فیلم نوشت فیلم نوشت

یاسمن خلیلی فرد
یاسمن خلیلی فرد

یاسمن خلیلی فرد

به نظر می رسد "اکرم" در «لاک قرمز» بیش از آن که فاعل باشد مفعول است.

یاسمن خلیلی فرد

پیش تر و در زمان جشنواره سال گذشته یادداشتی کوتاه بر این فیلم نوشته بودم و حال، پس از اکران عمومی آن نقدی کامل بر فیلم نوشته ام. «لاک قرمز» به عنوان اولین تجربه فیلمسازی سیدجمال سیدحاتمی فیلم قابل قبولی به شمار می رود. فیلمی نسبتاً خوب به لحاظ کارگردانی با طرح اولیه ای که می توانست تکراری و کلیشه ای به نظر آید اما خوشبختانه از این اتفاق جان سالم به در برده است.اما به رسم اکثر فیلم اولی ها، اشکالاتی نیز در فیلم به چشم می خورد

  که ترجیح می دهم مستقیماً به سراغ آنها بروم:

 اصولاً درام یا شخصیت محور است یا کنش محور. این طور که به نظر می رسد «لاک قرمز» قرار است درامی شخصیت محور باشد. فیلم کاملاً از زاویه دید دختر روایت می شود جز در یک مورد که فیلمساز به خطا می رود و زاویه دید را می شکند؛ آن هم جاییست که اکرم متواری می شود و مادر مستأصل به خانه بازمی گردد. جز در این مورد فیلمساز کاملاً موضع خود را مشخص کرده که می خواهد درامی شخصیت محور را طرح کند اما باید دید که آیا او در اجرای این مسئله موفق عمل نموده یا نه. اکرم به عنوان شخصیت اصلی که می بایست بار درام را بر دوش بکشد شخصیت آنچنان کنش مندی ندارد. نوعی انفعال و استیصال در شخصیت پردازی او نمود پیدا می کند که منهای بازی خوب بازیگر، این ضعف در پرداختن به شخصیت، منجر به آن می شود که درام میان شخصیت محوری و کنش محوری معلق بماند. به نظر می رسد "اکرم" در «لاک قرمز» بیش از آن که فاعل باشد مفعول است. حوادث پشت سر هم به او هجوم می آورند، اتفاقات سلسله وار بر سرش نازل می شوند و ظاهراً بیش از آن که کنش های درونی و شخصی او را جلو برانند او در میان خیل عظیمی از حوادث مختلف دست و پا می زند. این بدان معنا نیست که اکرم در حد یک تیپ باقی مانده، خیر! اکرم اتفاقاً تیپِ رایجِ دختری پایین شهری با پدری معتاد و مادری بی دست و پا را به مخاطب نشان نمی دهد بلکه شاید حتی ذره ای تجلی گر قشر و طبقه خانوادگی اش در جامعه نیست و برخی از ویژگی های شخصی و اخلاقی او نیز آنچنان که باید پررنگ و تعیین شده نیستند. به بیان دیگر او نه تنها معرفِ قشر و طبقه خود نیست بلکه از دختری با شرایط خود به شدت فاصله دارد و انگار از دنیای دیگری به آن خانه آمده است. به نظر می رسد او آن قدر که باید دردهای این خانواده ی پرمشکل را نچشیده و بسیاری از کنش های او نمایانگر طبقه اجتماعی و حتی سن و سالش نیستند. این اشکالات در شخصیت پردازیِ دیگر کاراکترهای فیلمنامه هم به چشم می خورد. مثلاً پدرِ دختر (بهنام تشکر)، حتی ویژگی های ثابت و معمولِ یک "معتاد" را نیز با خود حمل نمی کند. او بعنوان یک فرد معتاد گاه کتک می زند و فحش و ناسزا می گوید و گاه حرف هایی می زند که از دهان یک هنرمند یا روشنفکر ممکن است بیرون بیاید، مانند صحبتی که درباره ی عروسک ها با دخترش می کند و یا نگاه روشنفکرانه اش به مسئله ی لاک زدن دختر که بعداً با نگاه سختگیرانه پدر دوست همکلاسی اکرم که اوضاع خانوادگی روبه راه تری دارد مقایسه می شود و نشان از فرهنگِ بازتر پدر اکرم نسبت به پدری دارد که معتاد نیست و خرج خانواده اش را هم می دهد. شاید این خصوصیات متناقض در شخصیت پدر می خواهند نقبی بر گذشته او بزنند و توضیح دهند که احتمالاً پدر در گذشته معتاد نبوده، شاید یک نجار ساده با روحیه ای هنرمندانه بوده و درک و فهم بالایی هم داشته اما اعتیاد او را به چنین موجودی تبدیل کرده با این حال این خصوصیات متناقص به دلیل فاکتور گرفته شدن از بسیاری از جزییات درنیامده و کاراکتر پدر را عجیب و ناملموس جلوه می دهد.
