هیهات در مجموع رضایت منتقدان را جلب نکرده است. جای تعجب
هم نیست. چرا که با اثری طرفیم که آنقدر به سرعت ساخته شده که مناسبتی بودن را به
سرهم بندی کردن ترجمه نموده و تنها ثمرهی آن برای آینده، کاهش توقع بیننده از تله
فیلمهاست. البته انصاف را پاس داریم و اعتراف کنیم که میان روایت چهارم با سه
ردیف قبلی اختلاف کیفی قابل توجهی وجود دارد. پس لااقل چه خوب شد که ترتیب
سازندگان به شکلی بوده که بیننده در پایان کمی امیدوارتر از لحظات نخست، سالن
نمایش را ترک کند.
اما ساخت سینمایی و روایت داستانی هیهات را که کنار بگذاریم
و با توجه به اهداف سرمایهگذار و سازندگان اثر سخن بگوییم، ماجرا کمی متفاوت
خواهد بود. حُسن کار در
همین جاست که سازندگان همه در خدمت هدف واحد بودهاند و از یکدست شدن مضمون در
مسیر اهداف تهیهکننده امساک نکردهاند. در واقع اگر هیهات را یک تجربهی سینمایی
موفق ندانیم، حتما به عنوان یک اثر آیینی و مناسبتی قابل توجه است. حتی
تعقیب رفتار سازندگان هر روایت هم به سهم خود گواهی میدهد که این کار، پیش و بیش
از آنکه به عنوان یک محصول هنری لحاظ شده باشد، نوعی اداء دین و یک لحظه توقف
برای بازگشت به خویش از سوی آنهاست. اینکه تکلیف سازندگان با خود و مخاطبشان
مشخص باشد، ضمن اینکه جانب احترام را نسبت به خود و طرف مقابل پاس میدارد، از
این مزیت هم برخوردار است که کار نقدنویس را در نحوهی نزدیک شدن به اثر آسان میکند.
چنین اثری را به سادگی میتوان از حیث مضمون به تفسیر نشاند و منتظر رضایت
نقدشناسان تحلیلی مشرب نماند. وقتی اثر بیش از یک محصول فرهنگی ندایی سر نداده و
خود را فقط یک تولید مذهبی به کمک وسایل امروزی میداند، پیداست که اصلا نخواسته
به ساحت آنچه هنر ناب نامیده میشود(و صرف وفاداری به اصول فنی و صوری را در
اغناء تجربهی مخاطب خود، بسنده میداند)، تقرب یابد. پس وارد شدن به ابعاد تفسیرپذیر یک سفر ایمانی که به
جبر زمان ابزار سینما را برگزیده و زبان سینما را به صاحبان آن سپرده است، هم مورد
رغبت سازندگان و هم عرصهی سکوت صورتگرایان خواهد بود.
اگرچه فیلم در بیان خود خصوصاً در اپیزود اول و دوم ناتوان
است و گرفتار برخی کژتابی های مفهومی است ( این دو اپیزود به شکل جامع تری در مطالب
دیگری بررسی شده است) اما از یک منظر کلی می توان میان هر چهار اپیزود تناسباتی دید.
از این رو بر نویسنده رواست که از منظری چهار لایه به تفسیر اسفار چهارگانهی
هیهات بنشیند. سفرهایی که هرکدام در محمل و محفلی خاص تکوین یافته و با سر زدن به
منازل بعدی، به نقطهی مطلوب خود ختم میشوند. این چهار سفر در چهار بند قابل طرحاند:
سفر اول: تحول سیاسی؛ تمرد، طغیان، خانهی امن، جهاد
در نگاهی خاص، میتوان چهار روایت هیهات را به عنوان چهار
جزء از یک کنش سیاسی مستمر و چندمرحله معن کرد. در مرحلهی اول با تمرد از تصمیم رسمی مواجهیم. در این گام،
فردی که مطالبهای دارد و این مطالبه هم کمهزینه نیست، از نظم و نظام حاکم به
ستوه آمده و آنرا در موردی خاص بر خلاف قوانین نانوشتهی انسانی میداند.
