3 بهمن 1395, 22:47
درحالیکه «سلام بمبئی» در میان همهمهای از تبلیغات و بازیهای رسانهای و با در اختیار داشتن اکثر سالنهای سینما روزهای پرفروشی را میگذراند، فیلم شریفی چون «لاک قرمز» در سکوت خبری و بدون هیچ حاشیه و جنجالی و با در اختیار داشتن حداقل سالنهای سینما و پراکندهترین سانسها به روی اکران رفته است. «لاک قرمز» اولین ساخته جمال سید حاتمی است که در جشنواره فجر و در بخش نگاه نو حضور داشت و موردتوجه منتقدان هم قرار گرفت. «لاک قرمز» روایت تلاشهای یک دختر ۱۶ ساله برای نجات زندگی خودش و خانوادهاش بعد از فوت پدر معتادش است.
فیلم با نشان دادن یک روز عادی از زندگی اکرم (پردیس احمدیه) شروع میشود. زندگی اکرم خوب نیست. پدر معتادش عروسک ساز است و درآمدی ندارد، گهگاهی هم که خماری به او فشار میآورد دست روی زنش بلند میکند؛ اما درنهایت خانواده و دخترش را دوست دارد. علیرغم فقر و زندگی سختی که خانواده اکرم میگذرانند اما دلخوشیهای کوچک، دنیای اکرم و خواهر برادرهایش را رنگی میکند. در «لاک قرمز» هیچ سکانسی بیهدف و بیمعنا نیست. همه در جهت پیشبرد روایت و بیان داستان به کار گرفتهشدهاند، همانطور که شخصیتها پرداختهشده و فکر شده هستند. هیچ شخصیتی در «لاک قرمز» نیست که با حذفش داستان مسیر اصلی خود را طی کند. در همان اوایل فیلم سکانسی است که اکرم با برادر هشتسالهاش اسماعیل از مدرسه بازمیگردند و اسماعیل دلخور است که از همکلاسیاش کریم سیرابی و دوستانش کتکخورده است. اکرم هم برای سرحال آوردن برادرش کمکش میکند که از خجالت کریم سیرابی درآید و انتقامش را بگیرد. کارکرد این سکانس در پیشرفت روایت خودش را بیشتر نشان میدهد. اکرمی که در ابتدای فیلم شناختیم یک دختربچه معصوم است و بهاندازه برادر هشتسالهاش بازیگوش اما اکرم پایان فیلم بزرگشده است. مجبور شده که بزرگ شود.
حالا قیم خواهر و برادرش است. سکانس مرگ پدر خانواده هم اینگونه است. مرد تکیدهای که دیدهایم با اعتیاد دستبهگریبان است خیلی راحت از پشتبام میافتد و میمیرد. این سکانس شاید مهمترین سکانس فیلم باشد. در یکلحظه همهچیز زیر و رو میشود. درست وقتی هیچکس انتظارش را ندارد همان یکذره خوشبختی این خانواده از چنگشان ربوده میشود. مرگ پدر آنقدر ناگهانی است که باورش سخت است. درست مثل مسیری که بر سر راه اکرم قرار میگیرد. همهچیز آنقدر سریع و اتفاقی پیش میآید که اکرم چارهای ندارد جز اینکه زود بزرگ شود. احتمالاً خودش هم نمیداند با چه سرعتی دارد بزرگ میشود. مرگ پدر آغاز سفر قهرمان گونه اکرم است برای حفظ خانوادهاش. سفری اودیسه وار که بعد از گذشت از هر خان، یک خان دیگر، یک غول سهمگینتر سر برمیآورد. در پایان فیلم هم قهرمان ما، یعنی اکرم لزوماً پیروز نشده است اما به رشد رسیده است. نقطه قوت فیلم بازی پردیس احمدیه است. دختر نوجوانی که بسیار حیرتانگیز ظاهرشده است.
