13 آبان 1396, 3:19
متأسفانه یکی از اشکالات بزرگ بسیاری از فیلم هایی که در جشنواره ی سال گذشته به نمایش درآمدند و حالا هم به نوبت اکران می شوند، مسئله ی "محتوازدگی» است. این محتوازدگی در برخی از این فیلم ها آن قدر شدید بود که حتا جسارتِ پرداخت به سوژه و پر و بال دادن به هسته ی مرکزی داستان نیز قربانی تمرکز بر "مفهوم" و "پیام" شده بود. این اتفاق به شکل کاملاً واضح و آشکاری در «فصل نرگس» اتفاق می افتد.
شاید این امر از بی رحمی دنیای سینما و به طور کلی دنیای هنر سرچشمه بگیرد که اثر جدید هر هنرمند، با آثار پیشین او مقایسه می شود و عموماً مبنای سنجش خوب بودن یا خوب نبودن آن اثر، آثار قبلی سازنده اش هستند، اما به هر حال این رسمِ رایجی ست که فرار و دوری از آن چه برای منتقد و چه برای فیلمساز اجتناب ناپذیر است.
نگارنده قصدِ مقایسه ی دو فیلم نگار آذربایجانی را با یکدیگر ندارد و اساساً آن چه در حال حاضر مطرح است تحلیل فیلم جدید او یعنی «فصل نرگس» است اما نمی توانم این مسئله را نادیده بگیرم که در قیاس با فیلم شگفتی آور و جسورانه ی «آینه های روبه رو»، «فصل نرگس» قطع به یقین بازگشتی رو به عقب در کارنامه ی آذربایجانی به حساب می آید و اگر انتظار تماشای فیلم مبهوت کننده ای چون «آینه ها ...» را دارید تماشای فیلم جدید این کارگردان نخواهد توانست شما را راضی کند.
اگر دو مبحث اساسی، یعنی محتوا و فرم فیلم «فصل نرگس» را از یکدیگر متمایز کنیم می توان محتوا را قابل احترام و فرم را به شدت کسالت آور به حساب آورد. به بیانی دیگر، فیلم در راستای تبلیغ و تحسینِ مقوله ی «اهدای عضو» ساخته شده است که بحث داغ این روزهاست و بنابراین قرار است پیامی اخلاقی را به مخاطب منتقل کند اما فرم انتخابی برای سر و شکل بخشیدن به این ماده ی خام اولیه آن قدرها که باید نو و متفاوت نیست و به همین دلیل حاصل، فیلمی متوسط با اشکالات فراوان شده است.
متأسفانه یکی از اشکالات بزرگ بسیاری از فیلم هایی که در جشنواره ی سال گذشته به نمایش درآمدند و حالا هم به نوبت اکران می شوند، مسئله ی "محتوازدگی» است. این محتوازدگی در برخی از این فیلم ها آن قدر شدید بود که حتا جسارتِ پرداخت به سوژه و پر و بال دادن به هسته ی مرکزی داستان نیز قربانی تمرکز بر "مفهوم" و "پیام" شده بود. این اتفاق به شکل کاملاً واضح و آشکاری در «فصل نرگس» اتفاق می افتد. حجم شدیدی از شعارزدگی و چینش نه چندان هوشمندانه ی رویدادها در کنار هم فیلمنامه ی کار را به اثری کاملاً متوسط تبدیل کرده است که خیلی زود دستش برای تماشاگر رو می شود و از جایی که گره ی روابط شخصیت ها و توالی های زمانی برای مخاطب گشوده می شود فیلم پتانسیل خود را از دست می دهد و دچار بی کششی و رخوت می شود. علاوه بر عدم پرداخت صحیح و باحوصله ی فیلمساز به فیلمنامه، فیلم به لحاظ فرمیک و از جنبه ی ساختار روایی نیز با مشکلات بزرگی دست به گریبان است. قصه ای که طبیعتا باید به قصد ارائه ی پیامی مهم به مخاطب روایت شود، با این ساختار روایی دستمالی شده و تکراری قطعاً نمی تواند برای مخاطبی که این روزها به دنبال کارهای نوگرا و متفاوت می گردد جذاب باشد و او را پس می زند.
