12 تیر 1396, 20:52
باید برگردیم سراغ فیلم فراموشنشدنی مغولهای پرویز کیمیاوی. آنوقت همان پرسش مغولِ مانده در پشت دربِ نمادینِ فیلم را از خودمان میپرسیم: سینما چیست؟ سینمای متفاوت چیست؟
واژه تفاوت از یک مخالفت نمیآید. هرچند شاید در برخی موارد به مخالفت تعبیر شود. بیش از مخالفت از یک فرار دم میزند. از یک گریز ناگزیر از یک جریان یا یک گروه خاصی که نه میتوان با آن جنگید و نه دلیلی توجیهکننده برای جنگ وجود دارد. دلیلی برای براندازی وجود ندارد و شاید در برخی موارد وجود آن گروه و جریان لازمتر و بایدتر از وجود آن پدیده متفاوت است اما دیگر نمیتوان تحملش کرد. بهدلایلی که شاید بزرگترینش عدم توانایی در تحمل دفن و سرپوش گذاشتن بر رازی است که آن پدیده به آن پی برده و دیگران نمیتوانند پی ببرند و اگر هم گفته شود دیگر راز نیست و این میشود که یک جریان متفاوت با وجود نداشتن هیچ انگیزه مشابهی دست به گریز از مرکز میزند. مثلاً در عالم موسیقی هیچگاه نمیتوان گروه " the doors" را یک گروه متفاوت خواند یا بیتلز و الویس را. آنها طغیان میکنند و سعی در برخورد با جریان حاکم بر موسیقی را دارند. جریانی که کلاسیکها با وجود تمام تغییرات ظاهریشان هنوز کسی را به آن راه نمیدهند. هرکس باید سواد موسیقایی بالایی داشته باشد و در بدنه موسیقی کلاسیک آدم بیسوادی همچون میک جگر که هیچوقت نتخوانی ساده را هم یاد نگرفت جایی ندارد. اگر به این نکته اعتقاد داشته باشیم که هر جریانی همزمان با ایجاد مصالح برای رشد خود در حال تکوین و رشد جریان مخالف خود نیز هست باید عنوان کنیم موسیقی راک دههشصت نه یک جریان متفاوت، که یک جریان مخالف و برآیند متضاد موسیقی متحجر کلاسیک است. اما میتوانیم به موسیقی " jazz " توجه کنیم که بدون طغیان و تیغ برکشیدنی راه خودش را در موسیقیهای سطح بالا پیدا میکند و بعد از مدتی خودش را به یک سیستم آکادمیک قوی مجهز میکند که نه تنها دشمن موسیقی کلاسیک نیست که گاه همچون آثار تلفیقی لالو شفرین میتواند به یک همجواری مسالمتآمیز با موسیقی کلاسیک برسد. به این میتوان گفت دیگرگونگی یا همان تفاوت که با مخالف بودن همجنس نیستند.
واژه تفاوت از یک مخالفت نمیآید. هرچند شاید در برخی موارد به مخالفت تعبیر شود. بیش از مخالفت از یک فرار دم میزند. از یک گریز ناگزیر از یک جریان یا یک گروه خاصی که نه میتوان با آن جنگید و نه دلیلی توجیهکننده برای جنگ وجود دارد.
با این تعاریف از موسیقی متفاوت، آیا می شود جواب مغول فیلم کیمیاوی را پیدا کرد؟ سینمای متفاوت چیست؟ آیا میتوان موج نوی فرانسه را سینمای متفاوت خواند. نوع سینمای شرق اروپا یا جنوب شرق آسیا چطور؟
جواب این سوال را بهسختی میتوان داد. شاید غیرممکن باشد اما برای بررسی هر چیز متفاوتی در هر بستری باید به تاریخچه و زمان حال آن بستر توجه کرد. سینما بهخاطر تاریخچه کوتاهمدت خود در اغلب بررسیها هنوز به یک تاریخ قابل رجوع دست پیدا نکرده. از این بابت که بشود گونهای از سینما را دست گرفت و مورد بررسی قرار داد و به نتیجهای قالب در بررسی علل پیدایش و اوج و افول آن گونه از سینما دست یافت. پس اغلب اوقات زمان حال سینماست که جریان اصلی است. جریان اصلی از این بابت مهم است که در بستر همین جریان اصلی است که میتوانیم به چیستی و چرایی سینمای متفاوت دست پیدا کنیم. اینرا میتوان به خاصیت زایش پذیری سینما نسبت داد که همیشه در حال زایش گونه جدیدی بوده که هم به گونههای قدیم وفادار بوده و در گریز از آنها.
