فیلم نوشت فیلم نوشت

از مذهب تا تشکیلات ; نگاهی به دو متن فراموش شده
از مذهب تا تشکیلات ; نگاهی به دو متن فراموش شده

از مذهب تا تشکیلات ; نگاهی به دو متن فراموش شده

اگر مجید شریف یک اندیویدوآلیست خلّص بود، لیلا زمردیان در گروه دوم قرار می گرفت یک نیهیلیست منفعل. کسی که می خواهد دیگری بزرگ یعنی سازمان را از دست ندهد. او میلی از خود ندارد، تهی است و همه هستی‌اش در انفعالش خلاصه می شود.

مقاله

نویسنده علی فرقانی
از مذهب تا تشکیلات ; نگاهی به دو متن فراموش شده

در بخش اول این یادداشت اشاره به مقاله محمدتقی شهرام و واکنش شریف واقفی شد. در این مقاله شهرام شریف واقفی را یک فردگرای منفعل و فرصت طلب نامیده بود....


واقعیت واژگون؛ گویی در سیانور، اسلحه پلی برای رابطه است حال انکه واقعیت چیز دیگری است.


فرد در برابر تشکیلات

اگر مجید شریف یک اندیویدوآلیست خلّص بود، لیلا زمردیان در گروه دوم قرار می گرفت یک نیهیلیست منفعل. کسی که می خواهد دیگری بزرگ یعنی سازمان را از دست ندهد. او میلی از خود ندارد، تهی است و همه هستی‌اش در انفعالش خلاصه می شود. لیلا زمردیان کمی بعد و در کشمکش‌های خودش با مجید،  کشمکش هایی که عموما به سکوت می گذشت،به این نکته پی می‌برد که نامی که دیگری بزرگ به او داده است همان نیهیلیست منفعل است. یعنی کسی که می تواند حامل باید ها  ونباید های دیگری بزرگ باشد و دهانش را در اختیار کلمات او بگذارد:

«شب با او بحث زیادی کردم، عقیده خودم را به او گفتم که به نظر من نمی تواند اختلافات ایدئولوژیک تو را به موضع منفعل بکشاند. اگر واقعا و صرفاً این اختلاف است، باید تو صادقانه  دستور سازمان را بپذیزی و در مقابل دشمن با سازمان وحدت داشته باشی. نه اینکه بروی یک گوشه و در این مدت مسائلت را طرح کنی و امید حل آن را داشته باشی وقتی که سازمان در این مرحله که فقط «حفظ»[۱] لازم است به کمک همه احتیاج دارد و به یک سمپات کنار افتاده پناه می برد، یک عضو بالای سازمان چرا نباید کمک کند. به او گفتم که از نظر من خیانت به خلق و ایدئولوژی خودت است اگر می گویی دارای ایدئولوژی هستی، این ایدئولوژی هرگز نباید موافق این موضع منفعل تو باشد.»

( نامه خود انتقادی لیلا زمردیان: به داستان زندگی من گوش کنید)

پرچم در وصف نیروهای مذهبی سازمان می‌نویسد: "اینان کسانی هستند که توده‌ها را بسان رمه‌ها و گوسفندانی می‌دانند که تنها باکیش چوپانان حرکت می‌کنند (اشاره به نقش انبیا)... اینها به‌مثابه اندیویدوآلیست‌های خلص جریان جبری و ضروری (تحول) را به افراد نسبت می‌دهند و می‌گویند اگر فلان رفیق می‌بود فلان مسئله به فلان شکل صورت نمی‌گرفت.... پرچم مدعی می‌شد که نیروهای مذهبی با انگیزه‌های اندیويدوآلیستی و کاسبکارانه فردی ازجمله طمع بهشت و ترس از جهنم به مبارزه کشیده می‌شوند. اما با این حال مجید هنوز مردد است. شاید او در جستجوی راهی است. می توانیم بگوییم که مجید در برابر هجمه های ویرانگر تشکیلات می تواند برای خودش چیزی به اسم هویت باقی بگذارد.

