«بدون
تاریخ، بدون امضا»، عنوان دومین ساخته وحید جلیلوند، میتوان ادای دینی بر فیلم نخست
او دانست. شباهتها میان دو اثر به قدری است که میتوان حتی آن را دنبالهای بر
«چهارشنبه 19 اردیبهشت» معرفی کرد. در اثر تازه باز با همان آشتیانی، همان ظاهر و
همان حال و هوا روبهروییم که این بار کمی در خود فرو رفته است و عصبانی نمیشود.
او چکی در دست ندارد که بر آن تاریخی حک شده باشد. اینجا زمان مرده است و زیر این
مرگ زمان، گویا کسی امضا نکرده است.
با این حال
همانند اثر قبلی نام فیلم با اوراق و اسناد گره خورده است. این بار نیز تقابل میان
دو طبقه اجتماعی فرودست و متوسط است و خبری از طبقات بالادستی جامعه نیست. این بار
نیز ناجی قرار است از میان خاکستر طبقه متوسط ظهور کند تا شاید او در این زمانه
خاکستری قهرمان فردیتها شود.
نگارنده در
یادداشتی بر فیلم «چهارشنبه ۱۹
اردیبهشت» با عنوان «خشم، سکوت، انفجار، اکشن...» که پیشتر در خبرگزاری تسنیم منتشر شده بود، فیلم
نخست جلیلوند را از سه منظر جامعهشناسی، روانشناسی و فلسفی بررسی کرده بود. فیلمی که
در آن حال و هوای پس از انتخابات، به برونریزیهای رگباری از وضعیت بد جامعه در
سه قاب موازی میپرداخت؛ اما آن فیلم برخلاف فیلم پیشرو، بدون تاریخ بدون امضا، زمانمند
بود. این بار ما با اثری روبهروییم که زمانمند نیست یا قرار است چنین باشد؛ پس
ابعاد اجتماعیش در برابر ابعاد سوبژکتیو و فردیتیاش کمرنگ میشود. در عوض قرار
است اثر عمقی فلسفی بیابد و این نوشتار قصد دارد به بعد فلسفی اثر توجه داشته باشد.
دشواری
انتخاب
ژان پل
سارتر در مثالهایش درباره انتخاب و آزادی مثال مشهوری دارد از یک مرد جوان و
مادرش. او تعریف میکند پسر جوانی بر سر دو راهی قرار گرفته است. او نمیداند مادر
پیرش را رها کند تا در راه وطن علیه دشمن وارد نبرد شود، با اینکه میداند شاید
مادر بیمارش از دوری او بمیرد یا آنکه با تصور حضور دیگران در جبهه جنگ، به مادر
پیرش رسیدگی کند. اگرچه مثال سارتر برای من و همنسلان ضدپارتیزان این روزهایم
چندان ملموس نیست؛ اما سارتر در پی آن است در تشریح فلسفه اگزیستانسیالیسم خود، مثالی
از وضعیت بشر در برابر مفاهیمی چون دوراهی و انتخاب را توصیف کند.
در «بدون
تاریخ، بدون امضا» نیز با چنین رویهای روبهروییم. آشتیانی، پزشک مسئول پزشک
قانونی در تصادفی و با بازی امیر آقایی، به پسری متعلق به طبقه کارگر صدمه وارد میکند.
او از پدر میخواهد پسر را به درمانگاه ببرد، اتفاقی که رخ نمیدهد. مرد روز بعد
در ساختمان پزشکی قانونی با جنازه پسربچه مواجه میشود. پزشک قانونی علت مرگ را
مسمومیت غذایی تشخیص میدهد؛ ولی آشتیانی خود را مقصر میداند. اصرار او کار را به
جایی میکشاند تا در دادگاه خود را مقصر این اتفاق معرفی کند و این در حالی است که
زندان افتادن پدر پسربچه را ناشی سکوت خود میپندارد. پدر پسر فوت شده در نزاع با
کارگر یک مرغداری او را به قتل میرساند؛ چرا که کارگر مرغ معدوم شده را به قیمت
ارزان به پدر فروخته بود.