سینمای متفاوت در هر دورهای بیش از هر چیز به حیثیت بخشیدن به سینما فکر میکند. میخواهد این حرف ارسن ولز که میگفت: «من گمان میکنم سینما خواهد مرد. ببینید چه انرژیای صرف احیا آن میشود دیروز با فیلم رنگی و امروز با سینمای سهبعدی. حداکثر چهلسال بیشتر از عمر آن باقی نمانده است» را نادیده بگیرد. شاید این خاصیت هر هنر تازه و هر پدیدهای باشد که در کنار رشدش به مرگ زودرسش هم اشاره شود اما همیشه حتی مرگ هم اگر از نوع تراژیکش باشد به تولدی دوباره با قدرتی بیشتر منجر میشود. انگار قرار نیست چیزی بمیرد. تنها شکل و شمایل عوض میکند.
بهسان آن شعر رویایی که میگوید:
مادر که میمیرد
دیگر نمیمیرد
دیگر وقتش رسیده که فراموش کنیم که سینما قرار است بمیرد تنها باید نگران این بود که سینما نتواند آن منظور برسون از سینماتوگراف را ابراز کند و تنها بهعنوان ابزاری در خدمت و مجاور دیگر هنرها باشد.
تفاوت از یک تفکر جدید برمیخیزد. تفاوت تنها دیگرگونگی بههر قیمتی نیست. اگر اینطور باشد بیمعنا جلوه میکند. تفاوت حاصل تفکر است و باعث تفکری دیگر. اما بعد از مدتی همچون هر پدیدهای به شکل یک قاعده درمیآید و تفاوت را باید در چیزی دیگر جست. وقتی دیگر کدهای ناشناخته تبدیل به استعارههای نخ نما میشود و دیگر منتقد را به رمزگشایی و مخاطب به اصطلاح خوره را به وجد نمیآورد. این تقریباً در هر هنری صادق است. سینمای بدنه همیشه چیزی نیست که در گیشهها فروش خوبی میکند بلکه سینمایی است که بهوفور در بستر خودش ارائه میشود. مثل سبک فیلمسازی جشنوارهای رایج در جشنوارهها که بعد از سالها تبدیل به سینمای بدنه جشنوارهای میشود و فیلمسازهایی با فرمولهای خودشان! سعی در ساختن فیلمهای متفاوتشان هستند طبق سنوات گذشته. گاهی میتوانند همه را گول بزنند و گاهی هم حنایشان رنگی ندارد اما هیچگاه پس از این همه تکرار تغییری در بینش سینمایی کسی ایجاد نمیکنند. سینما بعد از فیلم آنها هنوز همان سینمایی است که قبلش بوده. با این تفاوت که یک گام به سمت کسالت و ملال پیش رفته. فرمولی که برخی فیلمسازهای ایرانی در روستاها و برخی در آدمهای معلول دنبالش میگردند چون روزی روزگاری اولین فیلمشان با این سبک و سیاق فیلمی متفاوت بوده. برادران داردن دیگر آن سر و صدای قدیم را در سینما ایجاد نمیکنند. همه منتظر پالپ فکشن دیگری از تارانتینو هستند با همان درجه از متفاوت بودن. چینش جزئیات فرهادی ملالآور میشود و دیگر کسی را متحیر نمیکند. موج نوی فرانسه دیگر موج نو نیست. دیوید لینچ سینما را رها میکند و کاستاریکا هم فعلا (دیگر) فیلم نمیسازد. این انگار خصیصه سینماست. مردن در آغوش گرم خودش. اگر پینک فلوید تا سالهای سال هم آلبون نیمه تاریک ماه اجرا کنند مخاطب خودش را دارد. جکسون پولاک کلی تابلوی رنگپاشی با تمهایم مختلف دارد اما وقتی اناریتیو سهگانه (عشقهای سگی،21گرم و بابل) را میسازد همه میگویند دیگر شور قضیه را درآورده و باید فکر تازه بکند. یعنی همان شخص آنقدر در خودش تکرار میشود که تبدیل به قاعدهای تکراری میشود برای خودش و چون زمانی متفاوت بوده بهدرد یک تئوری همیشگی در قواره تئوریهای کلاسیک هم نمیخورد.
اینگونه میشود که پرویز کیمیاوی پرسش خود را از دهان شخصیت مغول، نه از کسی، بلکه از تاریخ کوتاه سینما میپرسد: سینمای متفاوت چیست؟
شاید سینمای متفاوت همان سینمای متفاوت باشد. البته شاید.