ایراد دیگری که می شود به فیلمنامه گرفت تغییر لحن آن در انتهای کار است. فیلم لحنی کاملاً رئالیستی دارد و در عرضه ی این لحن در قالب فرمی مینیمالیستی موثر عمل می کند. این پیروی از مشخصه های سینمای واقعگرا، کار را از افتادن به ورطه ملودرامی پر سوز و گداز نجات داده است. این واقعگرایی تلخِ فیلم به واسطه ی گره افکنی های متعددی اتفاق افتاده که هر یک به تنهایی می توانستند داستانِ یک فیلم مستقل باشند. هجوم این تلخی ها -همچون اتفاقی که در بسیاری از درام های متهم به سیاه نمایی در سینمای ایران افتاده است- بدون بهره گیری فیلمساز از آه و ناله و گریه و ضجه و عناصر مشابه آن، اتفاق فرخنده ایست که به باور من کاملاً هم درآمده و قابل باور است، اما برخی تغییر لحن ها چه در دلِ فیلم و چه در انتهایش ضربه بزرگی را به کار وارد آورده و یکدستی اثر را به لحاظ لحن از بین می برد. پس از این همه سختی و مصیبتِ غیرقابل حل، در انتهای فیلم ناگاه ورق برمی گردد و دختر می تواند حکم حضانت خواهر و برادر را از قاضی بگیرد، عروسک های زشت و مردانه را زیبا و زنانه می کند و ناگهان دوربین که از ابتدا گام به گامِ دختر حرکت می کرد از او جدا می شود و دختر دیگری را دنبال می کند بدین معنا که هر دختری در جامعه می تواند با مشکلاتِ اکرم مواجه شود. در واقع شخصیت اکرم که از ابتدای فیلم همه ی مانورها روی او داده می شود حالا تعمیم داده می شود به بسیاری از دخترانِ جامعه. این نگاه با تصنیفی که همراهی اش می کند و فرم کاملاً سوررئالیستی و نمادین، تغییر لحنی بسیار غیرمنتظره است که به باورهای مخاطب لطمه وارد می کند و با بافتِ واقعگرای کار در تناقضی آشکار است. این نگاه به لحاظ سمبولیک می تواند معنا داشته باشد اما وقتی پای زنجیره علت و معلولی به میان می آید و سکانس آخر با کلیه ی سکانس های فیلم مقایسه می شود ناگاه این زنجیره گسسته می شود و سکانس آخر به مثابه وصله ای ناجور به کلِ فیلم می چسبد. ضمن آن که کنش نهایی دختر در تضادی آشکار با کلیه کنش های منطقی و مصممانه اوست. او که دختری عاقل، باهوش و با فهم و درکی بیشتر از هم سن و سالانش به نظر می رسد (و حتی قاضی نیز حکم این مسئله را امضا می کند)، با چه منطقی خواهر و برادر خردسال خود را از بهزیستی خارج می کند؟ آیا در حقیقت این به نفع خواهر وبرادر نیست که دست کم در جایی امن بمانند و غذایی برای خوردن داشته باشند تا آن که در خیابان ها آواره شوند و به قول خاله از فرط کم غذایی دچار سوتغذیه بشوند؟ از دیگر صحنه های باورناپذیر کار، صحنه ی بستری شدن مادر در آسایشگاه روانی است. بله، تحمل فشارهای عصبی پی در پی و سقط جنین می تواند منجر به فروپاشی روانی شخص بشود اما فرم به تصویر درآمده از زن در اتاق خالی و سفید با اکتی به دور از واقعیت که باز هم حالتی نمادین و فراواقعگرایانه دارد با سکانس های قبل و بعد خود همخوانی ندارد و می توانست در قالب و شکل دیگری به تصویر درآید.
اما فیلم به لحاظ کارگردانی تا حد زیادی موفق عمل می کند. اندازه ی نماها و بهره گیری از دوربین روی دست در بسیاری از بخش ها به کمک کار آمده و با جنس و بافت آن همخوانی دارد. پویایی اثر با استفاده از دوربین روی دست بیشتر و بهتر به مخاطب القا می شود. دوربین در بیشتر موارد همگام با کاراکتر اصلی حرکت می کند و این خود، مهر تأییدیست بر ارجحیتِ شخص بر کنش که البته در فیلمنامه به درستی درنیامده اما دست کم به لحاظ اجرایی قابل قبول است.
