13 آبان 1396, 3:16
فصل نرگس دومین فیلم نگار آذربایجانی جزو آن دسته از فیلم هاست که با کلیات شکل می گیرد و اساسا جزئیات در میان خرده اتفاق های پرداخت نشده هدر رفته است جهانِ اثر با این که می خواهد با جزئیات قصه گویی کند، اما نوع لحنی که در روایت استفاده شده به خط اصلی فیلم آسیب رسانده. بعد از اتمام فیلم به این فکر می کنیم که نتیجه ی نهایی با آن چیزی که در متن بوده بسیار متفاوت است، این تفاوت حاصل تمرکز فیلمساز بر متن بوده که سعی کرده با قصه و مجزا کردن روایت ها به جهان اصلی قصه شکل بدهد که نشده، فصل نرگس می خواهد با توجه به فضای قصه اش حس تعلیق برای تماشاگرش بوجود بیاورد اما این تعلیق به گم شدن خط روایی فیلم تبدیل شده حالا باید بگوییم چرا فیلمساز کوشیده تا از متن به ساختار سینمایی برسد به همین دلیل وقتی متن به تصویر تبدیل شده نتوانسته پتانسیل لازم برای به حرکت درآوردن چرخه ی درام را بدست بیاورد؛ آن چیزی که از فصل نرگس بوجود آمده یک قصه ی شلوغ و شلخته است که به هیچ بعنوان قالب پذیر نیست چرا که این فیلم به شدت متکی به فیلمنامه ست و هیچ تمهیدات ساختاری در شکل گیری قصه دیده نمی شود به نظر می رسد آذربایجانی برای به هدف رسیدن قصه از روایتی نامنسجم استفاده کرده؛ وی برای به نتیجه نهایی رسیدن فیلمش تصمیم گرفته دانای کلی باشد که تماشاگر را در شرایط مبهمی قرار بدهد شرایطی که باعث شده هسته مرکزی فصل نرگس در میان کاراکتر های بی هویت و دیالوگ های نامفهوم گم شود و تا دقایقِ پایانی هم چیزی را به تماشاگر لو ندهد، این شیوه ی روایت را اگر چه بارها در سینمای ایران یا جهان دیده ایم اما در این شیوه منطق روایی حرف اول را می زند عنصر مهمی که فصل نرگس فاقدِ آن است ، اساسا هیچ منطقی در شکل گیری زوایای قصه دیده نمی شود و همین باعث شده تماشاگر از دیدن آدم های فیلم که نوع ارتباط شان اتفاقی شکل می گیرد و دیالوگ هایی که بی ثمر است، خسته شود. بله فیلم فصل نرگس با تعدد بازیگر و لوکیشن یک اثر خسته کننده ست که در شیوه ی غلط قصه گویی درجا می زند، با فراهم کردن موقعیت و فضاسازی که در آن منطق وجود ندارد چطور می شود داستان سرایی کرد؟ فصل نرگس محتوا گریزست نمی تواند به هسته مرکزی و دغدغه ی اصلی ساختاری برسد گاهی به نظر می رسد فیلمساز با نگاه فمینیسم به اجتماع نگاه می کند اما بعد متوجه می شویم که موضوع فیلم درباره ی اهدای عضو است، مگر می شود تا دقایق پایانی اصل موضوع را از تماشاگر پنهان کرد؟ این همه محافظه کاری و استفاده اشتباه از مصالح ساختاری باعث شده تماشاگر با اصل موضوع ارتباطِ لازم را برقرار نکند به این دلیل که به هسته مرکزی درام دیر پرداخت می شود و فیلمساز نتوانسته اهدای عضو را در بطن قصه نگه دارد و آن را تبدیل به یک پیام اجتماعی کند، در سکانس آخر نرگس و ایلیا به سازمان اهدای عضو می روند که نرگس فرم اهدای عضو را امضا کند، آن سکانس را به یاد بیاورید: ایلیا با دیالوگ به کفش های قرمز نرگس اشاره می کند و نرگس بعد از امضا کردنِ فرم اهدای عضو به ایلیا می گوید که از این هفته به همراه او به کوه می رود ، کات به سکانس اول که دختری در کوه مدفون شده و ما فقط کفش های قرمز او را می بینیم؛ این اشارات واضح و فاقد خلاقیت مختصات فیلم را برهم می زند یعنی آنجایی هم که آذربایجانی باید از آن ژست دانای کل بودن خارج شود ترجیح می دهد فیلم را به طرف کلیشه شدن حرکت بدهد، محوریت داستان رو می شود اما در سطح غیر منطقی باقی می ماند و نمی تواند به شکلی انسجام یافته به چارچوب سینمایی برسد ، انگار فصل نرگس با تمام داستانک هایش که شهری و اجتماعی ست می