سریال «در مسیر خوشبختی» به شکل غافلگیرکنندهای الگوی فیلم مارمولک را به
یادمان آورد. آنجا هم همه چیز از پوشیدن اشتباهی لباس روحانیت و اتفاقا توسط یک
سارق، آغاز شد. در دورهای که مارمولک به نمایش درآمد، مخاطب از این تغییر موقعیت حسابی
غافلگیر شد. همین غافلگیری بود که فیلم را پرفروش کرد. در عین حال و علی رغم سر و
صدای بسیاری که پیرامون این موقعیت غافلگیرکننده به پا شد، جمعبندی محتاطانه
کارگردان از عاقبت آن سارق، ارزش التزامی یا آثار وضعی این کسوت را به مخاطب القاء
کرد.
مجموعه «در مسیر خوشبختی» هم با اخذ نگاهی خوشبینانه نسبت به آثار اجتماعی و
پیامدهای روانشناختی لباس روحانیت، نقطه حرکت اولیه فیلم نامه را بر مدار یک
تغییر موقعیت بنا کرد؛ تا شاید از پی اشتباهی گرفته شدن آدمها، تظاهر در موقعیت
جدید محرکی باشد که آنان را به حُسن عاقبت امیدوار کند. بیان این حدس که طراحان
این اثر تلویزیونی، حتما خاطره فیلم مارمولک را در خاطر داشته و سعیشان معطوف به
بهرهمندی از مضامین موفقیتساز آن اثر بوده است، میتواند سخنی قابل اعتماد
باشد. اما اینکه از تکرار موقعیت چه بر سر کار تازه آمده است، موضوعی قابل بحث
است.
اول) حتما سازندگان «در مسیر خوشبختی» به محدودیت پرداختن به موضوعاتی از این
دست واقف بودهاند. آنان هم در کنار اکثر مخاطبان صدا و سیما از تیغ تیز نظارت
سازمان مطلع هستند. از طرف دیگر این پرسش که سازندگان سریال در عین رعایت قانون
سازمان متبوعشان، تا چه اندازه به افزایش تجربه مخاطب احترام گذاشتهاند، البته
پاسخ امیدوارکنندهای دریافت نمیکند.
دوم) واقعیت این است که حضور دامنگیر شبکههای اجتماعی، مستنداتی بسیار جذاب
تر از طنزپردازیهای صدا و سیما را پیش چشم مخاطب قرار داده است. با افزایش تجربه
مخاطبان در این موضوع، البته خنداندن مخاطبی که دیگر مثل سابق مجبور به تحمل هرچه
در جدول پخش قرار گرفته باشد، نیست هم چندان آسان به نظر نمیرسد.
سوم) اگر خنداندن مخاطب به خودی خود آسان نباشد، جلب توجه او به شوخی با اشخاص،
مفاهیم و نشانههای مذهبی نیز همتی مضاعف را طلب میکند. به ویژه که مطابق عرف و
قانون، رعایت خطوط قرمز در این نوع از آثار طنز ضروریتر است.
چهارم) این همت مضاعف(یعنی تلاش برای ارائه یک اثر طنز قابل پخش که موضوع
مستقیم آن یک شخصیت، مفهوم یا نشانه مذهبی باشد) زمانی به مرحله طرح و اجرا میرسد
که مفروضات طنزپردازی در این موضوع به خوبی تنقیح شود.
پنجم) در اینجا بر یک فرض مرکزی تمرکز میکنم و آن را در این گزاره خلاصه میکنم
که: «ساخت آثار طنز- به عنایت تفاوت طنز، هجو و هزل- که موضوع آن یک شخصیت، مفهوم
یا شخصیت یا نشانه مذهبی است، جامعه مومنان را خرسند کرده و افراد خارج از مدار
شریعت را نیز به دنیای پاک و سرزنده اهل ایمان بشارت میدهد.»
در واقع به نظر میرسد یکی از مهمترین انگیزهها در ساخت آثاری همچون «در
مسیر خوشبختی»،(که احتمالا برای سازندگان اثر به خوبی تنقیح شده) به همین فرض
مذکور قابل ترجمه است. گویی سازندگان این آثار، مشخصاً در جایی که اثر به پشتوانه و
اشراف صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شود، در نهایت امر، خنده و عبرت همزمان
را برای مخاطب آرزو میکنند. پیداست که ترجیح جانب عبرت و پایداری بیشتر آن، خاطر
سازندگان اثر را خشنودتر خواهد ساخت.