برای سازمان همه این ازدواج ها تنها برای پوشش فعالیت های سازمان است. اما مجید با اصرارش بر بیان کردن رازش با لیلا در پی ایجاد یک فضای خصوصی خانوادگی است.

«در اخرین شبی که در مسافرخانه بودیم A مطرح کرد که راهنمیایی و کمکم برایش خیلی مهم بود و  باعث شده که او بتواند به مبارزه اش ادامه بدهد و بعد از یک سری صحبت به من گفت که رفیقی را که او هم گرایش مذهبی دارد و او هم از سازمان انتقاد دارد دیده بدون انکه بچه ها بدانند. او همینطور که صحبت می کرد بر وحشتم افزوده می شدو یکباره به او گفتم چه طور کاری کرده که بچه ها نمی دانند شاید بچه ها مخالف باشند»

احتمالاً این وضعیت گویای تنهایی شدید اوست. او به ناگزیر سر صحبت را با همسرش زمردیان باز می‌کند. شاید او که احساس می‌کند، مسیر پیش روی سازمان چیزی جر تباهی را به دست نخواهد داد تلاش می‌کند که همسرش لیلا را با خود همراه کند. اما لیلا حتی در حریم خصوصی زندگی زناشویی نیز پای دیگری بزرگ را به میان می کشد. به راستی لیلا همسر کیست؟

« من گفتم خب چرا بچه ها نباید بدانند که تو فلان رفیق را دیده ای به نظر من کار بدی است و من از همین حالا که نسبت به این مساله که پی بردم احساس مسئولیت می کنم و فکر می کنم که باید بروم به بچه ها بگویم که من اگر سکوت کنم احساس خیانت می کنم و در حالیکه گریه می کردم. او ابتدا موضع خشمگین وعصبانی گرفت و گفت در تو اصلاً ظرفیت و صلاحیت هیچ چیزی نیست. من فکر می کردم تو می فهمی و تشخیص می دهی که این کار به نفع سازمان و خلق است.... آنقدر عصبانی بود که به صورت من سیلی زد و دیگر با من حرف نزد. ....»

پرچم مدعی می‌شد که نیروهای مذهبی با انگیزه‌های اندیويدوآلیستی و کاسبکارانه فردی ازجمله طمع بهشت و ترس از جهنم به مبارزه کشیده می‌شوند

موضع  گفتگوی مجید، نه اعتقاد به نجات شخصی که نجات کل تشکیلات است. نمی توانیم بفهمیم که این امر آیا یک دستاویز برای گفتگوی با لیلا است چرا که به جهت شناختی که از تشکیلات و قدرت او دارد، با روش تشکیلات بحث را آغاز می کند( خود مجید عضو کمیته  مرکزی و مسوول شاخه کارگری است) به هر رو او توان لیلا را هم می‌شناسد. او با لیلا چندین عملیات مشترک انجام داده بود از جمله بمب گذاری در کارخانه جنرال موتورز که به کشته شدن نگهبان انجا انجامیده بود( طبق اعترافات وحید افراخته که در فیلم حامد کمیلی نقش او را بازی می کرد)یا باور درونی مجید است به هررو او در همان شب سعی می کند که راز دل خود را برای لیلا باز گو کند: «بعد از مدتی بر اعصابش کنترل پیدا کرد و شرح کاملی از تضادهای خودش و شما را برای من مطرح کرد و گفت تمام اینها به خاطر این است که من دارای ایدئولوژی مذهبی هستم. همان ائدئولوژی که محمد آقا.. رضا  و... که به خاطر آن شهید شدند.  الان هم نسبت به تو بیشتر به سازمان احساس مسئولیت می کنم. تو فقط به یک اختلاف ظاهری فکر می کنی و به خودت حق می دهی که جانب بچه ها را بگیری ولی من عمیق تر از تو فکر می کنم. بچه ها نمی‌دانند که مساله ایدئولوژی مذهبی چقدر مهم است... چون افرادی هستند مثل خود من که فقط با داشتن این ایدئولوژی می‌توانند مبارزه کنند»


