامحقق ساخت بدون داشتن این ساختار تشکیلاتی. این تشکیلات به نظرم غیر از آن تشکیلات مثلا شبه نظامی است.


فیلمنوشت: اقدامات و تاریخ مجاهدین خلق بعد از انقلاب ، خانه تیمی، وجه نظامی و جنگ خیابانی که فیلم ماجرای نیمروز هم به آن می پردازد درواقع انتهای عمر این سازمان بود. مجاهدین خلق از آن به بعد از جامعه مردمی ایران جدا شدند و به یک سازمان مورد حمایت بیگانه درآمد. اما تا پیش از این، مجاهدین در درون کشور و در میان مردم می زیستند. اگر برگردیم مثلا به سال 47، 48 تا 52 یعنی سالهای آغازین و شکلگیری سازمان کمی ماجرا فرق می کند. آن زمان گویی سازمان بخشی از تجلی نیاز یا لااقل مد و تخیل زمانه بود. از همین روست می بینیم که امثال این گروه های چریکی تشکیلاتی به سرعت تشکیل می شوند. بعد از انقلاب هم همین گروه ها متکثر و متعدد شدند. خود سازمان مجاهدین درواقع از سال 54 به این سو به دو گروه چریکی تبدیل شد، گروه دیگر  سازمان پیکار در راه آزادی طبه  کارگر نام داشت  که تقی شهرام و  مجاهدین مارکسیست شدهد در آن متمرکز بودند. خود سازمان چریک های فدایی خلق نیز که منشعب از شاخه نظامی حزب توده بود بعد از انقلاب به دو دسته اقلیت و اکثریت تقسیم شد. اگر بخوایهم هگلی نگاه بکنیم، این برهه از تاریخ، دوره ای است که مفهوم تشکیلات برای هویت افرادی که در آن برهه تاریخی زندگی می کنند، خود را آشکار می کند، گویی یکی از امکانات هستی و زندگی  انسان است.  انسان ایرانی به تبع وضعیت جهان آن را کشف کرده و بدون آنکه آن را نقد و ارزیابی کند از آن بهره می برد.[4] اما این تشکیلات چه می گوید؟ که تو سوای هویت خودت یک هویت تشکیلاتی داری که این هویت را من یعنی تشکیلات به تو می دهم؟ چگونه این کار را انجام میدهد. با همان بورکراسی،نظم ، ایین نامه و ارزیابی که شما به آن اشاره کردید.  در این نظم نوساخته، فرد، نسبت به افراد بالادست خود مسئولیت و نسبت به افراد پایین دست تعهد دارد. در یک نظام مشخص و مدوّن قرار می گیرد. از همه مهتر آنکه این تشکیلات هدف هم دارد؛ نفی. می خواهد که چیزی را سرنگون بکند. در کنار این هدف سلبی یک هدف ایجابی و اثباتی هم هست و آن حفظ خود تشکیلات است.  شما می فرمائید که این تشکیلات با تشکیلات نظام بروکراسی متفاوت است اما تاکید من بر آن است که هسته اصلی هر دو یکی است و آن تقابل هویت تشکیلاتی با هویت فردی است. هر چقدر هویت تشکیلاتی بر هویت فردی برتری یابد، فرد مستعد رفتارهای خطرناک و یا ناهمخوان با منطق زندگی روزمره می شود.