با اعتماد به صحت انتساب این فرض به
سازندگان سریال و مدیران سازمان، نقد خود را در سه گام به پیش میبرم. در گام نخست
به روایتشناسی این فرض پرداخته و دو پیشفرض محتمل همین مفروض را کالبدشکافی
خواهم کرد. در گام دوم به آسیبشناسی این فرض پرداخته و تبعات اجتنابناپذیر آنرا(طبق
هر دو پیش فرض مذکور در گام نخست) تحلیل میکنم. در واپسین گام، با بیان یک
راهکار، امکان جبران آسیبهای محتمل را به محک سنجش میکشانم.
روایتشناسی فرضیه مرکزی؛ خنده ذاتی یا عارضی؟
گفتیم که مطابق فرضیه سازندگان: «پرداختن به یک شخصیت، موضوع یا نشانه دینی و
امتزاج آن با چاشنی طنز، موفقیت در جذب و تقویت مخاطب را به دنبال خواهد داشت.» این
فرضیه که به باور نگارنده اصلیترین محرک و سرراستترین استدلال در ساخت آثاری
همچون «در مسیر خوشبختی» است، بر پایه یکی از دو پیشفرض زیر بنا میشود:
پیشفرض نخست: خندیدن یا طناز بودن، جزء ذاتی تعالیم دینی بوده و حضور آن در
زندگی مومنان ضروری است.
پیشفرض دوم: خندیدن یا طناز بودن، امری عارض بر تعالیم دینی است و حضور آن در
زندگی مومنان از حد حاشیه و معد فراتر نیست.
پیداست با وفاداری به اصطلاحشناسی فلسفی و منطق ارسطویی، جمع میان این دو پیش
فرض ممکن نیست. هرچند اهل فلسفه در بازیابی مفاهیم ذاتی و عارضی به یافتههای تازه
و جالب توجهی رسیدهاند، اما با صرف نظر از مناقشات رایج در این حوزه، فعلا بنا را
بر این میگذاریم ذاتی به معنای جزء همراه و غیر قابل انفکاک تلقی میشود و عارضی
به معنای جزء گذرا و غیرضروری است.
پس اگر فرض سازنده اثر بر این محور قرار گیرد که امتزاج طنز با تعالیم دینی مفید
است، مجالی هم برای واکاوی این پیش فرض وجود دارد که آیا این امتزاج ذاتی است یا
عارضی؟ یعنی آیا شاد شدن مخاطب در پای گیرنده نیز جزئی از مطالبات دینی اثر است یا
امری است غیر لازم؟ اگر مخاطب از تمام اثر به شاد شدن اکتفاء کرده و فعلا از عبرتهای
اخلاقی اثر غفلت کند، سازندگان تماما شکست خوردهاند یا تنها در نیمی از انجام
وظیف کامیاب بودهاند؟ یا در حالت عکس، اگر مخاطب صرفا عبرت گیرد و از فضای شاد
سریال جدا شود، آیا سازندگان به هدف اصلی خود رسیدهاند یا مطلوبشان ناتمام مانده
است؟
همچنانکه اشاره شد، حصر و ثنویت مندرج در تقسیم این دو پیش فرض، مانع طرد یا
جمع میان هر دو خواهد بود. بالاخره یا سازنده اثر خنده را جزء ذاتی کار خود میداند
و یا آنرا امر عارض بر مطلوب اصلی که همان پیام مذهبی است، تلقی میکند؟ یا این
حساب، در یک روایت یا پیشفرض، خنده به اندازه عبرت ضروری است و در روایت بدیل،
جزء اصلی همان عبرت است و خنده هر کجا که از اثر جدا شود، خلائی در امر تربیت مخاطب
ایجاد نخواهد کرد.
در ادامه تلاش خواهم کرد تا آسیبهای احتمالی هر دو پیش فرض را در حوزه هنر و
رسانه تحلیل نمایم. نهایتا این تحلیل به ما نشان خواهد داد که چرا مجموعههایی از
نوع «در مسیر خوشبختی» در ایفاء مقصود ذاتی یا عرضی خود ناکام هستند.
آسیبشناسی فرضیه مرکزی؛ پرورش مخاطب پرتوقع یا بیحوصله
در موقعیت آسیبشناسی دو پیشفرض مذکور، پیامدهای هر دو روایت را بررسی میکنم:
1.