او رساندن ضریح به بالین مادر را نه توقعی گزاف، بلکه عملی مورد انتظار میداند و
با زبان عجر و التماس، تحقق آنرا از مسئولینی که لابد حال و مرام مادر بیمار او
را درک میکنند، تقاضا میکند. برای او مهم وضعیت مادر است و از همین رو در راه
درمان درد فراقی که مادر را نسبت به حُسن عاقبت خود نگران ساخته، از هیچ کوششی
دریغ نمیکند. در اینجا تمرد از نظم رایجی که متکی به قوانین رسمی و ضروری نبوده
و صرف صلاحدید مسئولان را در پشت دارد، البته برای آن جوان(و لابد برای سازندهی
این بخش) آنقدرها هم قبیح نیست که نشود قدمی بر خلاف آن برداشت. پس تمردی نه فعلا
از سر عناد، بلکه نقدا از سر گرایش خونی و قومی پدید آمده و همین نیرو به حرکت
افتاده و نظمی را آشفته میسازد. اما اینکه راه درستتری هم آیا وجود داشته که آن
جوان از پیمودن آن عاجر بوده یا خیر، گامی است که در روایت بعدی به بار مینشیند.
در روایت دوم با کنش تکاملیافتهتری مواجهیم. هم از حیث
انگیزه و هم از حیث رفتار، قهرمان این داستان به سوی حرکتی بزرگتر گام بر میدارد.
او به نسبت جوان هیجان زده در روایت نخست، از این پختگی و عمق تربیتی برخوردار است
که صرف نگاه به ضریح را به هر قیمت و با هر قربانی طلب نکند. از این رو در مصاف با
طبیعت ناخن خشکی که نعمت حیات را پشت میدان مین اسیر کرده و به راحتی نم پس نمیدهد،
چارهی کار را در طغیان و فریاد مییابد. اما نه فریادی علیه نظم حاکم، بلکه نهیبی
به همت مسئولان در معطل گذاشتن چند متر پاکسازی تا رسیدن به آب. اینجاست که
قهرمان داستان بار دیگر اسلحه به دست میگیرد و پشت تانک مینشیند، تا ضمن عبور از
سطحینگری در زیارت، با طغیان علیه سیاستگذاری دست و پا گیر، زیارت واقعی را در
فرسودن زنگار از همت مسئولان و دستگیری از خلایق تشنهکام طلب کند. این عوض کردن
موقعیت در کنش سیاسی، البته در روایت سوم نیز تکرار میشود.
اما رویات چهارگانه هیهات از منظری دیگر هم قابل تفسیر است. در این منظر، چهار سفر اجتماعی را شاهدیم که هر کدام به نقش خاص فرد(قهرمان) در اجتماع اشاره کردهاند.
در روایت سوم با پدیدهی
تکدی گری و لگدشدن شخصیت آدمی طرفیم که میتواند گام نخست جذب شدن به هر نحله و
گروه باشد. چرا که دراز کردن دست نیاز، آنجا که قدرتی جور شود و اذنی فراهم باشد،
با دراز شدن دست تعدی فاصلهای نخواهد داشت. در این روایت، کودک زجرکشیده با کمک مادر مومن خویش، از گرداب
آلت دست شدن، به خانهی امن مادر باز میگردد،
تا از آسیبهای محیط پرآفت بیرون امان یابد. اگر آن کودک، گداصفت پرورش مییافت، اغفال
او برای یک رفتار انتحاری اصلا بعید نبود. اما حضور به موقع مادر مومن، او را از ملعبه
شدن در بازرا مکارهی سیاست، به خانهی امنی باز میگرداند که میتواند زمینه
فعالیت آگاهانهی سیاسی باشد.
این پرورش، در روایت چهارم به بار مینشیند و با انبوهی از
جوانان پرورش یافته در دامانی پر مهر و محبت آشنا میشویم. جوانانی که در محیط
سیاسی زمان خود به شناخت رسیده و متناسب با ارزشهای خود راه را از چاه تشخیص دادهاند.
آنان به دل سیاست زدهاند تا ضمن سازواری با ساختاری که در آن پرورش یافتهاند، گُرز
خود را بر سر مار بکوبند و نبردی برخاسته از باور را در محو اهریمن تدارک ببینند. پس
در روایت سیاسی از هیهات، سفری از تمرد به سوی جهاد طی میشود که هر روایت این اثر
پلهای است از رشد آدمی در این مسیر.
سفر دوم: کنش اجتماعی؛ گسستگی، جبران، عزت و هویت
اما رویات چهارگانه هیهات از منظری دیگر هم قابل تفسیر است.