تلاش برای حفظ هویت

این اعتراف صادقانه مجید، در واقع بزرگ ترین و مهمترین ابزار او برای پیدا کردن محیطی امن برای فکر کردن است. به نظر می رسد که مجید به لیلا دلبستگی دارد یا به عبارت دیگر به نفس ازدواج و تعهد زناشویی نگاهی متفاوت از نگاه سازمان دارد.[۲] برای سازمان همه این ازدواج ها تنها برای پوشش فعالیت های سازمان است. اما مجید با اصرارش بر بیان کردن رازش با لیلا در پی ایجاد یک فضای خصوصی خانوادگی است. هرچند که می‌تواند مقصود دیگری هم داشته باشد. او از توان تشکیلاتی لیلا با خبر است و می خواهد او را در تیم خود داشته باشد. به هررو ما از خاطرات سعید شاهسوندی می دانیم که مجید در این موقعیت در پی جمع آوری نیروهای همفکر خود است. هر چه هست استدلال مجید بر پایه تشکیلات می چرخد . او می خواهد به لیلا اثبات کند که ادعای پرچم در باره فردگرایی او اشتباه است. پرچم مدعی شده بود که مجید و امثال او با مساله منافع فردی که در شکل باور به بهشت و دوزخ تجلی پیدا کرده توان مبارزه دارند. اما مجید به لیلا می گوید که اگر این ایدئولوژی مذهبی را از او بگیرند او دیگر توان مبارزه ندارد. در این استدلال مبارزه هدف است و تشکیلات تنها راه وسیله تحقق این هدف. نتیجه این بحث در ذهن لیلا زمردیان که خودش را تنها می تواند در آینه تمام قد تشکیلات به هیات یک کلیت ببیند چنین می شود:

«ما تا نیمه های شب با هم بحث کردیم و من شب سخت و تعیین کننده ای را از سر گذراندم. نتیجه بحث ها این شد که او راست می گوید و از من به سازمان نزدیکتر است و صداقتش را در اعمال گذشته‌اش نشان داده و این من هستم که بی صداقت بودم... من آنقدر تنگ نظر و ترسو شده بودم که به این فکر نمی کردم که منافع سازمان اصل است یا منافع من و اگر هم من عمیقاً به خاطر منافع سازمان قصد گفتن دارم نباید از تهمت منافع فردی واهمه ای داشته باشم»

لیلا پرورشی مذهبی داشت و زمانی که به تشکیلات پیوسته بود سازمان روحیه ای مذهبی داشت. در آن زمان نماز خواندن نه تنها یک وظیفه دینی که یک اجبار تشکیلاتی نیز بود. از همین رو حرف های مجید او را نیز دچار تردید می کند.« حرف های A برای من احساس مسئولیت در برابر خدا و ایدئولوژی گذشته سازمان ایجاد می کرد. من که حالا مسئله طبقات و مبارزه با خصلتهای بورژوازی برایم اصل قرار گرفته بود قبول کرده بودم که اسلامی که من قبلاً داشتم یک اسلام خرده بورژوازی بود»

در حالیکه مجید می کوشید تا از ذهنیت خود پاسداری کند، لیلا زمردیان اسیر وسواس فکری دیگری بود.

این همان باوری  بود که مقاله پرچم آن را به نیروهای سازمان تفهیم کرده بود. اما لیلا حالا می توانست در این کلام تشکیلات شک کند. البته نه در کلام تشکیلات که در فهم خود از این کلام:

« در این که اصلاً اسلام دین طبقه متوسط و خرده بورژوازی است یا اینکه ایا اسلام می تواند ایدئولوژی طبقه کارگر باشد یانه و  آیا ایدئولوژِی طبقه کارگر فقط مارکسیست است و ایدئولوژی مارکسیست از زیربنای طبقه پرولتاریا زاده شده و... ( در این موارد)هنوز مفهوم درستی نداشتم و حتی حالا هم ندارم و از نوشته‌هایم می‌توانید بفهمید. با مطالعه فقط کتاب سیر تحولات مارکسیسم  تقریباً قبول کرده بودم که ماده بر فکر تقدم داشته ولی مسئله تکامل، جهت دار بودن آن و مسئله وحی و قیامت و یا اینکه ماده چطور نیرویی است .... هنوز مسئله قیامت و خدا در اعماق ذهنم بود. لازم است بگویم که مسئول من(ح) در جواب به این سوالات سیر تحولات و سوالات مطروحه من و حل آنها قادر نبود زیرا خودش هم برایش این مسائل وجود داشت.»

نباید جبر و جغرافیای زمانه و محیط را  فراموش کرد اما زمردیان و امثال او برآمده از طبقه متوسط رو به بالای جامعه بودند. پدر زمردیان یک جواهر فروش خوشنام و مذهبی در بازار تهران بود. از طرف دیگر این سطح استدلال برای یک دانشجو نیز عجیب است که با خواندن یک کتاب در پی تغییر یک باور و اعتقاد برامد. این اتفاق در صورتی می افتد که تشکیلات از این اندیشه حمایت کند و تغییر مکتب به مثابه یک دستورتشکیلاتی به مراتب پایین تر ابلاغ شود. در واقع یکی از چالش های اصلی مجید شریف واقفی نیز همین بود. او معتقد بود که تقی شهرام خودش را با تشکیلات یگانه کرده است. «من آرمانی» بدل به «آرمان من» شده بود. مجید شریف واقفی نسبت به این خطای سیستم اگاهی داشت. او در مقاله ای که هرگز فرصت انتشار آن فراهم نشد، تحلیل متفاوتی از وضعیت تشکیلات داشته است. در جزوه ای با عنوان تحلیل اموزشی اپورتونیست های چپ نما که در سال ۱۳۵۹ منتشر شد، بخش هایی از مقاله شریف آمده است:

«برای همگی ما که از اقشار میانی وگاه مرفه جامعه آمده‌ایم ورود به مبارزه و همبستگی با محرومان جامعه، نه از طریق زندگی مادی و طبقاتی، بلکه با شناخت و"انگیزه"‌های روشنفکرانه سیاسی ـ عقیدتی حاصل شده است. هیچ‌کدام از ما در زندگی مادی‌مان، در پروسه تولید، توزیع و استثمار نبوده‌ایم. هیچ‌کدام از ما درد و رنج استثمار را با پوست و گوشت خود لمس نکرده‌ایم تا از آن طریق انگیزه‌های مبارزاتی به‌دست آوریم.

با یک روز، دو روز، یک‌هفته و چندهفته کارگری رفتن هم که کسی کارگر نمی‌شود.کارگری رفتن برای برانگیختن «حس مسئولیت» و «بالا بردن آگاهی اجتماعی روشنفکر» است نه کارگر و پرولترشدن او. »

در واقع مجید به مکانیزم تولید فکر و به باور رسیدن در تشکیلات انتقاد می کند. هیچ باور سالم و قابل اتکایی نمی تواند با این کردار خطرناک  تولید شود. به این ترتیب او نتیجه می گیرد:
«این وضعیت نه در مورد ما، بلکه در مورد روشنفکران مارکسیست نیز صادق است. ما عمدتاً عناصر روشنفکری هستیم که تحت‌تأثیر آگاهی‌های  اجتماعی و ایدئولوژیک و انگیزاننده‌های ناشی از آن  به مبارزه کشیده شده‌ایم. 
روشنفکر مسلمان  با مشاهده نابسامانی‌های اجتماعی و تحت‌تأثیر ایدئولوژی اسلامی به مبارزه در راه خدا و از آن طریق به مبارزه در راه خلق می‌رسد.  موتور محرک و انگیزاننده او درد و رنج طبقاتی نیست. «شناخت درد و رنج مردم» و «احساس مسئولیت» ناشی از آن است که او را به مبارزه  و همبستگی با طبقات محروم می‌کشاند. 
از مجاهد خلقی که به زور تشکیلات مارکسیست شده «احساس مسئولیت نسبت به خدا، تکامل و جهان هستی» را باعنوان انحرافات ایده‌آلیستی گرفته‌اید. با پتک تشکیلات و فلسفه ماتریالیستی و به لطایف‌الحیل، مبارزِ مسلمان و انقلابی را از «احساس مسئولیت» نسبت به جهان هستی و به تبع آن تحولات جامعه و محرومان تهی کرده‌اید؛ کینه طبقاتی را هم نه می‌توانی خلق کنی و نه می‌توانی تزریق کنی.»( به نقل از ماهنامه چشم انداز ایران، شماره 62 مصاحبه با سعید شاهسوندی)