روایت نخست(یعنی پیش فرض ذاتی دانستن خنده در ساخت مجموعه طنز با رویکرد مذهبی)،
به پرتوقع شدن مخاطب خواهد رسید. مخاطبی که به مرور و در قالب نوعی خودآگاهی یا
واکنش احساسی، خندیدن در پای گیرنده را جزء لازم از مجموعه مذهبی(با رویکرد طنز)
بداند، کار سازنده اثر را دشوار خواهد کرد. در این نقطه نویسنده و کارگردان و
بازیگر با این چالش مواجهاند که لاجرم باید با سازندگان طنزهای رایج(که پیام
مذهبی را در اولویت خود قرار ندادهاند) رقابت کنند. توقع بالای مخاطب از سازندگان
آثار طنز میتواند پیام مذهبی اثر را به حاشیه رانده و حتی در جایی که شیرازه کار
از دست عوامل آن خارج شود، محصول را به هزل و بلاهت و لودگی بکشاند.
این آسیب در بخشهای قابل توجهی از مجموعه «در مسیر خوشبختی» قابل تشخیص بود. همچنانکه
رفتار ناسنجیده دو جوان و فراز و فرود عاطفی آنان در مواجهه با رویدادهای
غیرمنتظره داستان، در عین حال که بازیگردانی اثر را زیر سوال برد، از عدم تبحر
نویسنده در پرداخت شخصیتها حکایت داشت. در اینجا شخصیتها به جبر نویسنده سخنان مبالغه
شدهای گفتند و با اشاره یا رضایت یا غفلت کارگردان، حرکاتی ناموزون را ابزاری
برای خنداندن مخاطب به هر قیمت قرار دادند.
کوتاه سخن در این بحث اینکه صرف نظر از التفات یا عدم التفات سازندگان «در
مسیر خوشبختی»، ذاتی دانستن خنده در کار نمایشی، پیام اولیه اثر را، که همان
بازیابی ارزشهای مذهبی است، به حاشیه رانده است. در همین میدان، ارزیابی وجوه
کمیک اثر(با صرف نظر موقت از وجوه تعلیمی آن) نیز علامت مثبتی را نشان نمیدهد. از
این روی میتوان نتیجه گرفت ذاتی دانستن خنده در تولید یک مجموعه طنز با رویکرد
مذهبی، میتواند خنده را اصالت بخشیده و مدار توجه مخاطب را از سویه مذهبی اثر جدا
کند. نهایتا باید گفت مجموعه «در مسیر خوشبختی» به عارضه ذاتی شدن خنده توجه نکرده
و هم زمان اثر طنز قابل قبولی را هم پیش چشم مخاطب قرار نداده است.
2.
اما روایت بدیل(که طبق پیش فرض آن خنده عارض بر یک مجموعه طنز با عطف توجه به
شخصیت، موضوع یا نشانه مذهبی است)، البته با مخاطب روراستتر خواهد بود. در اینجا
اصل همان پیام است و مخاطب نیز در بهترین واکنش باید به همان پیام توجه کند. اما
ورود هرچند عارضی عنصر طنز و خنده به این گونه از آثار، میتواند در معرض دو آسیب
باشد:
اول) بیاعتمادی به کسب موفقیت در ارائه پیام اصلی؛ به این معنا که گویی
سازنده اثر از موفقیت محصول خود خاطر جمع نبوده و به ناپار چاشنی طنز را به عنوان
ابزاری برای القاء موفقتر پیام استخدام کرده است.
دوم) چه بسا مخاطبانی هم که سازنده از جذبشان ناامید نیست، با توزین میزان
توجه اثر به طنز یا پیام مذهبی، طنز را نقشهای برای انتقال پیام بینگارند و از
ابتدا با موضع تدافعی به سراغ اثر نمایشی بروند.
به نظرم «در مسیر خوشبختی» از هر دو آسیب پیش گفته بر کنار نمانده و تا اندازه
قابل توجهی به هر دو پیامد گرفتار شده است. شوخی کردن با نشانههای مذهبی و به هم
ریختن مجلس دعای کمیل با زنگ موبابل، از همان ابزارهایی است که گویی برای القائ
پیام به مخاطب استخدام شدهاند. این نوع استخدام، حتی اگر از حیث اخلاقی و با
رعایت شئونات مذهبی قابل توجیه باشد(که البته جای چالش جدی را برای خود محفوظ نگه
داشته است) به چشم مخاطبی که این گونه آثار به جذب آنان خوشبین هستند، خوشایند
نیست. چرا که گسترش فضای مجازی، نمایشها یا مستنداتی جذابتر از این گونه سریالها
را در دسترس قرار داده و تجربه بصری مخاطب را توسعه(و البته نه لزوما تعمیق)
بخشیده است.
