چندی است، تعابیری با مضمونی اینچنینی ورد زبانها
شده؛ آدمها نه خوبِ مطلقند نه بد مطلق![۱]
این بدان معناست که آدمها در عین خوبی ممکن است کارهای بدی نیز بکنند و یا برعکس؛
ممکن است آدمِ شرّی عامل یا باعث امر خیری گردد. البته تنها بررسی معنا و مفهوم
این تعبیر ملاک این نوشته نیست و اغلبِ کسانی که این باور را به عنوان نظر اعلام
میکنند، بیشتر از حیث یک باور جمعی آنرا پذیرفتهاند نه یک دیدگاه فکر شده و شخصی.
گویی درستی آن، چنان بدیهی است که نیازی به تأملِ در آن نیست. گاه تعابیری به دلیل
جذابیت اولیهی خود به صورت جمعی مورد استقبال عموم قرار میگیرند. در حقیقت اغلب
این تعابیر کنایات و پیامدهای پنهانی دارند که شاید بیشتر از معنای آنها اهمیت
داشته باشند. بسیاری از باورهای عامیانه از این دستهاند. بیایید کمی در یکی از
این باورها به عنوان بدیهیات تأمل کنیم، شاید پس از این تأمل این عبارت یا عبارات
مشابه، همچنان بدیهی باشند اما ممکن است نسبت به پیامدهای این رویکرد، اما و
اگرهایی داشته باشیم. چنانکه این نوشته بر آن است که تعبیر مورد بحث، در بیشتر
موارد، زمینه و بستری برای اخلاقگریزی شخصیتها فراهم میسازد. چنانچه در سریال هشت
و نیم دقیقه رفتار برخی از شخصیتها گویای این اخلاقگریزی است. هشت و نیم
دقیقه سریالی که در قالب ۲۹ قسمت پخش آن از شبکه دو چند روزیست که به اتمام
رسید، شخصیتهایش به ظاهر بر اساس باور به نه خوب و نه بد بودن آدمها شکل
گرفته و این رویکرد باعث شده تا گاه روایتگر موقعیتهایی نه چندان اخلاقی باشد. این
موقعیتها برساختهی شخصیتهایی اند که از آنها به عنوان شخصیتهای خاکستری یاد میشود.
در اغلب موارد شخصیتهای خاکستری و باور به تعلیق انسان میان خوبی و بدی، در حکم جوازی برای اخلاقگریزی آنان است و عموما آن روی سیاه این تعلیق را توجیه میکند.
اگر پیش از اینها
شخصیتها به دو طیف سیاه و سفید (خوب و بد / زشت و زیبا / پاک و ناپاک/ قهرمان و
ضد قهرمان) تقسیم میشدند، جهان تصویر و تصور ما اینروزها بخصوص در ایران پر از
شخصیتهای خاکستری است. آدمهایی که به ظاهر تلاش میکنند خوب باشند، اما دروغ هم
میگویند. سیاستمدارانی که با خلوص قلب شعار میدهند، اما در عمل تبصرههایی درونی
و بیرونی مانع از تحقق شعارهایشان می شوند. پزشکانی که با وجود قسمی که یاد می
کنند، گاه بی اهمیتترین چیز برایشان، جان انسانهاست. از این دست آدمها در هر
قشر و هر صنفی پیدا میشوند. برای همین هم هست که حضور اینگونه شخصیتها را می
توان در روایتها و شخصیتهای اصلی و فرعی سریال هشت و نیم دقیقه بوضوح
احساس کرد. در این نوشته تلاش میشود تا نقدی اخلاقی بر رویکرد شخصیتهای خاکستری
در سینما و به طور مشخص در سریال هشت و نیم دقیقه صورت گیرد. اعتقاد
نگارنده بر این است که در اغلب موارد شخصیتهای خاکستری و باور به تعلیق انسان
میان خوبی و بدی، در حکم جوازی برای اخلاقگریزی آنان است و عموما آن روی سیاه این
تعلیق را توجیه میکند.