خواهد به تماشاگر درس اخلاق بدهد، همین باعث شده چارچوب اصلی فیلم از بین برود فلسفه زندگی و ادامه ی حیات پس از مرگ که موضوع اصلی فیلم بوده به خرده اتفاقات بی اهمیت رسیده. در این فیلم میزان رابطه هایی که دیده می شود بی عمق و بی اساس است اگر فیلمساز از همان ابتدا برای میزان ارتباط آدم ها دلایل قانع کننده یی در نظر می گرفت و یا با استفاده از فرم به محتوای مورد نظر می رسید خط اصلی فیلم می توانست با شکلی منجسم تماشاگر را متقاعد کند اما اینکه خانم رحمانی(ریمارامین فر) با آن فرم نامناسب بخواهد از رضا فرجام در تلویزیون تقدیر و تشکر کند بشدت کلیشه ای به نظر می رسد یا اینکه ایلیا در قبرستان آیدا را ببیند و سوارش کند و آیدا بتواند با قلبی که از نامزد او در سینه دارد به او ابراز عشق کند باسمه یی و سطحی قلمداد می شود ، اگر سولماز و دوستش و نامزد دوستش که شبانه از فرنگ برای او گل نرگس می فرستد همراه با گوهر خیراندیش را از فیلم حذف کنیم هیچ اتفاقی برای قصه نمی افتد ، سپیده و بهنام چه کارکردی برای فیلم دارند؟ رضا فرجام که بازیگر معروفی ست در سکانسی عینک دودی می زند تا شناخته نشود اما در سکانسی که در ماشین خانم رحمانی ست در ترافیکی روان مواد مخدرهایی که در جیبِ آن مواد فروش بوده را مانند نمک به خیابان می ریزد پس آن همه تاکید به مخفی بودن چهره و حفظ محبوبیت در جامعه چه می شود؟
خانم کارگردان با تعدد کاراکترها سعی کرده شیوه و لحنِ روایتش را گسترده کند که نتوانسته، از همین جهت ما با کاراکتر هایی سروکار داریم که نمی توانند بسترساز یک قصه باشند، قالب فصل نرگس بیشتر به تله فیلم های مناسبتی شباهت پیدا کرده و نمی تواند حرفش را در قاب سینما بیان کند زیرا که لحن فیلم و شیوه ی پرداخت آن به شدت ابتدایی شده و آذربایجانی از فرم و نگرش سینمایی فاصله گرفته تا به محتوایش برسد اما محتوایی که نتواند با منطق شکل بگیرد برای مخاطب فاقد جذابیت و همراهی ست، فصل نرگس می تواند یک فیلم پنجاه دقیقه یی یا کمتر باشد اما فیلمساز اصرار دارد جهان فیلم را شلوغ کند و محافظه کارانه جلو برود تا حفره های عمیق فیلمش معلوم نشود.
فیلمساز از بازیگران زن استفاده بیشتری کرده است برای همین به نظر می رسد فصل نرگس یک اثر زنانه ست اما وقتی به کلیات آن توجه می کنیم تاکید آذربایجانی به حضور زنان در مسیر هدف فیلم بی فایده به نظر می رسد، بعد از فیلم جسورانه ی آینه های روبرو از آذربایجانی توقع بیشتری داشتیم آینه های روبرو که در سال 88 اکران شد با نگاه عمیق به مسئله ی تغییر جنسیت در زنان می پرداخت فیلمی تابو شکن و اجتماعی که در ایران و جهان با استقبال مواجه شد اما فصل نرگس با پارامترهای تلویزیونی اش نتوانسته به آن هدف نهایی برسد و انگار این فیلم یک اثر سفارشی از سازمان اهدای عضو است، فصل نرگس به دلیل ضعف در پرداخت سینمایی اش نمی تواند ساختار منطقی داشته باشد به طور مثال میزان سن داخل ماشین خانم رحمانی و رضافرجام به ابتدایی ترین شکل ممکن ترسیم شده یا قاب هایی که در فیلم می بینیم اندازه ی پرده ی سینما نمی باشد انگار میزان سن ها بر اساس آنچه که در متن تصور شده شکل گرفته هیچ خلاقیتی در فرم بصری و قالب اثر دیده نمی شود هر چند که فیلم سعی می کند در فضای لطیف و انسانی قصه گویی کند اما زمانی که فیلمساز تنها به متن متکی باشد نمی تواند به فرم برسد. ریتم یکنواخت و اتصال نماهای بی منطق همراه با بازی های ضعیف و پرداخت نشده به علاوه ی فیلمنامه ی پرحفره و ابهام آمیز(تا دقیقه ی نود) فصل نرگس را به یک اثر کلیشه یی و سفارشی تبدیل کرده که نمی تواند تماشاگر را راضی نگه دارد.