مخاطب امروزی ما از
وجود و ماهیت جریانی به نام سنتگرایان بیخبر نیست. اما همچنان این توضح
راهگشاست که تفاوت ظریفی میان سنتیها و سنتگرایان وجود دارد. به
این بیان که اندیشه سنتی در بیخبری(عمدی یا اجباری) از آنچه در مغرب زمین به
وقوع پیوسته، بر مرام و موضع سنتی خویش باقی مانده است. اما عنوان رسمی سنتگرایان،
در وصف اندیشمندانی به کار میرود که در مکاتب فکری غرب غور کرده و عموما رخداد فرهنگی
مدرنیته را در محافل دانشگاهی آن دیار درک کردهاند. اما این متفکرانِ غرب دیده، راه
علاج بشر را نه در پذیرش مدرنیسم، بلکه در بازگشت به جهان سنت یافتهاند. آنان به
سبب آنچه بنیادگرایی سکولار مینامند، بنیان تفکر مدرن را نوعی از عصیان به حقیقت،
یا طرد ساحت الهی و امر قدسی معرفی میکنند. از این روست که سنتگرایان با هر
محصولی که زاییدۀ فکر و فلسفه مدرن باشد، مخالفاند.(به یاد میآورم که در کلاس
درس یکی از شاگردان شوان، یک و نیم جلسۀ نخست را صرف معرفی منابع درسی، آن هم به
مدد ماژیک و خودکار و تخته سفید کردیم!)
با این وصف، پیداست
که پیشبینی رأی آنان در باب هنرهای جهان مدرن- و مشخصا سینما- دشوار نیست. با این
حال، در فرآیند مستند کردن پیشبینی خود، علاوه بر اینکه با انبوهی از هنرنمایی و
ذوقورزی اصحاب این گرایش فکری روبه رو میشویم، با اصلاحشناسی جالب توجهی هم
مواجهیم. آنان برای تشخیص یا رتبهبندی هنرها، واژگان جالبی تدارک دیدهاند. تشخیص
این اصطلاحات، علاوه بر اینکه فینفسه جذاب است، اگر با اندکی دستکاری همراه شود،
شاید فرصتی باشد برای آشتی سنتگرایان با پدیدۀ کاملا مدرن سینما:
1.
هنر مقدّس
بنا به نظر آفرینندگانش و کسانی که با آن زندگی میکنند، ریشه در خداوند دارد و یا
با فرشتگان و قدیسانی همراه است. سنتگرایان با اشاره به انتساب سرچشمۀ خطاطی به امام
علی(ع) و انتساب تصویر بودا به خود او و انتساب نخستین شمایلهای مسیحی
به فرشتگان مقربی که حامل آن بودند، روند صدور یا تجلی هنر مقدس را تشریح میکنند.
به باور سنتگرایان، این هنر دارای منشأ وحیانی بوده و از جانب خود خداوند و به
واسطه فرشتگان یا قدیسان و پیشوایان مذهبیِ شناخته شده به انسان زمینی اعطا شده تا
نشانهای بر- و راهنمایی به- امر قدسی که همان ملکوت الهی است، باشد. این هنر واجد
صبغۀ آیینی بوده و با مناسک مخاطبان اولیه و پیروان فعلی خود پیوند مییابد.
مصادیق این هنر را میتوان هنر خوشنویسی و صد البته تلاوت قرآن-
برای مسلمانان- و هنر شمایلسازی مقدّس- برای مسیحیان- دانست.
2.
هنر سنتی
زاییده جهان سنت بوده که البته این جهان کالبدی برای امر قدسی است. در هنر سنّتی،
نشانههایی از مضامین و تعالیم و روح امر قدسی وجود دارد، اما این هنر از جانب خود
خداوند یا به واسطۀ ملائکه و قدیسان نازل نشده و در آفرینش آن، خلاقیت انسانهایی
که خود را در مسیر خواست و هدایت امر قدسی قرار داده و در عالم سنّتی زیستهاند،
عاملیت داشته است. در این هنر، که نمونۀ آن را میتوان در مینیاتور یا تعزیه سراغ
گرفت، هدف از آفرینش هنری، یا دستکم تاثیر برخاسته از آن، اِشعار به تعالیم قدسی
و سنتی است. با این وصف، در اندیشۀ سنتگرا، همة هنرهای مقدّس، سنّتی هستند؛ اما
همة هنرهای سنّتی، مقدّس به حساب نمیآیند.