از قهرمان تا شخصیتهای
خاکستری
چرخش نگاه دوربین و کارگردان از قهرمانان به سمت شخصیتهای
عادی و خاکستری، پیامد عوامل بسیاری است که موضوع پیگیری این نوشته نیست، اما به
اشاره می توان گفت که یکی از این عوامل سوق یافتن کارگردانان به بازگویی مسائل
اجتماعی و واقعگرایی است که مدتهاست تبدیل به ژانری ثابت در سینمای ایران شده
است. و در این بین آدمهای بیشتر عادی، جایگزین انسانهای آرمانی پیشین شده اند. عادی،
از این حیث که مثل اغلب ما، درگیر و دار تعارضات معمول و روزمرهی خویشند. و دیگر کمتر
خبری از آرمانپردازیهای قهرمانان پیشین در سیما و سیرت آنان است.
اما اگر پیشینهی شخصیتها و قهرمانان سینمای ایران را در
نظر داشته باشیم، با چند تیپ و الگوی مشخص مواجه میشویم؛ ۱- نمونه
آرمانی(قهرمان): البته این نمونهی آرمانی بر اساس مختصات فرهنگی هر جامعهای
تفاوتهایی دارد اما جوهر موضوع در همه این شخصیتها یکی است؛ کسی که خیرخواه است،
از سیما و سیرتی مورد قبول برخوردار است، اخلاقگراست. در تقابل با ضدقهرمان
مقاومت کرده و کم نمیآورد. روی هم رفته چه از حیث ظاهر و چه از حیث باطن قهرمان
اینگونه شخصیتپردازیها، از ویژگیهای آرمانی برخوردار است و این موضوع، امکان
همذاتپنداری مخاطبانش را بیشتر میسازد.
به عنوان مثال در
سینمای قبل از انقلاب محمد علی فردین نمونهی مثالی قهرمان آرمانی است که در ذهن
مخاطبانش، شک و شبهای دربارهی نیت و عمل درست او، باقی نمیماند. جوانمردی،
عصارهی منش و بینش قهرمان فردینوار است. او دچار خطای اخلاقی و شخصی نمیشود. اما
گاه با موقعیتهایی مواجه میشود که جوانمردی او ایجاب میکند تا خطا پیشه کند.
این وضعیت، شکوه اخلاقی قهرمان را در ذهن مخاطب بیشتر میسازد. شاید سادهترین و
معمولترین راه برای همراه ساختن مخاطب و همذاتپنداری وی با روایت و شخصیت فیلم،
ارائه قهرمان در قامت فردینوار است. مخاطب خود را جای قهرمان گذاشته و در کنشها
و واکنشهای عموما مثبت وی که ساختار روایت آنرا ایجاب میکند، همراه میشود.
ظهور چنین قهرمانانی بازتاب خواست و میل جمعی جامعهای است که نیازمند الگوپذیری
از برخی از شخصیتهای آرمانی است. فردین نمایندهی قهرمان مثبت و خیرگرایی است که
چون و چرا و شائبهای را در مخاطب خود ایجاد نمی کند. چراکه تعارضی با خود ندارد.
اما از آنجا که تعارض موتور محرکه روایت است، به این شخصیت تحمیل میشود و از قضا
بوسیلهی آن آرمانی بودن شخصیتاش نیز به بوتهی آزمون گذاشته میشود. بنابراین
تعارضی که در ساختار فیلمهای فردین قابل پیگیری است، تعارضی بیرونی و پیامد شرایط
شرّی است که قهرمان خیرگرا با آن مواجه شده و در نهایت نیز بر آن غلبه میکند. با
وجود اینکه شخصیت نمایشی فردین در دورههای مختلف به عنوان الگو در سطح قشرهایی از
جامعه مطرح بوده، اما به دلیل تصنعی و غیر واقعی بودن روایتشان، تحقق این شخصیتها
به ساختار قصه محدود میماند.
جوانمردی، عصارهی منش و بینش قهرمان فردینوار است. او دچار خطای اخلاقی و شخصی نمیشود. اما گاه با موقعیتهایی مواجه میشود که جوانمردی او ایجاب میکند تا خطا پیشه کند. این وضعیت، شکوه اخلاقی قهرمان را در ذهن مخاطب بیشتر میسازد.