پس همچنان و صرف نظر از خودآگاهی سازندگان به مفروض بحث ما و پیشفرضهای
منشعب از آن، به نظر میرسد «در مسیر خوشبختی» به آسیبهای هر دو پیش فرض گرفتار
شده و در نهایت میان ذاتی دانستن یا عارضی دانستن خنده، موضع
مشخصی را نمایندگی نکرده است. اینجاست که میتوان گفت این سریال با القاء پیامهای
مذهبی آن هم به شکلی آشکار، ابزار خنده را هم استخدام کرده تا لحن خطابه از طنز
خالی نماند.
اما راه پیشنهادی نگارنده در این چالش، سخن پایانی این مقال خواهد بود.
جبران پیامدها؛ نگاهی به وجه تجربی هنر
به نظر میرسد با التفات به وجه تجربی هنر(یعنی انعکاس تجربه زیسته هنرمند در
اثر) و با رجوع همزمان به عناصر ثابت و همیشه حاضر دینی، میتوان آثاری با رویکرد
طنز و در عین حال وفادار به تعالیم دین را تولید کرد. در این رویکرد، اثر نمایشی
در عین التزام به استحکامات این گونه از انواع هنر، به دو واقعیت مهم یعنی گستره
موضوع و ذائقه مخاطب نیز احترام خواهد گذاشت. از حیث توجه به موضوع خاص نمایش،
هرچه هنرمند به تجربه زیسته خود متکیتر باشد، محصول عرضه شده از عارضه شعار زدگی
دور شده و رنگ واقعیت را به شکل ملموستری منعکس خواهد کرد. به موازات این موضوعشناسی،
التفات سینماگر به سواد بصری مخاطب و احترام او به هنرشناسی بیننده نیز ترسیم خط
روایت و گزینش کلمات اثر نمایشی را پختهتر خواهد ساخت.
در حقیقت سازنده این گونه آثار کافی است با رجوع به الگوهای ثابت در مضامین
دینی، تجارب شخصی یا به عبارتی خاطرات خوش خود از حیات دینی را به اثر وارد کند.
در این رویکرد، اثر نمایشی در شعاع موضوع، از برچسب سفارشی بودن نجات یافته و در
عین حال با تکیه بر الگوهای دینی از آفت
شخصی شدن هم برحذر میماند. احترام به سواد بصری مخاطب هم نزدیکترین واسطه در
بهبود کیفیت هنری اثر خواهد بود.
یکی از راههای تقریب دین و هنر(یا مشخصا دین و سینما) هم
از همین نقطه آغاز میشود. هنرمندی که عزم ساخت اثر دینی دارد، اگر قدر خود و
دغدغههایش را شناخته باشد، کارش را با تفکیک خطوط کمرنگ ایدهها(ابتکارات
داستانی) و کلیشهها(الگوهای ثابتی که هر داستانی به آنها قابل تحویل است) آغاز
میکند. سریالهای مذهبی فرصتی است برای یافتن مشترکات حیات بشر که در همهی نسلها
تکرار و از صورتی به صورتی منتقل میشود. این نوع سریال(در پیکره طنز یا بدون آن)
میتواند در سه گام به هدف خودش نزدیک شود:
1.
روح همیشه زندهی دین را بشناسد و با جلب اقبال مخاطب مجرب و لزوما عمیق در
عرصه هنر و رسانه، عملا گواهی دهد که درد فراق بشر هنوز زنده است.
2.
آنچه به دین مربوط میشود اما برای مخاطب امروز کاملا ناشناخته مانده را
دریابد، تا باز هم عملا گواهی دهد که درد فراق بشر هنوز زنده است.
3.
هر چه را که از سر شوخطبعی روزگار، ایده انگاشته شده و در دفتر دین یا لوح هنر
جا خوش کرده است، از اثر خود حذف کند. منظور من حذف بدعتهایی است که لباس دین به
تن کردهاند و یا کلیشههایی است که با رنگ هنر به تدلیس خود و فریب مخاطب اشتغال
دارند.
هنری که بدین سان سامان یافته و محصول تجربه سازنده آن باشد، بدون نیاز به واکاوی
مفروضات و پیشفرضها، خود در مسیری قابل
اعتماد گام خواهد برداشت.