3. هنر دینی هرچند در حاق واقع خود معادل هنر قدسی
است، اما در محاروات امروزی غربیان، این هنر سرچشمهای منحصراً انسانی دارد. به
بیان دیگر و مطابق با اصطلاحشناسی جهان مدرن، هنر موسوم به دینی، صرفا در موضوع
خود دینی است و سنتگرایان هیچ قداست و اصالتی برای این نوع هنر قائل نیستند. شاید
نمونه تازۀ هنر دینی، فیلمهای هالیوود دربارۀ مسیح باشد.(۱)
با
تقید به اصطلاحات فوق، اگر به تامل در محصول مدرنی به نام سینما بازگردیم، آنرا
در بهترین حالت از منازل خود، نوعی از هنر دینی خواهیم یافت. هنری که به سبب
زاییده شدن از زهدان مدرنیته، قادر به دریافت روح امر قدسی نبوده و از استشمام
رایجۀ سنت محروم است. اما به نظر میرسد دو نمونه تعزیه، به عنوان یک هنر سنتی، راه
تعامل سنتگرایان با سینما را هموارتر خواهد کرد. اگر تعزیه توانسته است، با روایت
امر قدسی، به رتبه هنر سنتی ارتقاء یابد، چرا فیلمهایی که:
اولا)
محصول تربیت و نگرش سنتی هستند،
ثانیا)
علائم و مضامین مذهبی را در پیکرۀ خود جای دادهاند،
ثالثا)
مخاطب را به امر قدسی فرا میخوانند،
از
اتصاف به عنوان هنر سنتی محروم باشند؟
در
مورد نمونه اول(نگرش سنتی) میتوان به سینمای علی حاتمی اشاره کرد؛ که این سینما
لبریز از فضای سنت ایرانی- اسلامی است. در این سینما تصاویری شبیه نقاشی قهوه خانهای
را شاهدیم که میتواند نمونهای از هنرهای نزدیک به اندیشه سنتگرایان را به مخاطب
خود منتقل کند.
در
نمونه دوم(مضامین مذهبی) البته دست ما برای ارجاع بازتر است. بسیاری از آثار
سینمایی در دهه شصت و به ویژه آثاری که به عنوان سریال مناسبتی در این سالها
تولید شدهاند از مضمون مذهبی برخوردارند. اما اما مشکل اینجاست که بر خلاف
سینمای علی حاتمی، تایید وجوه سینمایی در آثار مضمونگرا آسان نیست.
برای
نمونه سوم آثار میرکریمی(مشخصا خیلی دور خیلی نزدیک) را میتوان نمونهای برای
انعکاس امر قدسی معرفی کرد. نمونهای که چندان مورد توجه فیلمسازان وطنی واقع
نشده و دوام درخوری نیافته است.
برای
جستوجوی مضامین قدسی، معنوی و اخلاقی در آثار سینمایی ایران البته به پژوهشها و
تحلیلهای موشکافهتری نیازمندیم. اجمالا میتوان به کارگردانهای صاحب سبک- از
بیضایی و کیارستمی تا مهرجویی و فرمانآرا و مجیدی و این اواخر هومن سیدی- اشاره
کرد؛ که هر کدام با ورود به مضمون یا مضامین قابل بحث، جلوهای از سنت ایرانی به
معنای وسیع آن(شامل اندیشه دینی، اخلاقی و عرفانی) را در آثار خود برجسته کردهاند.