در سوی دیگر
ماجرا، جلیلوند برای پزشک قهرمان خود موقعیتی عجیب خلق میکند. از قضا آشتیانی نیز
همانند مرد جوان مثال سارتر، مادر پیری دارد که در فیلم هیچگاه بیدار نیست و
نیازمند مراقبت ویژه است. آشتیانی در این گیرودار که شاید تنها نهادن مادرش برابر
با مرگ او باشد، متهم شدن را میپذیرد.
آشتیانی در
کسوت قهرمان قرار است میان سکوت کردن و آگاه شدن، دومی را برگزیند. جلیلوند برای آفرنیش
چنین قهرمانی یک پیشفرض دارد که میتوان آن را در خردهپیرنگهای فیلم جستجو کرد.
مردی در مرغداری، لاشه مرغها را به قیمت نه چندان گزاف به فقرا میفروشد و طبق
شواهد موجود در فیلم، مرغ آلوده عامل مرگ کودک است. کارگر مرغداری نمونهای از
کلیت جامعه ایرانی است. او نماینده ای از آن دسته افراد است که باور دارد «همه میدزدند
و من هم میدزدم» یا بهتر است بگوییم نمودی از شخصیتی که در جامعه کنونی ایران مسئولیتپذیر
نیست. پیشفرض جلیلوند آن است که جامعه در قرق این افراد است و آنان اکثریت جامعه
را تشکیل میدهند. حتی پدر قربانی نیز در این چارچوب میگنجد. از همین رو بدون
تعقل عمل میکند. درگیر میشود و قتل عمدی را رقم میزند. از این منظر نیز باید
نگریست که عمل به ظاهر انسانی آشتیانی، عملی منحصر به فرد است و کسی در فیلم برای
دیگری اهمیتی قائل نمیشود. تنها آشتیانی است که به دیگری فکر میکند و این دیگریها
شامل افرادی است که او آنان را از لحاظ اجتماعی پایینتر از خود میبیند. دقت کنید
که همسر( احتمالا سابق) آشتیانی نسبت به دیگرهای فرودست کمتر توجه میکند. در
مقابل آشتیانی چنین نیست. او مسئولیتپذیر است. او بابت کاری که شاید هم در آن
مقصر نیست، مصر به یافتن حقیقت است و در پی آن رویهای جستجوگرانه دارد. او در پی
یافتن آگاهی است و در این مسیر از هیچ امر فروگذار نیست. او در مسیر شناخت حقیقت
حاضر است بخشی از خود را فدا کند. او در نهایت خود را در مقام متهم محکوم به جزا
میکند تا با کنش خود، خویشتن را وقف جامعه کرده باشد. تلاش میکند منزه باشد و
بابتش هزینه میدهد.
همه آنچه
گفته شد موقعیتی اخلاقی است که کمی شباهت به نگاه انتخابگر سارتر دارد؛ اما باید
ریشههای وجود این نوع گرایش را در اندیشه پدرِاندیشهسارتر، سورن کیرکگارد جستجو
کرد. این نگاه پیشتر نیز در «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» دنبال شده
است، با این تفاوت که اندیشه اگزیستانسیالیستی کیرکگارد دانمارکی در متن و بافت
اثر جلیلوند بسط و توسعه پیدا کرده است.
اخلاق، پلی میان زیبایی و ایمان
کیرکگارد در
تشریح فسلفه خود زندگی بشر را در سه مرحله استحسانی، اخلاقی و ایمانی توصیف میکند.
یک انسان میتواند هر سه مرحله را در حیات زمینی خود تجربه کند و یا شاید تنها به
مورد نخست بسنده کند؛ اما مسأله ترتیبی است که کیرکگارد آن را با توجه به داستان
حضرت ابراهیم (ع) از جستجوی خدای خویش تا قربانی کردن فرزند دنبال میکند. هر
انسان برای رسیدن به مرحله ایمانی نیاز است که دو مرحله پیشین را تجربه کند.
در مرحله
استحسانی انسان هر آنچه خیر است را برای خود میخواهد. او در پی لذتجویی است و
دیگران هم وسیلهای برای رسیدن به لذتاند. در «بدون تاریخ، بدون امضا» آدمهای
معمولی همگی در مرحله استحسان به سر میبرند. آنان برای رسیدن به چندرغاز پول،
دیگری را قربانی میکنند. آنان موجوداتی غیراخلاقی هستند. قوه تعقلشان تعطیل است.