در چنین شرایطی، همان جنبه ی اصلیِ مورد توجه فیلمساز یعنی عنصر "انتقال پیام" نیز کارکرد خود را از دست می دهد زیرا بستری که می بایست فرصت را برای این مسئله فراهم کند به شکل درستی پهن نشده و دچار کاستی های بسیاری است. البته ذکر این نکته ضروری است که فیلم از میانه هایش کمی جان می گیرد، ریتمش کمی تندتر می شود و شاید یک اشکال بزرگ فیلمنامه همین باشد که دیر شروع می شود. بسیاری از جزییات بخش های ابتدایی می توانستند کوتاه یا حذف شوند و حرف اصلی فیلم زودتر مطرح می شد.
از بخش های مثبت کار می توان به بازی های خوب آن اشاره کرد. اگر از تکراری بودن نقش های بسیاری از بازیگران فیلم فاکتور بگیریم، بازی های فیلم در سطح بالایی قرار دارند و با یکدیگر هماهنگ اند. بازی های یکتا ناصر و ریما رامین فر، از بازی های خوب فیلم است که تا حدودی به جذابیت آن انجامیده و گوهر خیراندیش نیز در قالب نقشی تکراری اما خوش پرداخت بازی خوبی را ارائه می دهد. از این منظر، «فصل نرگس» بی شباهت به «آینه های رو به رو» نیست زیرا در آن فیلم هم بار عمده ای از کار بر عهده ی بازیگران بود و بازی خوب دو بازیگر اصلی که قطعاً با هدایت درست و حرفه ای فیلمساز صورت گرفته بود تأثیر بسیار زیادی بر کیفیت اثر گذاشته بود.
دیگر عناصر فیلم، همچون فیلمبرداری و تدوین نیز در سطح کاملاً متوسطی قرار دارند؛ نه می توان ایراد اساسی از آن ها گرفت و نه می توان آن ها را در زمره ی بخش های هوشمندانه فیلم قرار داد.
از دیگر اپیدمی های جشنواره ی سال گذشته، مدیوم انتخابی اشتباه برای بسیاری از فیلم ها بود، بدین معنا که بخش عمده ای از فیلم های راه یافته به بخش مسابقه ی جشنواره می توانستند نه در قالب فیلم سینمائی بلکه در قالب تله فیلم و با بازیگرانی معمولی تر و هزینه هایی محدودتر ساخته شوند. «فصل نرگس» نیز جزو همان دسته از فیلمهاست، فیلمی که چه به لحاظ پررنگ بودن جنبه ی پیام رسانی اش و چه از جنبه ی ساختار و نوع پرداختش می توانست یک تله فیلم موفق باشد؛ اما در حال حاضر فیلمی تکراری با سوژه ای تکراری و پرداختی تکراری تر است.
همان طور که گفته شد، شاید مقایسه ی فیلم های یک فیلمساز با یکدیگر کار آنچنان درستی نباشد. شاید بهتر آن بود که هر فیلم یک فیلمساز به شکل مجزا مورد نقد و بررسی قرار می گرفت اما سایه ی فیلم های پیشین آن ها ناخودآگاه بر فیلم جدید آن ها سنگینی می کند و مخاطبی که به انتظار تماشای فیلمی در حد و اندازه ی فیلم قبلی آن ها به سینما رفته است با تماشای فیلمی کم مایه تر و معمولی تر از فیلم قبل جا می خورد و بی اختیار دست به مقایسه می زند.
«فصل نرگس» فیلمی متوسط است با ساختاری که کمتر نشانی از جسارت و نوگرایی آذربایجانیِ آینه های رو به رو در آن دیده می شود؛ فیلمی که قرار بوده است به قصد تبلیغ و فرهنگ سازی برای یک مقوله مهم و حیاتی اجتماعی ساخته شود اما به دلیل بسیاری از کاستی ها در ساختار روایی و فرمیک نمی تواند به این هدف مهم دست یابد.