فارغ از اینکه سریال پایتخت
از سری اول تا پنجم، به تدریج و متأسفانه از جهت «فیلمنامه» و «محتوا» سیر نزولی
پیدا کرد، اما باید گفت در مجموع با پدیده مهم و قابل اعتنایی روبروییم. چرا؟
پایتخت یک خرق عادت است. چه
در مسیر شخصیت پردازی، چه ایده یابی، چه قصه، چه روایت که فضاسازی بومی و ایرانی توانسته خلاقیت و
اصالت قابل اعتنایی از خود بروز دهد.
و ثانیا همه اینها را از
مجرا و مسیر «سادگی» آفریده است.
شاید بتوان گفت این سادگی،
مهم ترین ویژگی این سریال است.
البته که «سادگی» به شدت
پیچیده است و به شدت سخت. رسیدن به سادگی در عرصه هنر هرگز کار ساده ای نیست.این
سادگی، به معنای گذر از پیچیدگی های مرسوم است.
پایتخت البته علاوه بر عنصر
مهم و درجه یک و سرنوشت ساز «سادگی» توانسته به «خرق حجاب تکنیک» هم نایل آید. خرق
حجاب تکنیک هم در فرم و هم در روایت . می توان گفت که نتیجه آن سادگی شگفت انگیز
همین «خرق حجاب تکنیک» است.
کافی است نگاهی به انبوه
سریال های تلویزیونی ایران در این سالها بیاندازیم تا متوجه شویم آنها غالبا در
سیکل باطل ایده های کلیشه ای و در فرمی تکراری به حداقل ها بسنده کرده و با مخاطبی
اندک و آنتنی ضعیف به پایان رسیده اند.
اما پایتخت از اساس راه
دیگری را می رود و خشت اول را درست می نهد:
بازگشت اصالت خانواده،
شخصیتهای ملموس و مأنوس، سادگی ،پرهیز از اشرافیت،ریتم درست، قصه های آشنا، حرکت
بر مدار بوم گرایی و وطن گردی، و از همه مهم تر – به خصوص در سری های اول- دقت در
عناصر فیلمنامه ای اعم از دیالوگ، نقاط عطف داستان و شخصیت پردازی و فضا سازی.
این همه حتی در فیلمبرداری
و قاب بندیهای سیروس مقدم نیز تأثیرگزار بوده و او را از بازی های فرمی و چرخش
های معذب کارهای پیشینش، به درستی رهانیده.
تصویر ملی در سینما
پایتخت را می توان یک نمونه
قابل اعتنا در مصداق یابی «تصویر ملی» از «هویت بومی» در رسانه تلویزیون هم دانست.
شاید بتوان چنین رویکردی را
در سالهای پیش از این در یک نمونه قابل اعتنای دیگر از سینمای ملی دید که شهید
آوینی آن را در مجموعه «قصه های مجید» جستجو می کرد.
در واقع قصه های مجید هم
همین رویکرد را داشت. در آنجا هم با عناصر بومی اصفهان، مناسبات درونی مردم با
یکدیگر در طبقات مختلف اجتماع، استفاده مناسب از لهجه در پی نشان دادن دنیایی بود
که پیش از آن می توان آن را جهان ایرانی
نامید.در قصه های مجید نیز ما با مشکلات بسیاری روبرو می شدیم اما جهان داستان و
منش آدم های پیرامون آن ، در پی حل مشکلات بود و نه ایجاد آن. در قصه های مجید هر
انسان یک موقعیت برای رشد مجید و درک فهم او از زندگی بود. در آنجا نیز کارگردان
توانسته بود به یک سادگی قابل اتکا دست پیدا کند که از قضا همین سادگی که تا حد
زیادی برآمده از خود داستانهای آقای هوشنگ مرادی کرمانی بود توانسته بود هم درروایت
و هم در فرم، قصه های مجید را به خرق عادت در به کارگیری تکنیک های سینمایی
برساند.
پایتخت را باید تا حدی پیرو
همان شیوه دانست.