۲- نمونهی دگرگون شونده: در این گونه شخصیتها، ویژگیهای
اخلاقی، شکل آرمانی ندارند و گاه حتی در تقابل با اخلاق قرار میگیرند. گرچه شرایط،
اخلاق و رفتار آنها را به سمت و سویی ناروا سوق داده اما جوهر ناپیدایی در درونشان
آنها را علیه این شرایط میشوراند و در نهایت از آنان قهرمان میسازد. اگر فردین
را به عنوان شخصیتی در نظر بگیریم که از بنیاد خیرگراست، قهرمان دگرگون شونده، در
سطحی عادی و گاه حتی پایین تر از حد انسانی است اما در موقعیت ایجاد شده در فیلم
تکامل یافته و بر اساس تحولی که مییابد، بدل به قهرمان نهایی روایت فیلم میشود.
از آنجا که بخش تاریک وجود این شخصیتها تا پیش از تحول نهایی، حضور مسلط داشته،
لذا در پایان، به طور معمول شخصیت قهرمان شده، تقاص این تاریکی را پس می دهد و به
اصطلاح در ذهن مخاطبان تطهیر میشود. برای همین اغلب همزمان با تحول شخصیت به سوی
قهرمانی، سرنوشت تلخی نیز در انتظار اوست تا تقاصی باشد بر سیاههی پیشینهی وی. بهروز
وثوق مصداق بارز چنین شخصیتی بود که در اغلب فیلمهایش گرچه در ذهن مخاطبانش
بدل به قهرمان میشد، اما به شکلی ناخودآگاه با قربانی شدن، گذشته تاریک خود را
نیز جبران می کرد.
بهروز وثوق، صورت و
سیرتی شبیه فردین نداشت، اما منش ویژهای داشت که در اغلب فیلمها از او قهرمانی
با فردیتی قابل قبول و جذاب میساخت. رفتار او از جنس رفتاری اخلاقی یا آرمانی
نبود، اما به مرور و در خلال تصمیماتی که در جریان فیلم میگرفت، مخاطب را با خود
بیشتر همراه می ساخت. تا جایی که گاه در ذهن مخاطب به قهرمانی آرمانی بدل میشد.
در او تعارض به شکل قیام امر خیر بر انبوه شرهای درون و بیرون نمود یافته است. به
این معنا که پیرامون او و حتی درون خود شخصیت را نشانههای شر فراگرفته است اما سرآخر،
مقاومتی درونی، شخصیت را علیه این فساد فراگیر در درون و بیرون میشوراند. قیصر
نمونهی شاخص چنین شخصیتی است. با اینکه قیصر خود از عیب مبری نیست، اما از آن حیث
که علیه شری بزرگتر به پا می خیزد، بدل به قهرمانی آرمانی و مثبت میشود.
۳- شخصیت های خاکستری: در فیلمهای ایرانی به طور معمول اغلب
از دو شخصیت یاد شدهی فوق بهره گرفته شده است. پذیرش این شخصیتها با همراهی و
استقبال طیف گسترده تری از مخاطبان توأم بوده است. چراکه تکلیف این شخصیت با خود و
جهان پیرامونشان روشن و مشخص است. آنها علیه نیروهای منفی به پا میخیزند. ما
مخاطبان نیز همپای آنان خواستار موفقیت آنانیم. اما شخصیتهای خاکستری همواره در
نوسانی از خوبی و بدی رفت و آمد دارند. در برخی موقعیتها خوبند و در برخی نیز
چندان تعریفی ندارند. گاه پلید و گاه پاک. از اینرو همراهی مخاطب با شخصیتهای
خاکستری، با تردید و دودلی توأم است. چراکه آنها قابل اطمینان و قابل حدس نیستند و
بنا به شرایط، اخلاقشان دستخوش تغییر میشود. اگر در پی انتقال مفاهیم انسانی و
اخلاقی و دینی به مخاطبان خویش هستیم، شخصیت های خاکستری گزینههای مناسبی برای
این امر نیستند. چراکه آنان اصل تعارض اخلاقی در نهاد بشر را خنثی میسازند.