اما
و صرف نظر از بایستههای پژوهشی در موضوع «سنت ایرانی و سینمای ایرانی»، میتوان به عنوان یک
چشمانداز، به اثری اندیشید که با نقل یکی از قصههای قدسی در قامت یک اثر
سینمایی، بازتابی از امر قدسی را بر پردۀ سینما بتاباند. حال اگر اثر مذکور در
انعکاسِ امر قدسی و دمیدن روح آن بر پردۀ سینما موفق بوده و فضایی مناسب با عالم
سنّت را به مخاطبِ سنّتگرا و سنّتپسند خود در عالم اسلام منتقل نماید، آیا میتوان
آنرا یک هنر سنّتی- اسلامی به شمار آورد، یا همچنان باید آنرا در ردیف هنرهای
دینی مسلمانان قرار داد؟ پرسش را به این شکل بسط میدهیم که آیا شماری از عوامل
تولید سینمایی هم میتوانند خود را به خُلق سنّتی آراسته کرده و با مشارکتی
خیرخواهانه، سینمایی با روح سنّت اسلامی- یا هر یک از ادیان دیگر- را پدید آورند؟(۲)
اجمالا به
نظر میرسد که میتوان در عالم اسلامی- و نیز ادیان دیگر- هم به وجود سینمایی با
صبغۀ سنّتی یا به بیان دیگر، سینما به مثابه یک هنر سنّتی اندیشید و یک سینمای
سنّتی را به رسمیت شناخت. سینمایی که با سرمشق قرار دادن منشأ قدسی پدیدههای
عالم، در تلاش است تا مخاطبش را به امر قدسی اشعار دهد و او را در فضایی که لبریز
از عطر سنّت و امر قدسی است، به جانب تعالی رهنمون سازد.
پس اگر فرم
سینمایی، قدسی نیست و وجود سینما به مثابه یک هنر مقدّس از اساس منتفی است، همچنان
میتوان بر مدار اندیشۀ سنتگرا و با فاصله گرفتن از سینمایی که صرفاً موضوع آن
دینی است، نوعی خاصی از هنر هفتم را پدید آورد که همراه با یک قصۀ قدسی- آیینی یا
بدون آن، نوعی زیستجهان سنّتی را عرضه داشته و دنیایی مملو از حضور امر قدسی را
پدید آورد. بنابراین سینما میتواند علیرغم صبغهای که در جهان مدرن نصیب خود
ساخته، به تفکر موسوم به سنّتگرایی در ادیان مختلف نیز خوشامد گفته و آثاری با
صبغۀ سنّت و متأثر از درک و حضور امر قدسی را پدید آورد.
این
همه را در شرایطی بیان میکنیم، که طبق تعریف سنتگرایان از هنر مقدس، سرچشمۀ
سینما را امر قدسی ندانیم. اما اگر بخواهیم به داستانهای قرآن کریم و صبغه تصویری
شماری از آنها توجه کرده و روشهای قصهگویی این متن مقدس را تحلیل کنیم، ای بسا
به نتایجی برسیم که سنتگرایان را به آشتی بیشتر با ادبیات نمایشی و سینما
فراخواند. به عبارت دیگر، قناعت ما به سنتی شدن سینما، به شرطی است که داستانهای
قرآن را یکسره متفاوت از ادبیات نمایشی و فیلمنامهای به معنای امروزی و مدرن آن
بدانیم.
پینوشت:
1) تفصیل
این بحث را در این متن میتوان یافت: آرام، علیرضا، سینما در فلسفه سنت گرا،
تصویرنامه، سال سوم، شماره۷، بهار ۱۳۹۳.
2) پژوهش
پل شریدر در کتاب مشهور سبک استعلایی، نوع خاصی از سبک سینمایی را معرفی مینماید.
در این سبک، مضامین خاصی که ریشه در تعالیم قدسی ادیان دارند، تکینکهای خاص فیلمبرداری
را ایجاب میکنند. تجربه فوق نشان میدهد که تعامل پیوسته میان مضمون و فن
سینمایی، امکان تاباندن پرتوی از امر متعالی بر پردۀ تصویر سینمایی را میسر میسازد.
نک: شریدر، پل، سبک استعلایی در سینما، ترجمه محمد گذرآبادی و سهیل
بازرگانی، تهران: بنیاد سینمایی فارابی، ۱۳۸۳.