نوعی سردیِ آگاهانه در میزانسن فیلم به چشم می خورد که از طراحی صحنه و لباس گرفته تا رنگِ فیلم و حتی بازی بازیگران آن به چشم می خورد. گویا این سردی قرار است تلخی محتوایی کار را بیشتر و بلندتر به مخاطب انتقال دهد و در این زمینه کاملاً هم موفق است. تدوین فیلم بد نیست اما در جاهایی می توانست کمک بیشتری به آن بکند. برخی جاها ریتم کار بیش از حد تند می شود و بعضی جاها نیاز به توضیحات بیشتری بود یا برخلاف بسیاری از فیلمها که از معضل زیاده گویی رنج می برند با کم گویی و فاکتورگیری رو به روییم.
بازی های فیلم از نقاط درخشان آن به حساب می آیند؛ به خصوص پردیس احمدیه که حجم عظیمی از بار فیلم بر دوش اوست. بازی او به رغم شخصیت پردازی ساده انگارانه و منفعل، خوب از آب درآمده است. احمدیه، که پیش تر تنها در یک فیلم بازی اش را دیده بودم در «لاک قرمز» استعدادی جدید را به نسل جوان سینمای ایران معرفی می کند، بازیگری که سینمای ایران شدیداً به آن نیازمند است. پانته آ پناهیها نیازی به تعریف ندارد؛ او در سالهای اخیر نشان داده یکی از توانمندترین بازیگران زن سینمای ایران است، بازیگری که همزمان در فیلم «نفس» بازی به شدت متفاوتی را از "لاک قرمز" به منصه ظهور گذاشته و در هر دو نیز درخشان است. بهنام تشکر نقش کوتاهی دارد و کاراکترِ ارسلان در شخصیت پردازی آشفته ترین و مغشوش ترین کاراکتر فیلم است اما او حتی همین تناقض ها را نیز در بازی خود به زیبایی به نمایش گذاشته و پیداست که درک عمیقی از نقش خود دارد.
همچنان معتقدم "لاک قرمز" فیلمی ست با طرح اولیه ای خطرناک که خطر کلیشه شدن می توانست کاملاً تهدیدش کند اما این اتفاق نمی افتد. فیلمنامه ی آن منهای اشکالات ذکر شده، خلاقانه است و از زاویه ای دیگر به معضلات قشر فرودست جامعه می نگرد، زاویه ای که در صورت دقیق تر شدن به این قشر و ورود بیشتر و عمیق تر به زندگی آن ها می توانست به جای تبدیل شدن به ماکتیِ از این لایه از اجتماع به خودِ آن تبدیل شود و ملموس تر باشد و ژرف اندیشانه تر. با این حال، تردیدی ندارم که درام مخاطب را تا پایان با خود همراه می سازد، حتی اگر اشک نریزد درد دختر را می فهمد و هرچه عرصه بر دختر تنگ تر می شود مخاطب نیز احساس خفقان بیشتری می کند و دقیقاً به همین دلیل است که چنین پایانی را مناسبِ چنین فیلمی نمی بینم. حتی پایان امیدوارانه، می توانست در قالب و شکل دیگری برای فیلمنامه طرح شود. این سردرگمی در به پایان بردن درام های دردآورد و تلخ در بسیاری از فیلم های هم ژانر «لاک قرمز» نیز اتفاق می افتد؛ مثلاً روشن شدن چراغ در انتهایی ترین سکانس فیلم «ابد و یک روز» که باز هم حرکتی نمادین بود و نمی توانست به سکانس های پرالتهاب و ناتورالیستی پیش از خود چفت شود.
و یک نکته دیگر این که "لاک قرمز" به عنوان عنصری که نام آن عنوان فیلم را تعیین کرده می بایست کارکردی پررنگ تر در فیلم داشت و حداقل از "حرارت" و "تندی" این نام استفاده بهینه ای در فیلم برده می شد؛ گرچه فیلمساز همچنان به شکلی نمادین التهابات، سختی ها و دردهای پررنگِ شخصیت هایش را به این نام نسبت می دهد.   



منبع :salamcinama.ir

----- 0 0
ساناز رمضانی
ساناز رمضانی

ساناز رمضانی

: اگر هدف به گریه انداختن مخاطب و غرق کردن او در آماج بدبختی و کراهت زندگی قهرمان داستان باشد لاک قرمز موفق عمل کرده است؛ اما اگر هدف جلب‌توجه و بیدار کردن تماشاچی است به نظر نمی‌رسد که بتوان لاک قرمز را فیلم خیلی موفقی دانست.
یاسمن خلیلی فرد
یاسمن خلیلی فرد

یاسمن خلیلی فرد

تلخ گرایی و واقع گرایی فیلم انتخاب مناسبی ست برای خودداری فیلمساز از تبدیل شدن فیلمش به ملودرامی آبکی.
Powered by TayaCMS