نیروهایی در درون و بیرون، اغلب ما را به اموری ناهنجار و
خلاف عرف و اخلاق وسوسه میکنند، در عوض نیروهایی هم از برون و درون، مقاومتی را
علیه این نیروها، صفآرایی میکنند. پیروز میدان کسی است که در این صفآرایی،
پیگیری مناسبتر و دامنهدارتری داشته باشد. اخلاق در معنای عام، پایبندی اصولی و
انسانی شخصیت در مقاومت علیه وسوسههای اخلاقگریز است. بر اساس این تعریف سوال
اصلی نوشتار طرح میشود؛
آیا اعتقاد به خاکستری بودن شخصیتها، مقدمه و جوازی برای
رفتار غیر اخلاقی آنها نیست؟
خاکستری، پلی به سیاهی؟
آدمها خاکستریاند یعنی گاه به اشتباهاتی دچار میشوند که
از آنها انتظار نمیرود. شاید بتوان اولین رفتار خاکستری را از حضرت آدم سراغ
گرفت. وی که در روضهی رضوان[۲]
در ناز و تنعم بود، با وسوسهی شیطانی، امر خداوندی را نادیده گرفت و دچار میوهی
ممنوعه شد. همه کم و بیش از گرفتاری آدم و حوا پس از خطایی که کرد، باخبریم. اما کسی از تعارض درونی آدم و حوا
قبل و بعد از خوردن میوهی ممنوعه سخنی به میان نمیآورد. لازمهی انسانیت پس از
آدمیت، تحمل این تعارض درونی و انتخاب راهی برای خلاصی از آن است. اما تعبیر شخصیتهای
خاکستری، اصل این تعارض را هدف قرار داده و مقاومت در برابر نیروهای اخلاقگریز را
مختل میسازد. برای آنها کار بد کردن امری طبیعی است و چندان قبحی ندارد. اگر در
قهرمانان پیشین تعارضی بیرونی و یا درونی برسازندهی اخلاق و فردیت در آنان میشد،
در این نوع شخصیتها، آدمی تلفیقی همزمان از اخلاق و اخلاقگریزی است نه موجودی خودمختار
که باید فشار تصمیم و دشواری وظیفه را بر خود هموار سازد تا جلوهی قهرمانانهی او
تبلور یابد.
ذکر مثالی مشابه، روشنگر این بحث خواهد بود؛ یک موسسهی
درمانی رویکرد تازهای را در درمان بیماران مبتلا به مصرف کوکایین ابداع کرده بود؛
این موسسه از داوطلبین ترک مواد مخدر می خواست که با خواندن قراردادی رسمی در صورت
تمایل آنرا امضاء کرده و پس از آن تحت درمان آن موسسه قرار گیرند. متن قرارداد
داوطلبین را ملزم میساخت پس از امضاء، در صورت تخطّی و استفادهی مجدد از کوکایین
بخش قابل توجهی از دارایی و اموال خود را وقف سازمانهای خیریه سازند. کسانی که با
این قید در قرارداد موافقت میکردند و پای آنرا امضاء مینمودند، قریب به اتفاق
موفق به ترک مواد شدند. اما کسانی که حاضر به امضای آن نمیشدند، اغلب به مصرف سوء
مواد مخدر مبتلا باقی میماندند. این شیوه رویکرد مناسبی برای شناخت نیت حقیقی
داوطلبین برای ترک مواد مخدر بود. امضاکنندگان به طور قطع تصمیم نهایی خود را برای
ترک گرفته بودند و این ارادهی راسخ به انان این اطمینان را میداد که پای آن
قرارداد را امضاء کنند. اما آنها که امضا نکردند در واقع هنوز گوشهی چشمی به مصرف
کوکایین داشتند. و در ذهن خود، حتی شده در پس ناخودآگاه، احتمال مصرف کوکایین را درنظر
گرفتهاند. این ملاحظهی احتمال، در
حقیقت، میل و گرایشی است که از عدم قطعیت در تصمیم سر بر آورده است. تعبیر
بینابینی انسان در دو قطب خوبی و بدی، معادل همان احتمال ناچیزی است که کفه بدی
را سنگینتر از کفهی خوبی میسازد. و مجددا معتاد را به سوءمصرف مواد سوق میدهد
و یا احتمال گناه را در شخصیت خاکستری بیشتر می کند. فرد به اندازه کافی در خوب
بودن و خوب ماندن مصمم نیست. البته که هیچ یک از ما سفید مطلق نیستیم، اما جهت
حرکتی که به سوی آن روانهایم سرشت نهایی ما را رقم خواهد زد. اصل اخلاقی بر آن
است که آدمی باید پاک باشد. در عین حال به معنای پاک و منزه بودن همیشگی آدمی نیست.