زمانی بحثِ انتزاعی می کنیم در این که اصلاً تشکیلات چیست و چه تأثیراتی به لحاظ شخصیتی روی آدم ها دارد ، و گاهی نیز یک  بحثِ انضمامی و تاریخی در مورد یک تشکیلات خاصی مثل مثلا جریان منافقین مورد نظر است. ببینید منافقین از ابتدای کار به طور طبیعی برای این که دوستان خود را پیداکنند، برای این که حرفهای خود را یکی کرده و  نیروهای خود را برآورد کنند، حتی خودشان را از تیررس حملات ساواک تا حدر در امان نگهدارند مجبور بودند که به تشکیلات بهای زیادی بدهند. در آن شرایط تشکیلات شاید ضرورت اجتناب ناپذیر بود. این که هر تشکیلاتی آثار و پیامدهای روانشناختی و معرفت شناختی مهم و بعضا عجیبی دارد، این نیز بحثی پذیرفته شده است.  یعنی همانطوری که تشکیلات به شما ظرفیت ها  و قابلیت هایی می دهد، امکان آزاد اندیشی را از شما می گیرد. ملاحظات درون سازمانی گاهی اصل می شود و شما به هرحال آن آزادی که قبل از ورود در تشکیلات داشتید دیگر نخواهید داشت، این نوع تشکیلات در زمان طاغوت به اقتضاء مخالفت قهرآمیزی که با طاغوت دارد و واکنش های شدید که طاغوت در برخورد با این گروه ها داشته است، به وجود آمده و  این گروه ماهیتی چریکی نظامی و امنیتی و اطلاعاتی پیدا کرد. این تشکیلات با بسیاری ازتشکیلات دیگر در زمینه های مختلف حیات بشری به وجود آمده فرق می کند. مثلا شما بحث ایثار و از خودگذشتگی که در سازمان منافقین دیده می شود را در نظر بگیرید.  برای یک جوان را چقدر باید ارتقاء و یا تغییر بدهی که همواره سیانور در جیب خود داشته باشد.  او حتی حاضر است نزدیک ترین کسان خود را بکشد اما تمرد سازمانی نکند. مانند صحنه ای که در فیلم ماجرای نیمروز می بینیم که یک زن تواب توسط خواهر خود کشته می شود.  این روحیه خاصی است که به نظرم در هر محیطی امکان تحقق ندارد، این شرائطی است که در زمان طاغوت ایجاد شد. مسببش آن  زمانه و آن رژیم بود. حال این درخت لابد به حیات خود ادامه می دهد.  بعد حالا بعد از انقلاب هم ما می بینیم؛خانه تیمی و یا تشکیلاتی ، یک فرایند مواظبت و حتی جاسوسی. آنجا فکر کردن و اندیشه ورزی گاهی ممنوع است، همه چیز توسط سازمان تصمیم گرفته می شود، اینجا دیگر یک جامعه باز و نیمه باز نیست که شما با محیط ارتباط داشته باشید و محیط بتواند آن سیستم جذب ودفع سازمان شما را کنترل کند. یک سازمان کاملا بریده از جامعه، یک سازمانی که اصلا ناهمزبان است با جامعه، گفتگوی مشترک با جامعه نمی تواند داشته باشد، نمی تواند حتی اهداف خودش را به جامعه تفهیم بکند.دردوره بعد از انقلاب حداقل تعامل منافقین می توانست آن باشد  که با رهبران جامعه مانند نشست های گفتگوی میان جریان مختلف فکری در تلویزیون  وارد گفتگو بشوند.[5] حداقل آن این بود که طرحهای خود برای آینده کشور را از طریق مجاری خاص در اختیار افکار عمومی قرار بدهند، جای پایی پیدا کنند برای ورود در دانشگاه ها و مراکز دیگر. اما منافقین به سمت دیگری رفتند. ما هفده هزار شهید در سال 60  داریم که عمدتاً هم توسط منافقین به شهادت رسیده اند. کسی که بخواهد در این جامعه حکومت بکند قاعدتاً باید زبان همراهی با مردم را یاد بگیرد، باید سعی کند مردم را جذب کند، باید به تبلیغات رو بیاورد، باید قدرت اقناع سازی خودش را بالا ببرد و از طریق ایجاد تشکل های مدنی وارد جامعه بشود؛ سیاست های فاز بندی شده و مرحله بندی شده داشته باشد اما سازمان منافقین از همه این کارها رو بر می گرداند و به سمت مشی مسلحانه می رود.


فیلمنوشت: از سال 52 تا سال مثلا 61 که مجاهدین در افق ایران زندگی می کنند این واقعا این اتفاق ها رخ داده است و ما نمی توانیم یک پروسه هشت ساله را تحت عنوان بی خردی دسته بندی کنیم. آن بی خردی هم منطق خاص خودش را دارد. این وضعیت  در طی این مدت به اشکال گوناگون رخ می دهد. همین  ماجرا  به گونه ای دیگر در چریک های فدایی شاخه اقلیت و  در گروهک فرقان رخ داده است که همه مبتنی بر نفی دیگری و  سرسپردگی به یک مجموعه است. تشکیلات طبیعتاً این میل را دارد که آدم ها را در خدمت خود داشته باشد، و ما با سوژها یی روبرو هستیم که ابزار نقد این تشکیلات را ندارد و این همان چالش علوم انسانی است.  آن افراد  از همین سرزمین بودند، در  مقاله ای جدا گانه به این نیز پرداخیتم  که نیروهای سازمان مجاهدین خلق عموماً برامده از  خانواده های مذهبی  و  طبقه متوسط بودند. این نکته ای بود که خود نیروهای سازمان هم به آن واقف بودند. بحثی که شریف واقفی در برابر تغییر ایدئولوژی مطرح می کردند آن بود که ما اصلا  از حیث طبقاتی برامده از قشر کارگر نیستیم که بیاییم تغییر ایدئولوژی بدهیم، ما طبقه متوسط مذهبی هستیم و ایدئولوژی مارکسیزم به کار ما نمی آید. اما مجید شریف واقفی هم به همان روش دست به ترور می زد. شریف واقفی برای ما اگرچه آدمی است که اسم یک  دانشگاه مهم را روی او گذاشتیم . اما او کسی است که به همراه لیلا زمردیان دست به ترور نگهبان کارخانه ژنرال الکتریک زده است.  عرض من این است آیا ما نسبت به آن پروسه چقدر توانستیم نگاه پیشگیرانه داشته باشیم. آیا اساساً آن را فهمیده ایم که بتوانیم مانع رخداد دوباره آن شویم؟


