20 اسفند 1396, 23:38
ابراهیم حاتمی کیا ، دیروقتی است که خود را در آتش انداخته است، اما این آتش سرانجام با فیلم به وقت شام بر او به گلستان بدل شد. او بدون شک شایسته لقب استادی است. فیلمسازی که مهارت بی نظیری در خلق صحنه های با عظمت و اثرگذار دارد.می باید به این مهارت دغدغه های فرهنگی و تاریخ را هم اضافه کنیم. حاتمی کیا از معدود افرادی است که توان ساختن فیلم های ارزشی بدون هراس از افتادن در دام شعار زدگی را دارد چرا که او به شعار باور دارد و معتقد است انسان بدون شعار، بخشی از هویت خود را از دست داده است، از همین رو شعارهای او ، رنگ و بوی دیگری دارند. اگر مجموع فیلمهای وی را بصورت کلی در نظر بگیریم شاهد خط سیری پیوسته در تمام آثار وی خواهیم بود. خط سیری که روایتگر شخصیتی واحد در موقعیت های متفاوت است و این موقعیت ها همه برآمده از شرایط فرهنگی و دغدغه های جدی جامعه ایرانی در برحه های زمانی مختلف است. این شخصیت گاه بر حسب شرایط مجبور به شورشی احساسی در فیلم آژانس شیشه ای میشود و گاه در قالب پدری دلسوز در فیلم به نام پدر ،شاهد زخمی شدن فرزندش بخاطر مینی میشود که او در میدان جنگ کار گذاشته است. یا در هیات شخصیت شهید چمران مامور به پایان دادن قائله ای سیاسی میشود و گاه در نقش یک بادیگارد برای حفظ جان افراد با ارزش جامعه تلاش میکند. این پیوستگی شخصیتی در تمام آثار حاتمی کیا به نوعی بازتاب دهنده دغدغه ثابت و نگرانی همیشگی وی برای ارزش های حاصل از انقلاب و دفاع مقدس بوده است. اما اثر آخر وی یعنی «به وقت شام» چیزی بیشتر از شخصیت ثابت و همیشگی وی دارد. برای درک ویژگی مضاعف «به وقت شام» می باید فیلم قبلی وی بادیگارد را بخاطر داشته باشم. بادیگارد روایتگر شخصیتی به نام حیدر بود که در آستانه بازنشستگی قرار داشت اما در روزهای آخر خدمتش مسئول حفظ جان یک دانشمند هسته ای میشود که دشمنان قصد ترور آن را دارند. حیدر شخصیتی خسته و به نوعی از نفس افتاده در آخر خود را فدای انجام وظیفه اش میکند. مرگ حیدر در بادیگارد به نوعی تجلی گر پایان دوره قهرمان همیشگی حاتمی کیا بود. حیدر همیشه آماده به خدمت بود اما شرایط زمانه و اجتماع از او میخواست که دیگر دست از تلاش بردارد. از این رو حاتمی کیا قهرمان ثابتش را به نوعی کشت یا بهتر است بگوییم بازنشت کرد. چرا که معتقد بود دوران این قهرمان دیگر به سر آمده است.
اگر این مقدمه کوتاه را بپذیریم میتوانیم نگاهی عمیقتر به فیلم «به وقت شام» بیاندازیم. یونس در فیلم به وقت شام درواقع همان حیدر در فیلم «بادیگارد» است که از مرزهای ایران فراتر رفته و سعی در تلاش برای حفظ ارزشها در فراسوی مرزها دارد، اما او تنها نیست. پسرش علی هم اصرار دارد او را همراهی کند. اگرچه علی چشم انتظارانی در وطن دارد و خود نیز منتظر تولد فرزندش است، (فرزندی که پیش از این یک بار مرده به دنیا آمده بود) اما او تصمیم میگیرد همراه پدرش به فراسوی مرزها برود و برای نجات انسانها از دست داعش تلاش کند. علی و یونس قرار است با یک هواپیمای غول پیکر، تعدادی زن و مرد بی گناه را از شهر تدمر که درحال سقوط است به دمشق منتقل کنند. پس ما در این فیلم نیز با زوج اشنای حاتمی کیا روبروییم. اگر برخی از سینماگران ، زوج اشنا، ترکیبی از یک زن و مرد ، یا دو دوست ، یا یک عاشق و معشوق است، زوج مورد علاقه حاتمی کیا پدر و پسر است.
