13 آبان 1396, 3:12
«فصل نرگس» را در بهترین حالت میتوان با یک اثر تلویزیونی متوسط مقایسه کرد که میشود آن را به بهانه حضور تعدادی بازیگر سرشناس در یکی از روزهای کممخاطب رسانه ملی و در میان انبوهی از فیلمها و سریالهای تکراری صدا و سیما به خورد مخاطبان تلویزیون داد!
سرویس فرهنگی فردا؛ احسان سالمی: حضور پرتعداد فیلمسازان زن در عرصه فیلمسازی اتفاق قابل توجهی است که در سالهای قبل روند رو به رشدی داشته و حتی بخش قابل توجهی از جشنواره فجر سال گذشته نیز به آثار فیلمسازان زن اختصاص پیدا کرده بود. اما این حضور پرتعداد نباید منجر به تولید آثاری شود که از حداقلهای سینمایی محروم هستند و در نهایت نیز تاثیری جز پایین آوردن شان و جایگاه فیلمسازان زن ندارند.
فیلم «فصل نرگس» ساخته نگار آذربایجانی یکی از نمونههای این موضوع است. فیلمی با سه قصه موازی که محوریت هر کدام از آنها روایت یک مسئله و معضل اجتماعی است که فیلمساز آنها را با استفاده از چند نشانه و اتفاق بهم متصل کرده است.
اما آنچه که باعث شده نگارنده این متن نسبت به دومین ساخته سینمایی نگار آذربایجانی نگاهی در حد یک ساخته آماتور را داشته باشد؛ عدم شناخت کارگردان اثر از قواعد ساده تدوین و چگونگی روایت چند قصه خطی و بدون چالش در کنار هم است؛ به نحوی که درهم ریختگی اتفاقات پیش آمده در فیلم باعث شده تا علاوه بر سردرگمی مخاطب در میان این سه قصه و عدم توانایی او در درک منظور فیلمساز از قرار دادن این چند داستان در کنار هم، ریتم فیلم را نیز به شدت کند و کشدار نماید به نحوی که در زمان نمایش این اثر در جشنواره فجر، سی دقیقه ابتدایی اثر، به واسطه همین ریتم کشدار گروه زیادی از تماشاچیان را از سالن پخش فیلم در برج میلاد فراری داد!
هر چند که ایده فیلمساز در چگونگی اتصال خرده روایتهای اثر از طریق توسل به نشانهای چون دسته گلنرگس ارزشمند و قابل تقدیر است ولی به نظر میرسد آنچه که باعث شده تا این خرده روایتها به جز یک مورد، در سایر موارد آنگونه که باید و شاید درست و جاندار از آب درنیاید؛ اصرار بیش از حدفیلمساز بر پرداختن به همه این قصهها در کنار هم و در محدوده زمانی کوتاه یک اثر سینمایی است. درواقع آنچه که با دیدن «فصل نرگس» به ذهن متبادر میشود آن است که فیلمساز با دغدغه پرداختن به مسئله پیوند عضو وارد گود شده و بعد از آن چون در ذهنش دغدغههایی همچون رابطه هنرمندان با مردم را هم داشته، یکی از روایتهای فیلمش را به ماجرای در همین زمینه اختصاص داده است در حالی که اساسا این موضوع ارتباطی با هدف اولیه قصه و فیلم ندارد.
در موردی دیگر نیز فیلمساز با همان دغدغهای فمنیستی که پیش از این در ساخته اولش یعنی «آینههای روبرو» از خود نشان داده به سراغ داستان مادری رفته که بهطور غیرعمد نوزاد شیرخوارهاش را کشته و حالا با ناراحتیهای ناشی از این حادثه دست به گریبانشده است. جالب آن که همه اجزای تکمیلکننده این بخش از داستان، زنان هستند تا آنجا که فیلمساز اصرار داشته حتی برای ایفای نقش یک راننده آژانس که نقش چندانی هم در قصه ندارد نیز از یک بازیگر زن استفاده کند تا فضای این روایت کاملا در سیطره زنانگی فیلمساز باقی بماند.
البته این ریشههای فمنیستی را در روایتهای دیگر فیلم نیز میتوان دید آنچنان که در بخشی از اثر که زوج ریما رامینفر و امیر آقایی بازیگران آن هستند؛ رامینفر در نقش یک راننده آژانس با رفتارهای درست اخلاقی خود، باعث ایجاد تغییری اساسی در نگاه کاراکتر امیر آقایی که در این فیلم نقش یک بازیگر سرشناس سینما را ایفا میکند، میشود. یعنی در این مورد نیز در نهایت یک زن است که با رفتارهای خوب و درست خود به به مردی خودخواه و از خودراضی تلنگر میزند!
گذشته از همه این موارد پایانبندی فاجعهبار فیلم بیش از هر چیز نشاندهنده آن است، که نگار آذربایجانی مسیر بسیار طولانی را برای رسیدن به حداقلهای کارگردانی پیش رو دارد. پایانی بیمنطق و کاملا شعاری که به نظر میرسد توسط سرمایهگذار اثر که وزارت بهداشت بوده، به اثر حقنه شده و کیفیت اثر را از آنچه که هست نیز نازلتر نموده است.
جالب آن که حتی حضور حمیدرضا عارف در قامت سرمایهگذار این اثر هم نتوانست کمکی به بهتر دیده شدن این اثر کند. اثری که بسیاری از چهرههای سیاسی برای افتتاحیه آن حضور پیدا کردند ولی در نهایت به کمترین میزان استقبال روبرو شد. با این شرایط به نظر میرسد
«فصل نرگس» را در بهترین حالت میتوان با یک اثر تلویزیونی متوسط مقایسه کرد که میشود آن را به بهانه حضور تعدادی بازیگر سرشناس در آن در یکی از روزهای کممخاطب رسانه ملی و در میان انبوهی از فیلمها و سریالهای تکراری صدا و سیما به خورد مخاطبان تلویزیون داد!