ببینید من اولا معتقد نیستم که واقعا سازمان و تشکیلات می تواند اینقدر تأثیرات عمیق روی آدم ها بگذارد به گونه ای که آدم ها را ازهویت انسانی هم تهی کند و فقط مرام خودش را دیکته کند. هر سازمانی هویت انسانی دارد، توسط همان هایی شکل می گیرد که بانی آن بودند، توسط همان اساس نامه ای هدایت می شود که توسط همین آدم ها نوشته شده است، مرام سازمان هم توسط همین آدم ها تحقق پیدا می کند اجرا می شود. مشکل اصلی در سازمان منافقین بحث آن بسته بودن است یعنی سازمانی که بسته باشد با محیط تعامل ندارد وقتی با محیط تعامل ندارد، قاعدتاً هیچوقت خودش را در آئینه جمع ارزیابی نمی کند. نکته بعد این که منافقین هیچ هدف شفافی نداشتند که دقیقا ببینند اساساً به سمت آن هدف نزدیک می شویم، دور می شویم و عوامل نزدیک کننده و دور کننده ما چه بودند. مسئله بعد بحران فکری است، من خیلی از کتابهای این جریان و جروات آن  را  خوانده ام؛ ادبیات  بسیار مشوّشی در این نوشته جات غالب است. اندیشه منافقین اصلاً با ابهام خو گرفته است؛ یعنی شما با هیچ کدام از این افراد  نمی توانید چند جمله مشخص و منطقی حرف بزنید. مغالطات خیلی عمیق و بنیادین اندیشه آنان،  عمدتاً بخاطر همین ادبیات مشوشی که با آن تعامل می کردند که  نوعی  ادبیات التقاطی است. این مساله خیلی تأثیرگذار است. فقدان مراجع فکری در منافقین مهم بوده است. اگر یک نیرویی مثل شهید مطهری در میان منافقین بود کار این گروه به این جاها نمی کشید، اینها در باره همه چیز، حتی در باره  بنیادی ترین اصول اسلامی نظر می دادند. حال انکه اصلاً مطالعه عمیقی نداشند. تفاسیر و برداشت هایشان بسیار سطحی است و اتفاقا چون خیلی متکی به اندیشه های خودشان بودند، به مراجع فکری دیگر مراجعه نمی کردند. لذا جریان منافقین را  اصلاً یک جریان روشنفکری  اعم از دینی با سکولار آن  نباید دانست. آنها  مایه معرفتی  غنی ندارد. جوان هایی بودند از دانشگاه های مختلف، از رشته های مختلف، به خودشان حق می دادند قرآن تفسیر کنند. آنها مفروضات علمی علماء را نادیده می گرفتند. مسئله بعد جوان بودن است . جوان ویژگی های شخصیتی خاصی دارد؛ هیجان داشتند و همین هیجان آنها را به سمت اصالت مبارزه مسلحانه هدایت کرد.