شخصیت اکرم در میان همه سیاهی زندگیاش به لطف بازی احمدیه قابلباور درآمده است. سماجتش برای ماندن در تهران، شیطنتش وقتی «لاک قرمز» میبیند، شرمش از دستفروشی و زیباتر از همهوقتی جلوی قاضی میایستد تا ثابت کند میتواند سرپرست خواهر و برادرش باشد؛ اما زیباترین سکانس فیلم سکانس پایانی است. در سینمایی که عادت کردهایم پایانهای بیسر و شکل ببینیم «لاک قرمز» یک استثناست. در همین سکانس است که بالاخره سفر قهرمانانه اکرم پایان مییابد، او همهچیز را ازدستداده است، درحالیکه با آخرین نشانههای امید از خانه خارج میشود و با عروسکهایش در خیابان قدم میزند دوربین او را جا میگذارد و ما دختر دیگری را میبینیم. دختری که هیچچیز از او نمیدانیم. او میتواند اکرمی دیگر باشد در ابتدای راه، یا میتواند دختری باشد هم سن و سال اکرم اما کاملاً بیخبر از دنیای او و سختیهایش. این پایان نه بیجا خوش است نه زیادی دراماتیک، عین حقیقت است و اوج دستیابی کارگردان به رئالیسم مورد نظرش. اگرچه سفر اکرم تمامشده است، اما هزاران اکرم دیگر تازه سفر خود را آغاز کردهاند و هزاران اکرم هم مشغول زندگی خود هستند و هیچ ایدهای از زندگی دیگران ندارند. بازیهای فیلم، حسابشده و بسیار باورپذیر درآمده است.
حضور کوتاه بهنام تشکر در نقش پدر، نقشآفرینی مسعود کرامتی در نقش عمو و هنرنمایی پانتهآ پناهیها در نقش مادر در کنار بازی زیبای پردیس احمدیه و طراحی صحنه و لباس خوب و میزانسن باورپذیر فضای رئالیستی به وجود آورده است که بعید نیست اشک تماشاگر را هم درآورد؛ اما شاید بتوان گفت همین ایراد فیلم است. زیادهروی در نمایش بدبختی و نکبت در جهت به گریه انداختن بیننده کمکم دارد مد میشود و به نظر میرسد باید از آن ترسید. باید ترسید که تا کی باید شرح مصیبت خانوادههای محروم ایرانی را ببینیم. زندگی اکرم و خانوادهاش اغراقشده سیاه است و برای تأکید بر این بدبختی عروسی دختر همسایه هم به داستان اضافهشده است و اینگونه است که اینهمه چرک و کثافت ذوق را کور میکند و بیننده کمتر احساساتی را خسته. مسلماً هدف از یک فیلم به گریه انداختن بینندهاش نیست. همانطور که هدف لاک قرمز این نبوده است، گرچه در این راه ناخودآگاه موفق بوده است. هدف از نمایش مشکلات و معضلات قشر محرومتر جلبتوجه مردم و مسئولان به این مشکلات است. هدف یافتن راهحل است از طریق نمایش آنچه چشمانمان را رویش بستهایم یا خیلی دور از ماست تا ببینیمش؛ اما اغراق در نشان دادن این معضلات همانقدر که در راستای رئالیستی کردن بهکاربرده میشود به آن ضربه میزند. سیر منطقی حوادث هرچقدر هم که درست باشد اما بیننده نمیتواند باور کند که این حجم از اتفاقات ناگوار در یک زندگی میسر باشد. حداقل شاید دلش نخواهد باور کند و این سد دفاعی مانع برقراری ارتباط میشود.
اگر هدف به گریه انداختن مخاطب و غرق کردن او در آماج بدبختی و کراهت زندگی قهرمان داستان باشد لاک قرمز موفق عمل کرده است؛ اما اگر هدف جلبتوجه و بیدار کردن تماشاچی است به نظر نمیرسد که بتوان لاک قرمز را فیلم خیلی موفقی دانست. مخاطبی که خسته از زندگی روزانه و مصائب و مشکلاتش به تماشای فیلمی مینشیند که نکبت و بدبختی از سر و رویش میریزد فقط دلزده میشود و تصمیم میگیرد دفعه بعد فیلم شادوشنگول تری را انتخاب کند. فراموش نکنیم که سینما در مفهوم عام، با همه ابهتش، با همه ابزارهای هنریاش درنهایت باید بتواند با مخاطب عام ارتباط برقرار کند. توجه کنید که راجع به فیلمهای هنری صحبت نمیکنیم، بلکه دقیقاً در مورد فیلمهایی صحبت میکنیم که مخاطبانش مثل «لاک قرمز» هستند. مسلماً از فیلمهای بیمعنا و پوچ و مبتذل صحبت نمیکنم، فیلمهایی که ۹۰۰ دقیقه خزعبلات تحویل مخاطب میدهند و شعارشان این است که ما گیشهای هستیم و سینمای بدنه را میسازیم که بیشتر آفتهایی هستند که در طول سالها مانع رشد و شکوفایی سینمای ایران و بالندگی مخاطبش شدهاند. «لاک قرمز» میتوانست فیلم موفقی باشد، شاید خیلی بهتر ازآنچه سازندگانش پیشبینی کردهاند بفروشد، اما به قطع میتوان گفت فیلمی نیست که جریانی مداوم با ذهن مخاطبش ایجاد کند و اثری فرای سالن سینما داشته باشد.
منبع :blog.namava.ir