احساساتشان عاری از هر گونهوجدان، بر کلیتِذهنشان حکمرانی میکند. چنین موجوداتی
مدام دروغ میگویند، توجیه میکنند و با سلب مسئولیت از کرده خود طفره میروند.
اما انسان
اخلاقی خیر را خاص خود نمیبیند. او خیر را در خدمت عام در نظر میگیرد و وجود خود
را وقف دیگران میکند. دیگریها برایش محلی از اعراب دارند، پس تلاشش کمک است. او
مسئولیتپذیر است. به نظر آشتیانی «چهارشنبه
۱۹ اردیبهشت» چنین است. او تمام سرمایه مالی خود را در قالب یک چک به دختری میبخشد.
البته او چنین میکند تا دردی که در وجود خود دارد را بکاهد. درد محصول استحسان
است و بخشیدن چک عبور از پارادوکس میان استحسان و اخلاق.« برای مطالعه بیشتر
اندیشه های کیرکگارد بهترین کتاب همان معروف ترین اثر اوست: «ترس و لرز»
به ترجمه عبدالکریم رشیدیان نشر نی»
در «بدون
تاریخ، بدون امضا» قهرمان فیلم موقعیت اخلاقی را رد کرده است. فیلم با احساس
مسئولیت یک پزشکی به مصدومان تصادفدرکما آغاز میشود. آشتیانی انسانی است اخلاقمدار
که برایش موقعیتش نسبت به دیگری مهم است. برای موقعیتها حتی سلسله مراتبی خلق میکند.
پس عجیب نیست در مقابل مرگ پسر بچه، خود را در مقام عامل مرگ حس میکند. این کنش
موجب میشود دوتاییهای لازم برای پیشبرد فیلم جور شود.
حال اصل
ماجرا اینجاست که در سیستم شخصیتپردازی کیرکگارد قهرمان میبایست با به تعلیق
درآوردن اخلاق خود را به مرحله ایمان برساند. او باید کاری کند که جامعه آن را
مذموم بداند و حتی در برابرش قیام کنند. در تراژدی امروزی «بدون تاریخ، بدون امضا»
چنین چیزی یافت نمیشود؛ چون تراژدی خلق نمیشود. شهسوار ایمان کیرکگارد در جامعهای
به ایمان دست مییازد که اعضایش به اخلاق باور دارند. در جهان «بدون تاریخ، بدون
امضا» اخلاق در شک و تردید معلق است. قهرمانش از دیگران بسیار پیشی گرفته است؛ حتی
از همسرش، از پلیس و مهمتر از همه پدر و مادر کودک قربانی.
تشریح تاریکی در
اتاقک فیلم
به نظر میرسد
در جهان «بدون تاریخ، بدون امضا» بشر تا بدانجا افول کرده است که با درگیر بودن در
لذتجوی خودخواهانهاش،در وضعیتی قرار می گیرد که صرف حضورش در مرحله اخلاق و
اخلاقمداریش آدمی را یک مرحله بالا می برد و او را شهسوار ایمان میکند. او قهرمان میشود و
انتخابش در همان حدود مثال سارتر باقی میماند. پس براساس نگاه تراژیک هگلی یا
کیرکگاردی، تراژدی نمیتواند شکل گیرد. ما در فیلم با جهانی معمولی روبهروییم که
در آن آدمهای معمولی زیست میکنند و از منظر این انسانهای معمولی، کنش شخصیچون
آشتیانی، امری عجیب به حساب میآید. مسئولیتپذیری و اخلاقمداری آشتیانی مبدل میشود
به امری شاق و ناشدنی. شاید اضمحلال جامعه در اینجا باشد، نه در آن چیزی که به
تیرگی دیده میشود. نه در آن سکوت و اصوات آزاردهنده آمبیانس. اصل ماجرا انقراض
شهسواران است. آشتیانی هیچگاه به تعلیق اخلاق نمیرسد و نزدیکش هم نمیشود. به
فکرش هم خطور نمیکند؛ چون او خود را اعلای جامعه میداند و شاید همین باشد که با
دیدنش نمیتوانیم قهرمان فرضش کنیم. قرار است آنچه آشتیانی انجام میدهد را وظیفهاش
نسبت به جامعه فرض کنیم. با این حال به زعم جلیلوند آرمان دستنیافتنی است و باید
به آشتیانیها بسنده کنیم.