فیلمنوشت:گاهی تشکیلات خود جایگزین جامعه می شود. یعنی این توان را می یاید که شما را از جامعه بی نیاز کند. به عنوان مثال سازمان در بعد از پیروزی انقلاب به سازمان یافته ترین و بزرگ ترین تشکل سیاسی کشور بدل شد. در خرداد 1360 آنها توانستند نیم ملیون نفر را به خیابان بکشانند. روزنامه رسمی آنها یعنی مجاهد 16 برابر سایر روزنامه ها فروش دارد.( یرواند ابراهیمیان؛ اسلام رادیکال؛ صفحه 11) در چنین حالتی سازمان مجاهدین  دیگر خودش را به مثابه جامعه به رسمیت می شناسد،  از همین تیراژ روزنامه برخی اینگونه گمانه می زنند که نزدیک به یک ملیون سمپات داشته است. او خود مدعی است که من یک ابرمجموعه و  یک جامعه هستم. یعنی با یک همچین پدیده ای روبرو هستیم. شما انتقاداتی را به منش و مبانی سازمان مجاهدین مطرح می کنید که درست است، منتها سی سال از آن ماجرا گذشته است و موضع ما بعد از سی سال باید نسبت به موضع ما در زمان وقوع حادثه تعمیق شده باشد. وقتی یک پدیده ای قریب به یک دهه در درون کشور دوام پیدا می کند و هنوز هم در خارج از مرز علی رغم ضربات سهمگین به نحوی هرچند بسیار مختصر زنده است، پس این پدیده یک امر ریشه دار است. آبشخوری پنهان دارد. منظورم غیر از کمک های مالی است که لابد به چنین مجموعه هایی می شود.  باید با خودمان فکر کنیم که ماجرا چیست؟ آیا نقصی و ضعفی در ما است از لحاظ تاریخی، از لحاظ هویتی که چنین تبعاتی داشته است. من گفتم بخشی از آن به خاطر ضعف علوم انسانی است که آن را در جاهای دیگر هم می بینیم. اینکه ما در پنج روز اول نوروز در تصادفات  جاده ای  اینچنین تلفات داشته باشیم تنها به خاطر ضعف خودرو یا امنیت جاده نیست. بلکه به خاطر نحوه زیست آن راننده نیز هست. درواقع این سازمان مجاهدین و این مقولات تشکیلاتی انگار بر این ضعف تاریخی و بر این ضعف هویتی دست گذاشته است، بالاخره هرکسی نقطه ایراداتی یا حتی خصائصی دارد، مثلاً یکی از ویژگی هایی که ما داریم این است که در طی تاریخ آدم های ولی جو بودیم، این نه عیب است نه حسن است، این یک خصیصه است، اگر بخواهیم نگاه لیبرال داشته باشیم داشته باشیم می تواند یک عیب باشد، اما اگر نگاه شرقی داشته باشیم می تواند یک حسن باشد. این یک میراث تاریخی است که به قدرت تفکر عرفانی در سرزمین فرهنگی ایران انجامیده است. فراموش نکنیم که تا پیش از صد سال پیش نظام تصوف و خانقاه اهمیت زیادی در فرهنگ ما داشته است. اما این ویژگی می تواند از مسیر خود منحرف شود. اگر این جایگاه ذهنی «ولی» در اختیار یک پدیده ای مانند مسعود رجوی قرار بگیرد چه رخ خواهد داد؟ آیا چنین چیزی امکان دارد؟ باید بگویم لا اقل تاریخ سازمان مجاهدین به ما از احتمال چنین چیزی می گوید. بعد از شکست مجاهدین در عملیات مرصاد رجوی دست به یک سلسله اصلاحاتی در سازمان زد. این اصلاحات هم ساختاری و هم ایدئولوژیک و هم شخصیتی بود. طلاق ایدئولوژیک و جدایی زنان از فرزندانشان محصول همین دوره بود. به زعم رجوی این تعلقات باعث شده بود که انها نتوانند از فاصله تنگه  پاتاق و چهاربرز [6] عبور کنند. او می گفت باید ابتدا از تنگه تعلقات  گذشت تا بتوانی از این تنگه ها  بگذری. من فیلم این مراسم را از  دیده ام. باید بگویم که همه در او جذب شده بودند. او متکلم وحده و سوژه متورم بود. تنها او بود و همه در او مستحیل شده بودند.  واقعا این اصطلاح سازی ها و اینگونه تمثیل پردازی ها در فرهنگ ما هست. ما خیلی خوب می توانیم تمثیل سازی بکنیم، أمر کلی را در مناسبات جزئی پیدا کنیم بعد احکام قطعی صادر بکنیم. ما این رفتار را البته به شکلی کنترل شده در اوایل انقلاب نیز می دیدیم و حتی می توان برخی از این رفتارها را در شیوه تبلیغات سیاسی هم دید. عرضم این است که این جریان مجاهدین خلق درواقع یک تالی فاسد است. تالی فاسد سیستم و نظام فکری ماست. ما باید در مناسبات فکری و فرهنگی خود همواره به این نظر داشته باشیم که  تالی فاسد آن چه خواهد بود؟


اشاره شما به تاثیر چهره های کاریزماتیک است.  رهبران اگر درجاتی از ویژگی های کاریزماتیک را نداشته باشند اصلا نمی توانند رهبر باشند. منتها بحث در این است که آن آدمی که این تبعیت را از شخصی مانند مسعود رجوی دارد باید برگردد و  با خودش فکر کند که چه چیزی دریافت می کند؟ مدعا و مبانی او چیست؟ او که پیامبر نیست، وحی هم بر او نازل نمی شود بلکه دریافت های خود را بیان میکند، او هم یک آدمی است مثل من. از همین روست که  ما باید منطق گفتگو را اصالت بدهیم. منطق گفتگو این است هیچکسی معصوم از خطا نیست. مسعود رجوی هم باید در تریبون آزاد، در میزهای گفتگویی،  در محیط علمی دانشگاه ایدئولوژی خودش را توضیح بدهد، تفهیم بکند، من قرار است از این ایدئولوژی تبعیت کنم، باید اقناع بشوم، قاعدتا باید با من گفتگو کند، باید منطق خودش را به من تفهیم بکند، این که شما خودتان را محدود بکنید به یک سری آدم هایی که فکر کردن را مزاحم مرام ایدئولوژیک خودشان می دانستند این همان راه خطاست. همان ایدئولوژی منافقین بود که می گفت این چانه زنی ها غلط است،  آنها می گفتند که این چانه زنی ها هم خودش ساخته و پرداخته سرمایه داری است، این که دیرباور بشوید و تردید کنید، این نشانه ناسازگاری با انقلابی گری است. انقلابی باید تسلیم باشد. حال باید پرسید تسلیم چه چیزی باشد، تسلیم آن چیزی که من می گویم؛ این که من دیکته می کنم. آیا من این حق را ندارم از شما بپرسم اصالت این اندیشه از کجاست؟ چرا من باید از این اندیشه تبعیت کنم، چرا باید جانم را در راه یک اندیشه ای که اصلا اصالت آن برایم محرز نیست بگذارم.


