9 بهمن 1395, 0:6
وارونگی یک اصطلاح هواشناسیست و زمانی به کار میرود که هوای گرم مانند لایهای شیشهای جو را فرا بگیرد و اجازهی خروج و بالا رفتن هوای سرد از طبقات پایین را ندهد. در این حالت آلودگی و خفقان پیش میآید و وارونگی هم شخصیت نیلوفر (سحر دولتشاهی) را در چنین محیط خفقانآور و سنگینی قرار میدهد. آلودگی هوا به آلودگی رفتار آدمها تسری پیدا میکند و جوّی شکل میگیرد مسموم. نیلوفر به عنوان شخصیت اصلی داستان، در همین جوّ مسمومِ محیط و آدمهایش است که نفس میکشد. شخصیتی ساده و محجوب که از همان دوران نوجوانی هم خودش را دست کم میگرفت. طی صحبتهای عاشقانهاش با سهیل، عشق دوران گذشته و حال، این نکته روشن میشود که آنوقتها او حتی در مهمانیهای دورهمی هم شرکت نمیکرد. بهانهی خودش بیماری پدر است اما کمی که در داستان پیش میرویم، دستمان میآید که او موجود آسیبپذیریست که همیشه جمع نادیدهاش میگرفته یا لااقل به خاطر عدم اعتمادبهنفس لازم، خودش چنین تصوری دارد. صحنهی بیمارستان در روشنتر شدن این موضوع صحنهی مهمیست: خواهران و برادران پیش پزشک نشستهاند و دربارهی وضعیت مادر حرف میزنند. نیلوفر چند باری میخواهد حرف بزند و اظهار نظری بکند اما فرهاد (علی مصفا) و هما (ستاره پسیانی) توی حرفش میآیند و بدون توجه به او، با دکتر بحث میکنند. همین لحظهی کوتاه کافیست تا مخاطب موقعیت نیلوفر را درک کند: انگار حرفها و عقاید او برای کسی مهم نیست. انگار کسی نمیبیندش. بعدتر که برای بردن مادر به شمال نیلوفر را وسط میاندازند، پی میبریم که او حتی اجازهی تصمیم گرفتن هم ندارد. هر چه جلوتر میرویم، این نادیدهگرفتهشدن جنبهی خطرناکتری هم پیدا میکند؛ کمکم کار و زندگی و خانه و حتی عشق هم از او سلب میشود تا نیلوفر تبدیل به بازیچهای شود که نه میتواند فکر کند و نه میتواند تصمیم بگیرد. هر چه هوا مسمومتر میشود، رفتار آدمها هم مسمومتر میشود. در این هوای زهرآلود یکی نیلوفر به فکر گلدان گل دم در است که آب داشته باشد و بتواند نفس بکشد و یکی مادر به فکر نیلوفر است که انگار میداند بچههای دیگرش در حق خواهر کوچکترشان جفا کردهاند و به زور خواستهاند با او به شمال برود. اما مثل هر فیلم خوب دیگری، شخصیت داستان یک جایی باید متحول شود. یک جایی باید بلند شود و در برابر شرایط نابهسامان قدعلم کند. وقتی پی میبرد سهیل، ماجرای ازدواج و بچهدار بودنش را به او نگفته، جرقهیایستادن در برابر آلودگی آغاز میشود. او کمکم به جای اینکه بایستد و از این و آن حرف بخورد و اجازه بدهد دیگران برایش تصمیم بگیرند، روبهروی خواهر و برادر میایستد و جوابشان را میدهد. به قول خودش حالا دیگر نمیخواهد «مجبور باشد» که تصمیم بگیرد. در انتها او با ارادهی خودش و نه با زور دیگران، تصمیم میگیرد مادر را از این هوای آلوده خلاص کند. او محکم میایستد، سهمش را طلب میکند و تصمیمش را مبنی بر بردن مادر به شمال به زبان میآورد. چون حالا دیگر فهمیده ماندن در چنین محیطی چقدر میتواند خطرناک باشد. به قول خودش حالا دیگر «باید»ی در کار نیست. خودش «میخواهد» که برود. میدانیم که وقتی وارونگی دمایی پیش میآید، از دست هیچ کسی کاری ساخته نیست. درمانی ندارد. شاید دری به تخته بخورد، بادی بوزد و بارانی ببارد تا بلکه هوای آلوده راه دررویی پیدا کند. اما در غیراینصورت درمان وارونگی دمایی دست کسی نیست. وقتی سازوکار جامعهای غلط باشد، گریزی از وارونگی دما و آلودگی نیست. فقط میتوان از آن گریخت. وقتی ذات آدمها خراب باشد، فقط باید ازشان دوری کرد. درمانی وجود ندارد ...
منبع :madomeh.com