در سال بعد یعنی 1355گروه تقی شهرام از تشکیلات جدا شد و با نام سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر به فعالت پرداخت.

بدین سان مجید در برابر ماشین تولید تفکر تشکیلات مقاومت می کند. او فکر را برامده از موقعیت زندگی می‌داند.اما به هر رو عینیت ایدئولوژی تشکیلات بر ذهنیت تحلیلگر مجید شریف واقفی رحم نکرد. ابزار این کار البته تردید درونی و تهی شدگی شخصی عناصر و افرادی بود که نمی توانستند در برابر تشکیلات به ذهن خود مراجعه کنند. در حالیکه مجید می کوشید تا از ذهنیت خود پاسداری کند، لیلا زمردیان اسیر وسواس فکری دیگری بود. واقعیت این بود که بعد از اعلام موضع شریف، سازمان او راخلع نیرو و اسلحه کرده بودند؛ کسی حق دیدار با مجید و مجید حق ملاقات با کسی را نداشت. او به کارگری فرستاده شد و بدون کوچکترین اعتراضی به کارهای معمولی مشغول بود- هر چند که دور از چشم مرکزیت در حال جمع بندی و بازسازی تشکیلات بود- چالش لیلا زمردیان این بود که اگر مجید به زعم تشکیلات صلاحیت داشتن نیرو را ندارد، چرا او را از مجید جدا نمی کنند. اگر فکر مجید در نظر تشکیلات فاسد است چرا سازمان هیچ نگرانی در مورد فساد فکر خود زمردیان ندارد. خود او می نویسد:

«به هر جهت در خفای از شما همیشه نارضایتی خوم  با A بودن را با A مطرح می کردم و می‌توانید از او بپرسید.من به او گفتم تو با داشتن ایدئولوژی مخالف بچه ها و وجود ضعف و بخصوص در کنار کشیدنت از نظر سازمان حداقل اگر فرد خائنی محسوب نشوی فرد مورد اطمینانی هم نیستی و به این دلیل تمام افرادی که تو مسئول آنها بودی از تو گرفته شد.»

اما سوال زمردیان این است که چرا پس به او اجازه ماندن با مجید را داده اند:

«اما در مورد من این طور نبوده  برای سازمان فرقی نمی کند که تو مرا تحت تاثیر خودت قرار بدهی» به گفته همین نامه  رابطه او با مجید در طی سه ماه بعد از ان به سردی می گراید. در طی همین مدت لیلا گزارشی از رفتارهای مجید به سازمان می دهد. زمانی که این نامه نوشته شده ( احتمالا در اواخر اردبیهشت)هنوز لیلا از ترور مجید خبر ندارد یا هنوز این ترور رخ نداده است. لیلا گمان نمی کند که گزارش های او خطری برای مجید داشته باشد. مجید هم گمان نمی کند که سازمان ممکن است کمر به قتل او بندد. هرچند اگر با دقت بیشتری مقاله پرچم را بخوانیم در خواهیم یافت که حکم مرگ او در همان مقاله صادر شده است.