فیلمنوشت: این گفتگو دقیقاً میان مجید شریف واقفی و لیلا زمرّدیان رخ داده است در همان شب های منتهی به اردیبهشت 54 که به ترور شریف واقفی انجامید.  شریف واقفی نسبت به تغییر ایدئولوی از اسلام به مارکسیسم منتقد بود و آن را با اصل و اساس شکل گیری سازمان مجاهدین هماهنگ نمی دانست.  اما پاسخ لیلا زمردیان به او این بود که ما این همه کشته داده ایم و تو به خون انانی که خود را در راه سازمان فدا کرده اند، خیانت می کنی! استدلال دندان شکنی است؟


خب برای چه دادید؟ اینجا شما تبعیت های ناشی از بی فکری روبرو هستید. به نظرم خلأ معرفت و خلأ فکر گاهی باعث  شکلگیری بعضی از تشکلات شده است. عمده پیروان آنها  هم کسانی هستند که در فضای خلأ فکر و معرفت هستند . یعنی هیچوقت یک فرد آگاه نمی آید به راحتی تسلیم یک رهبری شود که خودش هم نمی داند چه می خواهد. اینها بهره گیری از نقاط ضعف آدم ها است. نمونه بارز آن جریان داعش  است. واقعاً یک کسی بینش و بصیرت داشته باشد، می تواند به راحتی تسلیم این اندیشه بشود؟ اینجا شما  به قول روانشناسان با یک برزخی از تاریکی و درواقع تشویش فکری مواجه هستید. برای حکومت داری و برای جامعه داری قاعدتاً آلترناتیو های متعددی ممکن است باشد، هر جامعه ای مصالحی تشخیص می دهد مشی عقلائی همین است که شما همیشه گزینه ها و آلترناتیوهای متعددی داشته باشید. در مقام عمل، عقلانیت به این است که اتفاقا اگر در جائی فکر کردید  یک آرمان مهم بخاطر عدم رعایت برخی از مسائل مخدوش می شود بتوانید کمی انعطاف داشته باشید. خود آن مبنای کلان به شما می گوید که باید منعطف باشی. آن مبانی است که شما را هدایت می کند. مبانی به شما می گوید که آقا حجاب گزینه اول من است ولی اگر نشد این راه را خواهم رفت و باز اگر نشد به سراغ این گزینه می روم. آن «اگر نشدها» را هم خود آن ایدئولوژی به شما گفته است، مشروط بر این که شما اجتهادهای درستی داشته باشی از آن ایدئولوژی داشته باشید و تشخیص روشنی  از اقتضائات محیط و متن و مطالباتی که محیط دارد. شما اگر جامعه را این گونه، تربیت کرده باشید خود جامعه هم می فهمد هرجائی می شود نسخه متناسب با شرایط به دست داد و اصلاً دین اگر غیر از این باشد، می شکند، اگر سیاست غیر از این باشد می شکند. این خاصیت انعطاف در نظام ما هست و اتفاقاً می گویم این انعطاف همان چیزی است که در مرام جریاناتی مانند مجاهدین نبوده است. این که عرض می کنم امثال ایدئولوژی منافقین فقط در حوزه نظامی می تواند حیات داشته باشد از آن روست که  در ساحت نظامی ، قدرت چانه زنی وجود ندارد و اینکه سازمان منافقین عملاً به یک سازمان نظامی بدل شد ریشه در منش و شیوه تفکر آن ها داشت. در  اندیشه نظامی است که هر حرفی  فقط یک قرائت بیشتر ندارد و اصلا قرائت های متعدد نمی توانید داشته باشید، در حوزه نظام است که به راحتی می توانید یک« دیگری» بسازید و در مقابل آن بایستید.  در یک  فضای آزاد و در جامعه ای که گفتگو وجود دارد، درجامعه ای که مخاطبان شما همه از قشر عقلاء هستند و همه حق دارند مشارکت  و نقد کنند  امکان تحقق چنین سازمانی وجود ندارد. آنجا اتفاقاً خودت هم باید خودت را اصلاح کنی. به نظرم اگر مسعود رجوی منصفانه می آمد در محیط های آزاد،  در مسجد،  در هیئت های مذهبی تحت تأثیر این ارتباطات محیطی می فهمید باید از لاک خودش بیرون بیاید، اینجا دیگر در یک اتاق دربسته تصمیم گرفتن، خود را عقل کل دانستن، ایدئولوژی برای جامعه تولید کردن معنا ندارد. تلاش برای گفتگو و حفظ فضای گفتگو و عقلانیت، این همان آورده و اموزه ای  است که ما می توانیم از دل این واقعه تاریخی به دست آوریم.



