26 بهمن 1396, 8:51
هایلایت فیلمی در باره ناموس و غیرت است. اما در راه داستان خود، این دو مفهوم را تغییر می دهد. مسئله ناموس و غیرتی که مرد ایرانی به زن و ناموس خود دارد ، مسئله ای نیست که بتوان به راحتی آن را تغییر داد هرچند مناسبات جدید زندگی شهری، گسترش حضور زنان در اجتماع، افزایش آمار طلاق، تغییر باورهای فرهنگی و ارزشی ، خواسته یا ناخواسته مفهوم غیرت و حساسیت بر سر تعصبات خانوادگی را نیز تغییر داده است.از دیرباز بسیاری از رفتارهای خشونت طلبانه، تعداد زیادی از جنگها و برادرکشی ها با ارتباطی که با مسئله غیرت و ناموس پرستی دارند توجیه شده اند. در ایران معاصر بسیاری از مولفه های فرهنگی تغییر کرده و شکل دیگری به خود گرفته اند.اما آیا می توان گفت مسئله حساسیت هایی که مردان ایرانی به زنان خانواده خود دارند نیز در فرهنگ ایرانی دچار تغییر و دگرگونی شده است. اصغر نعیمی در جدیدترین اثر خود، فیلم هایلایت سراغ موضوعات حساسی همچون خیانت مرد متاهل، خیانت زن شوهردار و نحوه برخورد آدم ها با این موضوعات رفته است. مسئله ای که در فیلم عصر یخبندان نیز قبلا به شیوه ای دیگر به آن پرداخته شده بود.
موقعیتی که داستان هایلایت را باز می کند موقعیتی ویژه و جذاب است. به اصطلاح مطلعِ داستان، مخاطب را به سمت دیدن اثر جذب می کند. زن(آزاده زارعی) متوجه می شود که شوهرش تصادف کرده و به کما رفته است. به زودی می فهمد که زن دیگری همراه او بوده و پس از آن همسر آن زن هم پیدا می شود و ما در ادامه شاهد تقابل دو شخصیت اصلی(پژمان بازغی و آزاده زارعی) هستیم که مورد بی مهری ودر مقابل خیانت همسرانشان قرار گرفتهاند. چنین شروعی می تواند نویدبخش یک داستان پر هیجان باشد چون در مرحله اول سراغ یکی از کهن الگوهای اصلی داستان گویی یعنی خیانت رفته است که زیر سایه کهن الگوی دیگری به نام مرگ قرار گرفته است. در مرحله بعد، در موقعیت جغرافیایی ایران سراغ موضوعی رفته است که همواره حساسیت های بسیاری روی آن بوده. هر چند موضوع رابطه نامشروع زن برای شوهرش از مسائلی است که در تمامی جهان حساسیت های زیادی روی آن بوده است اما شاید برای یک مرد شرقی در حوزه فرهنگ ایرانی این حساسیت چندین برابر باشد.
داستان هایلایت از اوج آغاز میشود. در برخی داستان ها این شیوه رایج است. از بهترین نمونه های چنین داستان هایی، رمان «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز است که چنین شیوهی روایتی دارد. داستان با یک اتفاق بزرگ شروع می شود. درست زمانی که سرهنگ آئورلیا بوئندیا را به جوخه مرگ بسته اند. در چنین داستانی مخاطب همواره منتظر اوج های بعدی است. اوج هایی به قدرتمندی اوجی که در آغاز می بینیم. اما در فیلم هایلایت، پس از اوج قدرتمندی که در شروع داریم، داستان ریتم خود را از دست داده و هر چه فیلم پیش می رود اتفاقی به همان قدرت اتفاق اولیه رخ نمی دهد. داستان فیلم هر چه پیش می رود نزول می کند به طوری که به نظر می رسد فیلمنامه نویس در ابتدای کار یک موقعیت خوب داستانی به ذهنش رسیده و با هیجان زیاد ابتدای فیلمنامه را نوشته اما در ادامه نتوانسته آنطور که باید داستان را پیش ببرد. به نوعی می توان گفت داستان فیلم خالی از عنصر غافلگیر کننده است. شاید اگر اتفاق و اوج داستان در میانهی فیلم بود، در نیمه ابتدایی فرصت برای شخصیت پردازی و پرداخت مناسبات داستانی بیشتر بود و می شد در زمان مناسب مفاهیم ارسالی فیلم را توجیه کرد. مفاهیمی که با پرداخت نامناسبی به جامعه ایرانی عرضه شده و امکان عدم پذیرش آن از سوی بستر فرهنگ ایرانی وجود دارد.