اما با همه اشتباهاتی که آدمی دارد اگر این اصل را سرلوحه زندگی خود قرار دهد،
رستگاری برای او بسیار نزدیک خواهد بود. اما منطق آدمهای خاکستری از جنس دیگری
است. آنها بین خوبی و بدی قائل به تعارضی مشخص نیستند. آدمی را پر از احتمالات خوب
و بد میدانند. به جای عبارت آدمی باید پاک باشد، معتقدند آدمی گاه خوب است و گاه
بد. این عبارت به خودی خود محل مناقشه نیست و چه بسا عین حقیقت است. اما کاربرد آن
میل و انگیزشی پنهان برای بد بودن را توجیه میکند.
نه این نه آن: هم این هم آن:
اصلی که در تعبیر مورد بحث، ( نه بدم نه خوب مطلق)وجود دارد
شکل دو سالبه هموزن را دارد؛ انسان نه خوب مطلق است نه بد مطلق. اما نتیجهای که
از آن مستفاد میشود به نفع وجه منفی و تاریک سنگین تر میشود. در واقع جملهی فوق
را میتوان اینگونه نیز خواند. آدمی هم خوب است و هم بد. در تعبیر دوم، گویی تأکید بر بخش دوم عبارت است
و دیگر آن هموزنی پیشین دیده نمیشود. با وجود شخصیتهای خاکستری سیاهی و تلخی هم
از حیث موضوعی و هم از حیث اخلاقی بنمایهی روایت را آلوده میسازد. از همین روست که وجه غالب
فضای سریال هشت و نیم دقیقه و سریالهای مشابهی که بر اساس شخصیتهای خاکستری
سامان گرفته اند، تلخ و گزنده و تاریک است. این موضوع پیامد نوع نگاه کارگردان به
شخصیتهاست؛ اگر با قهرمانان خیراندیش به روایت نگاه میکنیم، تازه جهانمان
خاکستری میشود. به تبع، وقتی با آدمهای خاکستری قصه را پیش میبریم، تلخی و
تاریکی ناگزیر میشود.
شاهد مثالهایی از آدمهای خاکستری در سریال هشت و نیم
دقیقه:
بیایید چند نمونه از این آدمهای خاکستری و رفتار خاکستریشان
را در سریال هشت و نیم دقیقه با هم مرور کنیم تا بیشتر با منطق درونی آنها آشنا
شویم؛ در طی سریال، نورایی(با بازی سیامک اطلسی در نقشِ) مسوول حسابداری کارخانه،
در دیالوگی که با فرزین دارد، وجه خاکستری شخصیت خود را برملا میکند؛ او از وضعیت
خود در حسابرسیهای کارخانه و پروندهای که می تواند علیهاش استفاده شود به فرزین
گلایه میکند. فرزین به او می گوید؛ « طمع کردی.» نورایی میگوید: «آره. کی نمیکنه؟»
این پرسش خود در حکم پاسخ و مخلص رویکردی است که شخصیتهای خاکستری را سر و شکل میدهد.
درست است که آدمی جایز الخطا است. اما خطا پذیر بودن آدمی، جوازی بر جایز بودن خطا
کردن نیست. در حالی که وقتی منطق اخلاقی ما این است که آدمی نه فرشته است و نه
شیطان، راه را برای طفره رفتن و بی تفاوت شدن نسبت به اشتباهاتمان هموار ساختهایم
و میل و گرایشمان به خطاکاری افزونتر خواهد شد.
در او(قهرمان دگرگون شونده) تعارض به شکل قیام امر خیر بر انبوه شرهای درون و بیرون نمود یافته است. به این معنا که پیرامون او و حتی درون خود شخصیت را نشانههای شر فراگرفته است اما سرآخر، مقاومتی درونی، شخصیت را علیه این فساد فراگیر در درون و بیرون میشوراند.
در بخش دیگری از سریال، شخصیتی به نام اخوان را داریم که با
دریافت رشوه، دلال هشت دقیقه و نیم است. اما این دلالی تبعات سخت و دشواری برای
یکتا شخصیت اصلی فیلم داشته است. شوهر و پدر شوهر یکتا طی تصادفی فوت میشوند. اگر
شوهرش پس از پدر میمرد، سهمی از میراث مهندس تاجیک به یکتا و پسرش نیز میرسید.