[1] حمید اشرف (تولد: ۱۰ دی ۱۳۲۵ تهران، مرگ: ۸ تیر ۱۳۵۵ تهران) از اعضای کادر مرکزی سازمان چریک های فدایی خلق بود. وی  از نسل دوم رهبران سازمان بود که بعد از واقعه سیاهکل از حزب توده جدا شده بود.  حمید اشرف در سازماندهی تشکیلاتی و رهبری سازمان در اوج فعالبت ساواک مهارت فراوانی داشت. حمید اشرف به خاطر شکیبایی و امیدواری زیاد به آرمان‌های سازمان چریکهای فدایی خلق ایران مشهور بود و ایمان او به ارمان کمنونیزم و منش سوسیالیزم از او همینطور زندگی سراسر خطر و فرار او از او شخصیتی اسطوره ای در ذهن هوادران تفکر چریکی ساخته است.

[2] . در ساعت ۲ بامداد ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۵، ساواک به خانه تیمی در پلاک ۸ در خیابان خیام در منطقه تهران‌نو که حمید اشرف در آن مخفی بود، در سه حلقه یورش برد.[ در این درگیری، لادن آل‌آقا، مهوش خاتمی، فرهاد صدیقی پاشاکی، احمد رضا قنبرپور، ارژنگ و ناصر شایگان شام‌اسبی (دانه و جوانه) کشته‌می‌شوند، اما حمید اشرف با وجودی که از ناحیه پا زخمی می‌گردد، موفق به فرار می‌شود.حمید اشرف سپس به خانه‌ی تیمی پلاک ۲۳ در کوچه نیازی در ده‌متری شارق می‌رود. خانه که از ارتباط‌های تلفنی‌اش پیشاپیش توسط ساواک شناسایی شده‌بود، پس از ورود حمید اشرف مورد حمله قرار می‌گیرد. حمید اشرف اما موفق می‌شود با کشتن افسری به‌نام شادیاخ، از طریق پشت‌بام از مهلکه بگریزد.ساواک بلافاصله از طریق شنود تلفنی، از حضور حمید اشرف در خانه‌ای تیمی در خیابان شارق مطلع می‌شود و به آن حمله می‌کند. این‌جا نیز حمید اشرف توانست از طریق رفتن به پشت‌بام خانه‌های همسایه که از کوچه‌های دیگر سر در می‌آورد و پس از درگیری سنگین، حلقه محاصره ساواک را شکسته، به همراه صبا بیژن‌زاده، ملیحه زهتاب، عبدالرضا کلانتر و نادره احمد هاشمی فرار کند.حمید اشرف پس از فرار، بلافاصله یک ستوان و دو پاسبان کلانتری ۶ را کشت و با ماشین گشت و مسلسل آن‌ها، از منطقه گریخت. وی سپس در میدان محسنی، سرهنگ فرداد، رئیس کلانتری قلهک و پاسبان‌های همراهش را به گلوله بست و کشت.. سرانجام در ۸ تیر ۱۳۵۵، حمید اشرف پس از شش سال فعالیت مسلحانه، در جلسه مرکزیت سازمان در خانه تیمی مهرآباد جنوبی در تور ساواک گرفتار و به همراه ۱۰ تن دیگر از هم‌رزمانش کشته‌شد.

.

 

[3] . البته برخی نیز بر این باور اند که ماجرای کشته شدن دانه و جوانه ترفند ساواک برای بدنام کردن اوست.  اما خاطرات برخی از همرزمان اشرف موید این نکته است که او از کشتن کسانی که ممکن بود بر اثر جراحت اسیر ساواک شوند ابایی نداشت. خاصه انکه ساواک در اعتراف گرفتن از شکنجه های هولناکی بهره می برد که به ناگزیر فرد به اعتراف وا می داشت. هوشنگ ماهرویان، پژوهشگر تاریخ و نویسندهٔ کتاب «مصطفی شعاعیان: یگانه متفکر تنها» معتقد است: «منطق چریکی ایجاب می‌کند که حمید اشرف ترجیح بدهد این دو کودک به دست ساواک نیفتند. به هر حال در آن شرایط دو «کفتر دم پر قیچی» تنها چیزی بود که چریک‌های فدایی خلق با آن حلقهٔ تنگ محاصره لازم نداشتند و با توجه به پیشینهٔ حمید اشرف در پافشاری بر اعدام‌های انقلابی و تصفیه‌های درون سازمانی برای کم کردن آسیب‌ و لو نرفتن زندگی مخفی و قرار‌ها رسیدن به این ایده که کشتن این دو کودک امری بدیهی است را پذیرفتنی‌تر می‌کند.»