اما فیلم هایلایت چه حرفی در دل خود دارد و چه می خواهد بگوید؟ هنرمندی که آثار اجتماعی می سازد، در آغاز همواره یک یا چند معضل یا ناهنجاری اجتماعی را نشانه می رود، در میانه کار، تلاش می کند دلایل پیدایش معضل و انگیزه شخصیت هایش را نمایش می دهد و در قسمت پایانی فیلم، از طریق انگیزه های رفتاری شخصیت هایش، راه حل یا پیشنهاد خود را برای مواجه با آن معضل، به جامعه ارائه می دهد. طرح موضوع در هایلایت در نیمه ابتدایی فیلم با ایجاد یک موقعیت عالی روی می دهد. فیلمساز معضلی همچون خیانت را در جامعه امروز ایران نمایش می دهد. موضوعی که با ازدیاد جمعیت شهری و رشد ارتباطات بیش از همیشه در شهرهای بزرگ گزارش می شود. در ادامه فیلمساز تلاش نمی کند مسئله را باز کرده و انگیزه های خیانت افراد را به شکلی درست و عمیق نشان دهد. بیش از نیمی از فیلم در بیمارستان می گذرد، در حالی که بخش عمده آن کارکردی در روند داستان ندارد. آدم هایی که به عنوان شخصیت فرعی وارد داستان می شوند به هیچ عنوان کارکردی داستانی ندارند. حتی شخصیت جمشید هاشم پور به عنوان پدرِ «زن خیانتکار» هم کمکی به شناخت درست و دقیق از وضعیت شخصیت های اصلی نمی دهد. زن دقیقا چه چیزی کم داشته که در روزهای نامزدی اش به نامزدش خیانت کرده؟ حرف هایی که در انتهای فیلم از زبان زن بیان می شود دلایل درست و دقیقی نیستند و کمکی به فهم ماجرا نمی کنند. در آنسوی داستان، مردی که حالا روی تخت بیمارستان است چه دلیلی برای جفا به همسرش دارد؟ در اینجا نیز فیلم الکن است.
تنها کنشی که در راستای داستان است تصمیمی است که شخصیت ها برای انتقام از همسرانشان می گیرند که آن هم به دلیلی واهی نیمه کاره می ماند و شخصیت ها هم از انجام آن منصرف می شوند. شاید انتقام، همان عدم تعادل ثانویه ای بود که پس از طرح مسئله خیانت می توانست داستان را از ورطه ملال بیرون بکشد و اوج دوباره ای به داستان بدهد اما فیلمساز به راحتی از کنار این موضوع می گذرد تا در پایان پیشنهادش را به جامعه ارائه دهد.
در فرهنگ ایرانی و احتمالا در بیشتر فرهنگ های جهان حتی در اروپا و آمریکا در صورت خیانت مرد، تنها بحث بی اخلاقی مطرح می شود اما در صورتی که زن خیانت کند چیزهای زیادی در معرض خطر قرار می گیرند. ناموس، غیرت و شرافت مرد از جمله این چیزهاست. به هر طریق شاید بتوان پایان بندی هایلایت را اینطور توجیه کرد که گویی فیلم در حال ترویج فرهنگ بخشش و گذشت است. اما می توان این پایان بندی را ادامه گفتمانی دانست که به پایان بندی فیلم عصر یخبندان ختم شده بود. در آنجا مرد حافظه اش را از دست می داد و صورت مسئله پاک می شد اما در اینجا مرد ایرانی بی آنکه عکس العمل های لازم را نشان داده باشد و بی آنکه با توجیه مناسبی مواجه شده باشد زن خیانت کردهی خود را می بخشد. این گفتمان در مقابل گفتمانی که در فیلم لاتاری مطرح می شود برداشت های متفاوت فرهنگی در فضای سینمایی ما را نشان می دهد. برداشت هایی که دست کم یکی از آنها و یا حتی هر دو در اشتباه هستند. در پایان می توان گفت طرح گفتمانی از این دست به دلیل مغایرت اساسی و ریشه ای با ذهنیت ایرانی، نمی تواند به عنوان یک گفتمان فرهنگی مناسب، به صورت موازی با سایر مولفه ها رشد کند و به احتمال زیاد شکست خورده است اما مسئله اینجاست که اگر بتواند در بخش کوچکی از جامعه رسوخ کند به دلیل نیمه کاره بودنش ناهنجاری هایِ فرهنگیِ جدیدی را می تواند به بار بیاورد.