نکته ویژه اثار حاتمی کیا، تلاش او برای فراتر رفتن از شکاف میان نسل هاست. حاتمی کیا، از سال 74 به این سو و با فیلم آژانس شیشه ای به چالش دیگری پی برد، چگونه چیزی را که من و هم نسل های من باور داریم، آن را به نسل بعد منقل کنیم. هراس نسل اول شخصیت های حاتمی کیا، از این است، که انچه را که آنها دیده اند، دیگران و آیندگان باور نکنند. قصه آنها ، داستان کسانی است ، که ماجرایی را از سر گذرانده اند، که با زندگی روزمره هماهنگ نیست. اگر بخواهیم قیاسی آشنا صورت بدهیم می خواهم از سریال بازی تاج و تخت مثالی بیاورم. در این سریال خانواده ای قدیمی ، می داند که روزی زمستان سخت و طولانی بر قلمر پادشاهی فروخواهد آمد. اما مشکل این جاست که در یک تابستان طولانی، همه زمستان را از یاد می برند و در یک زمستان طولانی، گرمای تابستان به یک رویای واهی تبدیل می شود. این چالش تنها با ارتباط میان نسل ها حل می شود، کودکانی که در زمستان زاده می شوند باید ، از قصه های پدرانشان، گرما و برکت بهار و تابستان را به یاد داشته باشند. اما داستان شخصیت های اصلی حاتمی کیا، یعنی امثال حاج کاظم ، حتی برای خود حاتمی کیا هم سرنوشتی فراموشخانه وار دارد. در داستان فیلم به وقت شام، پدر دیگر قهرمان ماجرا نیست بلکه این پسر است که سکان هدایت هواپیمای غول پیکر داستان را به دست می گیرد . این اوست که قهرمان است . فیلم به وقت شام را باید تحولی بزرگ در داستان گویی حاتمی کیا دانست، او قهرمان فیلم های پیشین خود را محصور در قفسی اهنین( اشاره به سکانسی از فیلم ) در اسمان رها می کند. تنها می دانیم که او زنده است ، و به سراغ پسر قهرمان می رود. همان پسری که در همه فیلم های حاتمی کیا در برابر پدر ایستاده بود، اینجا جلوتر از پدر می ایستد.
داستان فیلم حاتمی کیا داستان تولد یک پسر است. پسری که پیامبران پیسشین وعده اش را داده اند. فیلم حاتمی به مضموم مذهبی خود اگاهی دارد. در فیلم زنان مسیحی را می بینم ، در کشور سوریه، یعنی سرزمین شام ، دیاری که روزی بخشی از قلمرو روم بود و اتفاقا فیلم در بخش اوج خود در شهر تاریخی پالمیرا می گذرد، جایی که هنوز می توان نشانه های تمدن از میان رفته روم را در انجا دید،ستون ها ی بزرگ و سنگی شهری قدیمی.