در این منظر، چهار سفر اجتماعی را شاهدیم که هر کدام به نقش خاص فرد(قهرمان) در
اجتماع اشاره کردهاند. البته اینجا هم به سیاق سفر سیاسی روایات داستان، در هر
گام به رشدی بیشتر در کنش اجتماعی منتقل میشوند. در روایت اول جوانی گسسته از
اجتماع را میبینیم که عبور از این گسست را در برهم زدن ساختارها مییابد. وی با
جامعهای سر ناسازگاری برداشته که در مقابل به رسمیت شناختن سهم مادر او- که لابد
از دریچهی چشم فرزند از آدمهای نیک روزگار و مایه فخر اجتماع است- مقاومت میکند.
جوان از دوش آدمهای همین اجتماع جست میزند و آنچه متعلق به همه بوده و جای
مشخصی برای خود دارد را برای خود و خانوادهاش بر میدارد، تا محو شدن تریجی مادر از
اجتماع را جبران کرده و گسستن خودش از اجتماع را تکمیل کند.
در این سفر هم از خام دستی جوان در روایت نخست، به نجابت و
جمعگرایی قهرمان روایت دوم منتقل میشویم که از سر فهم نیاز اجتماع خود، اصل زنده
ماندن و به قواعد زیستی زیستن را نیاز جامعهی محروم خود مییابد. او با قربانی
کردن خود برای جمع، حکم به اصالت راه گذشتهی خود میکند. گویی از ابتدا اسب خود
را برای خدمت به اجتماع زین کرده و اینک برای شناخت وظیفهی اجتماعی خویش نیاز به
کسب اجازه از هیچ گروه مرجعی ندارد. او در پی جبران کاستی رایج در اجتماع، خود عزم
میدان میکند و در این راه هم قربانی جمع میشود.
در روایت چهارم با روانی خودآگاه طرفیم که فعلیت مواجهه با مشکلات را یافته و خود را برای زخم خوردن و مقاومت در برابر آسیبها مصون مییابد.
همین شناخت موقعیت اجتماعی است که در روایت سوم، مادر مومن را
به تغییر در موقعیت کودک یتیم خود فرا میخواند و او را از رتبهی پست تکدیگری به
جایگاه پیشرفتهتر مُهرسازی و نانآوری جذب میکند. این کنش اجتماعی موفق، تصمیمات
بهتر برای آینده را هم در تقدیر دارد و اینجا هم روایت راوی را به قصهی چهارم
متصل میکند.
در قصهی چهارم با کنشگران فعالی آشنا میشویم که بر خلاف
دو روایت پیشین خود، با رجوع به گروههای مرجع و جمعبندی آنچه در محیط اطرافشان
حاکم است، هویتی تازه یافته و خود را قربانی جمع میکنند. البته این کنش در نهایت
آگاهی به هویت خویش و با طی کردن تمام مراحل درک اجتماعی به بار نشسته و رهروان آن
علاوه بر مبارزهی سلبی، در نگاهی ایجابی هم به اجتماعی یکدست و وفادار میاندیشند.
اما اینکه محصول این نگاه ایجابی در کجا به بار مینشیند و وضع مطلوب را در
اجتماعی با کدام مختصات بشارت میدهد، البته از مدار روایت این اثر خارج است.
سفر سوم: تکامل روانشناختی؛ پرخاش، درمان، تحمل و رشد
در سومین سفر میتوان به منظری روانشناختی تکیه زد و از
همین جا به بازنویسی روایات چهارگانه هیهات رسید. روانی پرخاشگر، در واکنش به آنچه
نصیب خود دانسته و از آن محروم مانده، گزینهی تصاحب به هر قیمت را برگزیده است. از
همین منظر میتوان ضمن ضدقهرمان نامیدن آن جوان، به ریشهیابی از بسترهای شکلگیری
خرافه و سوء رفتار در عزاداری پرداخت. آنجا که اصل و فرع واژگون شود، البته برکهی
زلال هم به جای پاک کردن درون، به مکانی برای تفاخر و به مجوزی برای تقلب و احساس
مصونیت از هر گرد و غبار بدل خواهد شد. مشاهدهی این روایت برای کسی که متن حماسهی
حسینی شهید مطهری را خوانده باشد، یادآور ترکیب معروف "کارخانهی گناه
سازی" است. همان تعبیر آمیخته با نهیب که سرنوشت همهی آنهایی است که درکشان
از شفاعت و ثواب عزاداری، به اعتماد به نفسی ویرانگر دامن زده و روان آنها را در
مسیر آنچه به هر قیمت بخواهند، جسورتر و مصونتر میسازد.