 به نقل از سایت تاریخ ایرانی؛ حمید اشرف و ماجرای دانه و جوانه/ چریکی که از مرگ می‌گریخت

[4]. بنا بر نظر یرواند آبراهامیان،  در کتاب معروف وی « ایران بین دو انقلاب» سازمان‌های چریکی ایران را بر حسب مواضع سیاسی می‌توان به پنج دسته تقسیم کرد:

سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران (معروف به فدائیان مارکسیست)

سازمان مجاهدین خلق ایران (معروف به مجاهدین اسلامی)

مارکسیست‌های منشعب از مجاهدین خلق (معروف به مجاهدین مارکسیست یا سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر)

گروه‌های کوچک اسلامی محلی چون: گروه ابوذر (نهاوند)، گروه شیعیان راستین (همدان)، گروه الله اکبر (اصفهان)، گروه الفجر (زاهدان)

گروه‌های کوچک مارکسیست که خود به دو گروه مستقل و وابسته تقسیم می‌شوند. مستقل مثل سازمان آزادی‌بخش خلق ایران، گروه لرستان و سازمان آرمان خلق؛ و شبکه‌های متعلق به احزاب سیاسی طرفدار مبارزهٔ مسلحانه مانند گروه توفان، سازمان انقلابی حزب توده، حزب دموکرات کردستان و اتحادیه کمونیست‌ها.عمدتاً تشکیل گروه‌های چریکی را به دلیل سرکوب شدید حزب غیر مسلح کمونیست توده که از فعالیت باز نگه داشته شده بود می‌دانند؛ در حالی که در جهان خارج، چریک‌هایی نظیر مائو تسه تونگ، تیمسار وو نوین جیاپ، و چه گوارا به موفقیت‌هایی دست یافته و یا در حال رسیدن بودند. آبراهامیان، استراتژی گروه‌های چریکی را «توسل به اعمال قهرمانانهٔ خشونت‌بار برای از بین بردن جو اختناق و وحشت حکومتی» توصیف می‌کند. بی گمان کودتای 28 مرداد و سرنگونی دولت مصدق در ایجاد احساس ناامیدی و تحقیر شدگی در قشر گسترده از فعالان و افراد مستعد نقش اساسی داشت. به گفته ادوارد تامپسون مردم به خاطر آنکه قیمت نان درصدی بالا رفته خود را به سادگی به  کشتن نمی دهند اما زمانی که احساس آنها از درست و نادرست، از عدالت و بی عدالتی، از مشروعیت و غیر مشروعیت و اساسا وقتی که اقتصاد اخلاقی شان اساسا  مورد حمله قرار گرفته باشد، البته به چنین کاری دست می زنند.( به نقل از یرواند ابراهیمیان،  اسلام رادیکال؛ مجاهدین ایرانی؛ ص 14) این گفته البته عدم تطابق تحلیل های اقتصادی را در انقلاب اسلامی نشان  می دهد. اما به هررو نمی توان نوعی حس تقلید را نیز نادیده گرفت. حس تقلید از انچه در امریکای لاتین و پیش از ان در چین می گذشت. 

[5] . اشاره ای است به مناظرات سیاسی و ایدئولوژیک میان جریانهای مختلف سیاسی که در خرداد 1360 از سیما پخش شد. مناظره های سال 60 در دو نوبت و به صورت جداگانه برگزار می شد،مناظره های سیاسی و مناظره های ایدئولوژیک که در مناظره های سیاسی افرادی همانند آیت الله بهشتی و نورالدین کیانوری و مهدی فتاپور و حبیب الله پیمان شرکت داشتند و در مناظره های ایدئولوژیک احسان طبری ، فرخ نگهدار،مصباح یزدی و عبدالکریم سروش با یکدیگر به منظره و گفتگو می پرداختند. سازمان مجاهدين نيز با اين دليل كه تضمين كافي براي امنيت نمايندگان آنان وجود ندارد، از حضور در جلسات خودداري كردند. همان گونه كه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي به دليل حضور نداشتن سازمان هاي جبهه ملي، نهضت آزادي ايران و گروه هايي كه با آنان اختلاف نظر دارند، از شركت در ضبط برنامه خودداري كردند. برای مطاله بیشتر به این مطلب مراجعه کنید: بازخوانی مناظره های مهم ابتدایی انقلاب

[6] . تنگه پاتاق جایی بین قصر شیرین و کرمانشا. اینک یکی از جاذبه های توریستی این خطه است. اما در عملیات مرصاد این تنگه فتح اول منافقین بود. تنگه دوم چهارزبر نام داشت که مشرف به کرمانشا بود. بسیاری از نیروهای منافق در همین تنگه گرفتار و کشته شدند. مسعود رجوی با استفاده از این تجربه سعی می کند تا در تحول ایدیولوژیک انها را با سیر جدایی از تعلقات پیوند بزند. تنگه چهارزیر اینک تنگه مرصاد نام گرفته است.