قدم زدن در نیمه اردیبهشت با کاپشن چرم: آیا اردیبهشت سال 1344 سردترین اردبیهشت بود؟


حکم تیر

به هررو لحظه ترور فرا می رسد. محسن خاموشی و حسین سیاه کلاه که به همراه وحید افراخته مسولیت ترور مجید را بر عهده داشتند، در مصاحبه ای که پیش از انقلاب از تلویزیون  پخش شد،  جزئیات صحنه با دقت ذکر شده است. شنیدن این جزئیات در هر لحظه ما را به فهم اقتدار تشکیلات و نتیجه ناگزیر رهاکردن عقل و سپردن ان به دست یک ایدئولوژی متورم را نشان می دهد:

«در محل قرار، علی و بعد حیدر( نام مستعار وحید افراخته. همین حیدر احتمالا همان فرد ح در نامه زمردیان است که مسول حل مشکلات تئوریک لیلا بود) و حسن هم آمدند....وسایل ضروری را داخل ماشین گذاشتم (کلرات ـ بنزین ـ برزنت ـ ابر ـ نایلون ـ هر کدام یک دست لباس اضافی برای خود آورده بودیم ـ میخ پنچری ـ لُنگ). صندوق عقب را مرتب کردیم؛ اول یک ورقة نایلون زیر انداخیتم . بعد برزنت را روی آن کشیدیم، بعداً ابر را روی برزنت کشیدیم...طرح بدین شکل بود که روبه روی کوچة ادیب [الممالک] (کوچة باریک) یک همشیره بایستد؛ بعد وقتی مجید شریف واقفی وارد کوچه شد، همشیره برود و عباس وارد کوچه شده مجید شریف واقفی را بکشد... چند لحظة بعد، علی با ناراحتی آمد و گفت: «همشیره سر قرار خود نیامده؛ چه کار کنیم؟» عباس گفت: «مهم نیست؛ من طوری می‌ایستم که نیمی از کوچه را ببینم.» ما ایستاده بودیم که دیدیم همشیره با چادر آمد و روبه روی کوچه ایستاد... لحظه‌ای بعد صدای شلیک گلوله بلند شد.... ماشین را روشن کرده دستمالی تر کردم. وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین گذاشتند، من خون‌های روی سپر را پاک کردم .... چند زن از دیدن صحنه داد و فریاد کردند؛ که حیدر سر آنها داد کشید: «ما پلیسیم، دور شوید. کسی که کشته شد خرابکار بود.. من و عباس در جادة مسگرآباد، همانجایی که [وحید افراخته] علامت داده بود، رفتیم ولی جایی برای سوزاندن جسد نبود؛ زیرا همان لحظه‌ای که ماشین را پارک کردیم، یک گله گوسفند و چند مرد نزدیک ما شدند ...در گودالی جسد را انداخته و کلرات و بنزین روی آن ریختیم. جیب‌های آن را تخلیه کردیم؛ ۲۰ عدد قرص سیانور داشت و مقداری نوشته که آیة قرآن در آن بود ...»

 در سال بعد یعنی ۱۳۵۵گروه تقی شهرام از تشکیلات جدا شد و با نام سازمان پیکار در راه آزادی  طبقه کارگر به فعالت پرداخت. در سال ۵۶ تقی شهرام به این نتیجه رسید که دوره عملیات مسلحانه به پایان رسیده است. در سال 58 در حالیکه  از یک تاکسی پیاده می شد دستگیر و سرانجام اعدام شد. او به جهت آنکه دادگاه خود را فاقد صلاحیت می دانست در جلسات حاضر نشد. سران سازمان مجاهدین خلق در زندان معتقد بودند که افراد خارج از زندان حق تغییر ایدئولوژی را نداشته و آنها را فرصت طلب و اپورتونیست نام نهادند. سازمان به رهبری مسعود رجوی با شعار بازگشت به راه حنیف نژاد و احیای مسیر شریف دوباره به حیات سیاسی کشور گام نهاد. اما رجوی نیز با انرژی بیشتری همان مسیر تقی شهرام را ادامه داد و  از  ابزار تغییر ایدئولوژی برای حفظ تشکیلات و تقویت روحیه مرکزگرایی و ترویج سرسپردگی سازمانی پدید آورد که می توانست بدون چون و چرا کردن دست به هر اقدامی بزند.