حُسن کار در همین جاست که سازندگان همه در خدمت هدف واحد بودهاند و از یکدست شدن مضمون در مسیر اهداف تهیهکننده امساک نکردهاند. در واقع اگر هیهات را یک تجربهی سینمایی موفق ندانیم، حتما به عنوان یک اثر آیینی و مناسبتی قابل توجه است.
اما این روان گسسته و پرخاشگر، در روایت دوم به مسیر درمان
نزدیک شده و اینجا با قهرمانی مواجهیم که علاج حرمان را نه در انتقام، بلکه در
جبران و درمان لایهی فرسوده و روان افسرده میطلبد. او به جای خشونت و یافتن خود
در حصار امنی به نام «حُسن؟ نیت»، به رها شدن از رنج به قیمت زدودن منشأ واقعی آن
میاندیشد و پالایش روان را از همین راه طی میکند.
در روایت سوم نیز این ترمیم روانی با صبر و تحمل به پیش میرود
تا در مسیر اصلاح روانِ گسیخته، کنار آمدن با طبیعت و سکونت در همان محیط
پراضطراب، ذهن را برای مواجه شدن با شرایط بدتر از پیش، آماده کند. این تحمل در
روایت چهارم به گام نهایی خود میرسد.
در روایت چهارم با روانی خودآگاه طرفیم که فعلیت مواجهه با
مشکلات را یافته و خود را برای زخم خوردن و مقاومت در برابر آسیبها مصون مییابد.
در واقع این همان ساحل امنی است که در آن، ذهن سرگردان از پس پرخاش در برابر هر
جواب رد(روایت اول)، درمان آسیبهای کهنه و ماندگار(روایت دوم)، صبر بر ناملایمات(روایت
سوم)، به رشد رسیده است. در این گام، چهارم ذهن عنصر مزاحم را با طرح و برنامه از
خود میراند و راه ورود آنرا از اساس مسدود میکند.
سفر چهارم: تعالی معنوی؛ نفسانیت، شفقت، عبادت و فنا
در این سفر که نسخهی دینی و معنوی سفر چهارم است،
گویی که نفس آدمی از مرحلهی اماره، به ساحت مطمئنه گام مینهد. به بیانی دیگر، در روایت نخست، نفس طغیانگری رامیبینیم
که خود را منبع تصمیم قرار داده و هر چه خود اراده کند را عزمی از سر شرافت و
معرفت تلقی میکند. اما همین نفس در روایت دوم به نقطهای میرسد که در آن شفقت به
خلق به شرط از میان رفتن خود، محوریت مییابد. نفسی که اینچنین تحول یافته و یک
بار در راه حق به مرگ خوشامد گفته است، در روایت سوم با استعارهی مُهر، با عبادت
خود به مِهر الهی تخلق مییابد و در روایت چهارم با قدم نهادن به جهاد با خود، بار
دیگر به مرگ اما اینبار مرگی نه برای تربیت، بلکه به قصد جاودانگی، خوشامد میگوید.
اما این نکته
هم قابل ذکر است که هیهات میتوانست با برجستهتر ساختن مفهوم جهاد اکبر، تحول
درونی را پررنگ ساخته و حتی آنرا در رتبهای فراتر از جهاد با دشمن بیرونی و
ظاهری منعکس نماید. همچنانکه اگر روایت پنجمی هم جای قرار گرفتن در این مجموعه را
مییافت، با بسط موقعیت مفروض پس از جنگ، زمینهای بود برای پیشیابی تحولات
سیاسی، اجتماعی، روانشناختی و معنوی قهرمان مفروض این روایت.
با این همه به تفصیلی که گذشت، مضمون متعالی طرح شده
در هیهات، در کنار تنوع و تفاوت مراتبی که در نگاه و روایت آن هست، بیان را برای
تفسیر نگرش قهرمانان هر بخش و بازنویسی روایت سازندگان اثر مشتاق میکند. با این
حال، آشنایی ناچیز نگارنده با دانش سیاسی، اجتماعی و روانشناسی حفرهای است که در
صورت جبران، ترسیم اسفار متعلق به آنها را با اصطلاحات تخصصی این رشتهها پربار مینمود.
با این همه امیدوارم در آینده آثاری با مضمون مشترک اما با پرداخت بهتر را از
اهالی سینما مشاهده کنیم. پیداست که همان آثار فاخر احتمالی، زمینهای خواهد بود
برای ورود استادان حوزه و دانشگاه به عرصهی گفتوگو با فیلمسازان.