----- 0 0

مقالات مشابه

خطایی که ماجرای نیمروز مرتکب آن نشد
خطایی که ماجرای نیمروز مرتکب آن نشد

خطایی که ماجرای نیمروز مرتکب آن نشد

ماجرای نیمروز خوب می داند که نسبت ما با سازمان مجاهدین و چریک های فدایی خلق، موسی خیابانی و حمید اشرف، مسعود رجوی چیست. توقیق این فیلم در این است که می داند که این نام ها بخشی از تاریخ ما هستند. بخشی از واقعیت ما.
در  نفی خشونت ; نگاهی به فیلم ماجرای نیمروز
در نفی خشونت ; نگاهی به فیلم ماجرای نیمروز

در نفی خشونت ; نگاهی به فیلم ماجرای نیمروز

فیلم ماجرای نیمروز دومین ساخته بلند سینمایی محمد حسین مهدویان است که بعد از فیلم ایستاده در غبار موضوع حساس وقایع سال‌های پر التهاب ترورهای سیاسی سال‌های دهه شصت را دستمایه فیلم خود قرار داده است.
بازنمایی مردانه از مقاومت و پیروزی ; نگاهی به دو فیلم سیانور و ماجرای نیمروز
بازنمایی مردانه از مقاومت و پیروزی ; نگاهی به دو فیلم سیانور و ماجرای نیمروز

بازنمایی مردانه از مقاومت و پیروزی ; نگاهی به دو فیلم سیانور و ماجرای نیمروز

دو فیلم «سیانور» و «ماجرای نیمروز» به تهیه‌کنندگی سیدمحمود رضوی و کارگردانی بهروز شعیبی و محمدحسین مهدویان از دو زاویه دید متفاوت به بررسی اندیشه سازمان مجاهدین خلق یا همان منافقین و نوع عملکرد آن‌ها پرداخته‎‌اند. سیانور، تقابل نیروهای ساواک با این سازمان در دهه پنجاه را بررسی می‌کند و ماجرای نیمروز، تقابل نیروهای انقلابی با این گروهک را در دهه شصت و بعد از انقلاب بازنمایی می‌کند.
لویاتان در کوچه پس کوچه های تهران ; نگاهی به فیلم ماجرای نیمروز
لویاتان در کوچه پس کوچه های تهران ; نگاهی به فیلم ماجرای نیمروز

لویاتان در کوچه پس کوچه های تهران ; نگاهی به فیلم ماجرای نیمروز

برای بررسی روایت، در فیلم ماجرای نیمروز ابتدا باید نگاهی داشته باشیم به مفهوم دشمن در این فیلم. مخصوصاً که ما چیز زیادی از دشمنان نمی بینیم و تمام تصویری که از دسته دشمنان داریم در تاثیری است که رفتار آنها بر شخصیت های اصلی فیلم می گذارد و همین به وجه دراماتیک روایت افزوده است. دشمنی که هر لحظه از جایی سر برمی آورد و نمی‌توان با یک استراتژی مشخص با او مقابله کرد.
گزارش یک وضعیت بغرنج ; نگاهی به فیلم ماجرای نیمروز
گزارش یک وضعیت بغرنج ; نگاهی به فیلم ماجرای نیمروز

گزارش یک وضعیت بغرنج ; نگاهی به فیلم ماجرای نیمروز

«واقعیت همیشه خلاق تر از تخیل است» این قانونی است که مستند سازان به حقانیتش ایمان دارند. این کلید خلق ماجرای نیمروز و جذابیت های آن است. تعهد به واقعیت در حد اقتضائات سینما باعث شده ما با فیلمی روشمند مواجه باشیم. این فیلم با آنکه بر فرم مستند گونه اش اصرار دارد، اما قواعد ژانر را هم در دل خود حفظ میکند.
مناظره در ساختمان شیشه ای ; مناظرات تلویزیونی انتخابات دقیقا به ما چه می گویند
مناظره در ساختمان شیشه ای ; مناظرات تلویزیونی انتخابات دقیقا به ما چه می گویند

مناظره در ساختمان شیشه ای ; مناظرات تلویزیونی انتخابات دقیقا به ما چه می گویند

کمتر از یک قرن است که مملکت ما انخابات را تجربه می کند. از همین رو بیراه نیست اگر بگوییم که تولد انخابات در ایران و در اغلب نقاظ جهان با تولد و گسترش رسانه های جمعی همزمان بوده است.
می گردم و می گردم و می گردم ; چرا گشت ارشاد ۲ چنین سرگردان است؟
می گردم و می گردم و می گردم ; چرا گشت ارشاد ۲ چنین سرگردان است؟

می گردم و می گردم و می گردم ; چرا گشت ارشاد ۲ چنین سرگردان است؟

نقدهای بسیاری از آشفتگی و عدم انسجام فیلم گشت 2 سخن گفته اند. شوخی های پراکنده با پس زمینه اشارات جنسی و سیاسی و نداشتن پیرنگی واحد بسیاری را ازرده است( از جمله در نقدی که در همین سایت منتشر شده است؛ منقار کج مرغ انجیر خوار یا نقد سایت سلام سینما؛ فیلم گشت 2, ملغمه ای از لودگی با چاشنی اعتراض اجتماعی) خصوصاً مطالعه کامنت هایی که توسط کاربران عادی که از تجربه تماشای فیلم می گویند عموما اعتراض به بی برنامگی فیلم است.
Powered by TayaCMS