[۱] . برای اصل حفظ مراجعه کنید به مقاله دیگری در همین سایت با عنوان«چیزهایی هست که نمی دانیم»

[۲]. هرچند اربباط زناشویی میان او و مجید وجود ندارد( طبق گزارش پزشکی قانونی از مرگ لیلا زمردیان)









----- 0 0

مقالات مشابه

سیاست عشق | نگاهی به تعابیر سیاسی فیلم سیانور
سیاست عشق | نگاهی به تعابیر سیاسی فیلم سیانور

سیاست عشق | نگاهی به تعابیر سیاسی فیلم سیانور

اتفاقات و شخصیت های تاریخ معاصر ایران همراره موضوعی مناسب و جذاب برای اقتباس های سینمایی بوده است و هرچند فیلم های کمی هم در این زمینه ساخته نشده است اما این فیلمها بیشتر از انکه برآمده از یک جریان سینمایی باشد، نتیجه علایق شخصی فیلمسازان بوده اند و ژانر یا جریان سیاسی چندان فعلیتی در سینمای ایران نداشته است.
از مذهب تا تشکیلات ; بازخوانی یک نامه قدیمی
از مذهب تا تشکیلات ; بازخوانی یک نامه قدیمی

از مذهب تا تشکیلات ; بازخوانی یک نامه قدیمی

دعوای مجید شریف واقفی و محمد تقی شهرام بر سر چه بود؟ آیا انگونه که فیلم سیانور یا باورهای معمول تاریخی در باب این ماجرا مدعی است، مجادله بر سر دین بود؟ بر سر خدا، معاد و قیامت؟ این کدام خدا، کدام معاد و کدام قیامت بود؟ نمی دانم تعریفی که او از معاد و قیامت داشت با تعریف امروز چقدر تناسب و یگانگی دارد.
زمینی شدن یا زمین‌گیر شدن آرمان
زمینی شدن یا زمین‌گیر شدن آرمان

زمینی شدن یا زمین‌گیر شدن آرمان

سیانور از درام کمک می‌گیرد تا یک جهش زمانی مربوط به گذشته اما هنوز دنباله‌دار را یادآوری کند. تا اینجا با یک اثر تاریخی طرفیم که وقتی با چینش و صحنه‌هایی شبیه همان دوره از تاریخ ترکیب شده‌اند، اسباب لذت بصری بیننده را فراهم آورده و میل او را به پرسش از طبقات مختلف تاریخ معاصرش تقویت می‌کنند.
شخصیت‌های خاکستری و تعلیق اخلاق | نگاهی به سریال هشت و نیم دقیقه
شخصیت‌های خاکستری و تعلیق اخلاق | نگاهی به سریال هشت و نیم دقیقه

شخصیت‌های خاکستری و تعلیق اخلاق | نگاهی به سریال هشت و نیم دقیقه

چندی است، تعابیری با مضمونی اینچنینی ورد زبان‌ها شده؛ آدم‌ها نه خوبِ مطلقند نه بد مطلق! این بدان معناست که آدم‌ها در عین خوبی ممکن است کارهای بدی نیز بکنند و یا برعکس
از مذهب تا تشکیلات ; بازخوانی یک نامه قدیمی
از مذهب تا تشکیلات ; بازخوانی یک نامه قدیمی

از مذهب تا تشکیلات ; بازخوانی یک نامه قدیمی

دعوای مجید شریف واقفی و محمد تقی شهرام بر سر چه بود؟ آیا انگونه که فیلم سیانور یا باورهای معمول تاریخی در باب این ماجرا مدعی است، مجادله بر سر دین بود؟ بر سر خدا، معاد و قیامت؟ این کدام خدا، کدام معاد و کدام قیامت بود؟ نمی دانم تعریفی که او از معاد و قیامت داشت با تعریف امروز چقدر تناسب و یگانگی دارد.
Powered by TayaCMS