در این سریال نیز اقلیم و
بوم در آن نقش اساسی دارد. آدم های این سریال آنچنان ریشه در خاک علی آباد دارند
که در هر کجای دنیا که باشند، علی آباد را برای خود احضار می کنند. علی آباد برای آنها
نه یک تکه زمین، که یک نحوه زیست است؛ نوعی فرهنگ که از خاک ریشه می گیرد اما در
جان آدمیزاد جوانه می زند.
لهجه و گویش مازندرانی در
پایتخت تنها یک زینت نیست، بلکه در نوع ذهنیت این آدم ها تاثیر می گذارد. به عنوان
مثال در نحوه توصیف این آدم ها از وضعیت هایی که در آن گرفتار می شوند. به هر رو
پایتخت توانسته تا حدی به درون گویش و بیان و حتی زبان این آدم ها نفوذ کند. ما می
توانیم دنیا را از چشم این آدم ها ببینیم. مناسبات درونی آدم ها، مناسبات اجتماعی،
کسب و کار در کنار رشد و تغییر وضعیت آدم
ها، جهان بینی مثبت هم از دیگر مختصات این اثر است که آن را باز به مفهوم سینمای
ملی شهید آوینی نزدیک تر می کند.
آدم های استعاری
البته از جهت نماد و نمود
آدمهای داستان،می توان رگه هایی از «یادآوری معنا یی » را در پایتخت دید:
«نقی معمولی»: مواجهه با
انسانهای عادی این جامعه که قدرت قهرمان شدن را در خود می پرورانند و در عین
«معمولی» بودن، جذاب و گرم و خواستنی و «آموختنی»اند.
«همای سعادت» که بر محوریت
مادر و زن، عنصر یگانه هستی را در رساندن پرنده خوشبختی بر بام «خانه» مورد تأکید
قرار می دهد و نقش و جایگاه بی بدیل همسر، مادر و زن را در زیست بوم هویت قومی
ایرانی- اسلامی یادآوری می کند.
این نمادگرایی لطیف و ذوق
آمیز و غیر گل درشت را حتی در عنوان «ارسطو»، «رحمت» و... نیز می توان یافت.
ناگفته نماند که پایتخت در
عین فرار از شعار و اشاره های گل درشت تبلیغی، اتفاقا در تذکار نکات اخلاقی
ابتدایی اما مهمی همچون حرمت خانواده و حریم پدر و سنت فامیلی و همراهی و همدلی
جمعی هم توفیق هایی را به دست آورده است.
با این حال تردیدی نیست که
اولویت بخشیدن به «خانواده» به عنوان محور روایت قصه، دستاورد بزرگی است.
موسیقی بومی و علی آباد درون
بازآفرینی موسیقی محلی شمال
ایران در تداعی رگه هایی از موسیقی خراسان و سایر نواحی جغرافیای موسیقایی ایران،
حرکتی خلاقه است که آریا عظیمی نژاد شاید برای اولین بار در کار ساخت موسیقی متن
یک سریال تلویزیونی به هنرمندی و موفقیت به انجام رساند.
موسیقی در این سریال تبدیل
به یک شخصیت می شود که به حس بازآفرینی «علی آباد» درونی کارکتر ها کمک می کند.
همان علی آبادی که دیگر برای خود شهری است. به هررو شاید دیگر زمانه انتقاد به
موسیقی سنتی و محلی که زمانی در میان برخی موسیقیدانان رواج یافته بود، به پایان
رسیده باشد. البته این انتقاد نه به محتوای موسیقی مقامی و دستگاهی ایران که به
نحوه برخورد با این محتوا بوده است. محتوای موسیقی ایرانی را می توان در یک
سازبندی و ارکستراسیون مناسب باز آفرینی کرد. این موسیقی توان بیان احساسات مختلف
و بازآفرینی فضاهای گوناگون را داراست. قدرت این موسیقی یاد آور قدرت فرهنگ بومی
برای داستان پردازی است. همان فرهنگی که سریال پایتخت از مواد و منابع آن برای
رنگین تر کردن داستانهایش به خوبی بهره می برد. از سوی دیگر پایتخت نشانه رشد صنعت
سریال و افزایش مهارت های فنی در میان فیلمسازان است. امید که تلویزیون در سایر آثار
خود نیز به این رشد به دست امده در صنف سینماگران توجه و اهتمام داشته باشد.