اما به گواهی اخوان کارمند بیمارستان، پسر قبل از پدر فوت شده است. تنها هشت دقیقه
و نیم. دقایق محدودی که به سالهایی دشوار برای یکتا و فرزندش ختم میشود. اخوان
به ازای پولی که می تواند بیماری همسرش را درمان کند، گواهی فوت آن دو را جابجا
ساخته است. او از کاری که کرده دچار هیچگونه تعارضی نیست. این تعارض تنها وقتی به
سراغش میاید که همسرش از راز سر به مهر او پرده برمیدارد. تازه اینجاست که اخوان
از کردهی خویش پشیمان است. البته بیشتر به نظر میرسد از این شرمنده است که مچش
را گرفته اند. شخصیتهای خاکستری صرفا در برابر آگاهی دیگری بزرگ از کردهی خود
شرمسار میشوند یا اظهار شرمساری میکنند. آنان از بدی رفتار خود باخبرند اما
همچنان به آن ادامه میدهند، چون باور دارند یا دوست دارند باور کنند که انسان
معجونی همزمان از خوبی و بدی است. گویی با این رویکرد عیبی ندارد اگر گاه گناهی
کنند؛
فرزین به عنوان عاشق صوری یلدا، تا قبل از گرفتن انتقام از
یکتا، دچار هیچگونه تعارضی نسبت به کاری که میکند، نمیشود. کینه و انتقام در او
چنان جریان دارد که گذشت سه سال هم در او تردید و شائبهای در حس کین خواهی و
انتقامش نسبت به یکتا بوجود نمیآورد. او انتقام گرفتن را حق طبیعی خود میداند و
تبعات مصیبتباری که برای دیگران دارد را نمیبیند و یا بهتر است بگوییم نمیخواهد
ببیند. برای این که از قِبَل انتقام به آرامش برسد سه سال تمام اخلاقیات عاطفی یک
دختر(خواهر یکتا) را به بازی میگیرد. سوال اینجاست، چطور می توان سه سال به
انتقام فکر کرد و برایش برنامه چید اما لحظهای دچار تعارض درونی با خود و راهی که
انتخاب کرده ایم نشد؟ چرا این تعارض پس از
انتقام نمود مییابد؟ آیا این راهی سرسری برای سفید کردن رنگ خاکستری شخصیتها
نیست؟
انتقادی که از صدا وسیما میتوان کرد این است که فهم درستی
از تبعات و ناهنجاریهای اخلاقی آدمهای خاکستری، در سریالها ندارد. برای همین
هم، سریال هشت و نیم دقیقه در سه قسمت پایانی مجبور به استحالهی شخصیتها به ورطه
ساختگی و مصنوعی خوبی و پایان خوش میشود. نورایی حیرت زده و پشیمان، ناپدید میشود.
اخوان با مرگ همسرش تنبیه میشود و به راه راست هدایت میشود. همهی بدبختیهای
یکتا به خوشبختی بدل میشوند. احسان و فروغ به زندگی عاشقانهی زناشویی خویش بازمیگردند.
انگار نه انگار که گذشته ای بوده است و ماجراهایی. فرزین هم با آنهمه کین و نفرتی
که داشت ناگهان و دوباره عاشق سینه چاک یلدا میشود و ما مخاطبان نیز باید این
تغییر نابهنگام شخصیت را بپذیریم و خوشنود باشیم. خوب است که مجموعه بیست و نه
قسمت بشتر نداشت، چون اگر سریال ادامه مییافت، ممکن بود شخصیتهای خاکستری دوباره
آن روی سیاهشان را نشانمان میدادند.
[۱] .همایون شجریان آلبومی دارد
با عنوان نه فرشته ام نه شیطان. در واقع این عنوان نقل دیگری از
عبارت مورد بحث در آغاز کلام است. نه فرشته ام نه شیطان را می توان اینطور هم نوشت
و در نظر گرفت؛ هم فرشتهام، هم شیطان.
احمد شاملو نیز گزارهای شاعرانه و مشابه با عبارت مورد بحث دارد؛ من بد بودم
اما بدی نبودم.
[۲] پدرم روضه رضوان به
دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به
جویی نفروشم (حافظ)