اتفاقا در همین جاست که ابراهیم ، به سراغ تم داستان تولد مسیح می رود. علی، در دام داعشی هایی است که شکنجه هایشان یادآور ، شکنجه های فیلم مصائب مسیح است، موسیقی و موقعیت صحنه همه به این احساس کمک می کند. تا جایی که علی به دماغه هواپیمای خود به شیوه ای که یادور صحنه به صلیب کشیده شدن است بسته می شود و همین جا است که او متولد می شود. پیش از آن او را ضعیف، هراسیده و نگران دیده بودیم ، آنچنان که توانی برای انجام کاری که پدر از او در شرایط بحرانی ، طلب می کرد نداشت. اما در این ماجرای به صلیب کشیده شدن او دوباره متولد می شود، اینک این اوست که قهرمان ماجراست. دست از ترس بر می دارد و به یک نجات بخش بدل می شود. کسی که میراث پدر را می پذیرد و ان را کامل تر می کند. اگر با این چند خط این احساس به شما دست داده که با فیلمی هندی و هالیوودی مواجه هستید، باید احساس شما را تایید کنم. فیلم حاتمی کیا تعمدا می خواهد به سمت یک سینمای احساسی و عامه پسند حرکت کند. سینمایی که بتواند با همه مردم جهان ارتباط برقرار کند . اما ظرافت کار حاتمی کیا اینجاست که خود را برای این کار اماده می کند. او در آستانه شصت سالگی با جسارت تمام از عوض کردن مسیر خود هیچ ابایی ندارد. مقصد او یکی است اما می پذیرد که شاید باید از راهی دیگر به سمت مقصد روانه شود ،پس به سمت سینمای بدنه و استاندارد جهانی می رود سینمایی که همه قواعد فیلمنامه نویسی در ان ، برای مدیریت ذهن عامه مردم تدوین شده اند. مهترین نکته یک فیلمنامه استاندارد از نوع همان سینمای قهرمان پرور امریکایی، تولد دوباره قهرمان است. حاتمی قهرمان خود را در هیاتی جوان تر دوباره متولد می کند.
حاتمی کیا ملودرام های عاطفی خود را به کناری نهاده است. قوت فیلم حاتمی کیا دیگر نه در موقعیت های تنش آمیز افکار و عقاید گوناگون، آنگونه که در آژانس شیشه ای شاهد ان بودیم ، بلکه در کشمکش خیر و شر است. پس تعجب نکنید اگر فیلم حاتمی کیا شما را به یاد فیلم مکس دیوانه بیندازند. اما این نوید را به شما می دهم که فیلم به همان اندازه مکس دیوانه، شما را به هیجان خواهد آورد.
به وقت شام فیلمی است با صحنه های فوق العاده، سینمایی به معنای واقعی اکشن و در این زمینه قابل مقایسه با فیلمهای پر هزینه هالیوود است. مهارت و استادی حاتمی کیا همراه با پشتوانه مالی موسسه اوج، به وقت شام را به اثری در کلاس جهانی تبدیل کرده است. اثری که سرشار از صحنه های نفس گیر و تاثیر گذار است و به واقع سطح استاندارد سینمای ایران در زمینه فیلمهای اکشن را چند لول بالاتر برده است. اما فیلم درکنار وجه اکشن و پر هیجانش، واکاوی دقیقی از داعش را هم نشان میدهد. آنچه از داعش در فیلم میبینم صرفا تعدادی مبارز افراطی که مشتاق عملیات انتحاری هستند، نیست بلکه از منظر فیلم وجه اصلی و جدی داعش وجه تبلیغاتی و رسانه ای آن است. در ابتدای فیلم مشاجره ای میان عضو تبلیغاتی داعش که از کشور بلژیک به سوریه آمده و عضو جهادی که فرزند شیخ سعدی است شکل میگیرد. عضو جهادی خیلی زود و بر اثر حماقت خودش کشته میشود اما عضو تبلیغاتی تا آخر فیلم حضور دارد و نقش اصلی در هدایت اعضای داعش دارد. در کنار عضو تبلیغاتی چهره ای دیگر هم میبینیم زنی که از ایالات متحده به داعش پیوسته و قبلا یکی از ستارگان عرصه موسیقی بوده است. او که پیش از این مروج خشونت و مرگ در موسیقی اش بوده، حالا برای ارضای همان حس خشونت طلبی اش به داعش پیوسته و قرار است عملیاتی مانند عملیات یازده سپتامبر را در دمشق اجرا کند. این زن آخرین و در واقع قوی ترین دشمنی است که قهرمان فیلم، علی، باید با آن بجنگد و مانع اجرای نقشه اش شود هرچند علی در پایان موفق میشود اما این موفقیت تنها به قیمت جان او حاصل میشود. آنچه بعد از پیروزی علی میبینیم حس شیرین امنیت است.
«به وقت شام» بی شک نقطه عطفی در کارنامه کاری حاتمی کیا و سینمای ایران است فیلمی که بعد از دیدنش احساس خوبی نصیبمان میکند، احساسی زیبا که تنها تعداد معدودی از فیلمها توان ایجاد آن را دارند.