4 خرداد 1397, 15:32
هشدار! این متن ممکن است بخشی از داستان فیلم را لو دهد.
روزی که محمدحسین مهدویان با «ایستاده در غبار» در جشنواره فجر حاضر شد و جایزه گرفت، همگی امیدوار به این شدند که کارگردان جوان و سینما بلدی پا به عرصه گذاشته و میتواند کارهای جدیدی را ارائه دهد، «ایستاده در غبار» با آن دوربین مخفی شده و صدای آرشیوی و فرم مستندگونهاش، به عنوان فیلمی جنگی میتوانست هر بینندهای را راضی کند، و این سر و شکل منحصر به فرد و دوربینی که همیشه مخفی است و از زاویههای مخفیانه به سوژههایش نگاه میکند در فیلم دوم مهدویان نیز با قوت به کار خود ادامه داد، این شکل از تعریف میزانسن برای دوربین در «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» قابل قبول و حتی جذاب بود، اما در آخرین اثر محمد حسین مهدویان، هرچه که بگردیم نمیتوانیم منطقی برای این نوع میزانسن برای دوربین فیلمبرداری بیابیم، کارگردانی که به ناگاه دست از وقایع تاریخی کشید و موفقیتهای دو فیلم قبلیش را کنار گذاشت و سراغ سوژهای اجتماعی و امروزی آمد، طبیعتا باید فکر این را هم میکرد که نگاه واقع گرایانه به مسائل راههای دیگری هم دارد و دوربینی که از چشم یک ناظر مخفی به همه چیز نگاه میکند تنها راه بیان واقیعت و نگاه رئالیستی نیست. «لاتاری» سومین فیلم محمدحسین مهدویان، بیانگر دغدغههای ملی گرایانه و ادیئولوژیهای شخصی اوست، دغدغههایی که تا جایی قابل قبول و قابل بسط است، اما در بسیاری از جاها رنگ و بویی خیلی شخصی میگیرند و با فاصلهای زیاد از بیننده به راه خود ادامه میدهند، و البته بزرگترین و مهمترین ضعف فیلم «لاتاری» نیز در همین موضوع است، اینکه فیلم فاصله زیادی از بیننده میگیرد و اساسا به عنوان اثری واقع گرایانه موفق نمیشود تا بیننده را در جای قضاوت بنشاند و او را درگیر مسائلی دیگر میکند که از هدف و مضمون اصلی دور شود.
انتخاب اسم «لاتاری» برای فیلم، تنها به همان انتخاب اسم محدود میشود و به جرات میتوان گفت که بین نام فیلم و محتوایش هیچ ارتباطی وجود ندارد، یا اگر داشته، نویسنده و کارگردان به هیچ وجه موفق نشدهاند تا این ارتباط را به نمایش بگذارند، و این نام تنها نامی دهان پرکن و جذاب است تا بینندگان در انتخاب فیلم در گیشه برای تماشا تردیدی نداشته باشند، مهدویان در طول فیلم هم بارها و بارها بینندگان را گول میزند!! مانند انتخاب نام فیلمش. اما به سراغ فیلم برویم، از شخصیتها و ویژگیهایشان شروع کنیم، ساعد سهیلی نقش اصلی فیلم را برعهده دارد، حضور ساعد سهیلی در فیلمهای مختلف در این سالها و به خصوص در یک یا دو سال اخیر، بیش از هرچیزی مرا به یاد قهرمانهای فیلمفارسیها میاندازد، جوانی بی پروا و شر و شور که اگر تمام بلایای زمین و آسمان هم بر سرش هوار شوند، او به راه خود ادامه میدهد و گزندی به او وارد نمیشود، شخصیت او در فیلم «لاتاری» هم به دور از موارد قبلی نیست، در واقع خود فیلم در همان صحنه ابتدایی دست خودش را رو میکند، حضور سهیلی در انتظار دختر مورد علاقهاش و صحبتهای رد و بدل شده بین آنها خبر از این میدهد که اتفاقات ناگوار در راه هستند و او باید تمام قد جلوی تمام آنها بایستد و دیری نمیگذرد که این دست رو شده رو تر میشود و تمام پیش بینیها درست از آب در میآیند، پس فیلم تا جایی که روابط و شخصیتهایش را معرفی کند حرف خاصی برای گفتن ندارد و پیش بینی همه چیز توسط بینندگان کار سختی نیست، در کنار ساعد سهیلی، هادی حجازی فر دیگر نقش اصلی فیلم را بر عهده دارد، بازیگری که کارش را بلد است، حتی اگر شخصیت پردازی بدی داشته باشد، نمایش خوبی را ارائه میدهد، او این بار در نقش یک مربی فوتبال دلسوز نمایان شده که سری پر از سودا و دلی پر از درد دارد، پس همه چیز آماده است تا آتشی به جان این دو شخصیت بیفتد و فیلم برود به آنجایی که کارگردان و نویسندهاش دوست دارند، آتش به جان آنها میافتد و بازهم پیش بینی اتفاقات بعد از آن چندان سخت نیست.
«لاتاری» داستان پسر و دختری را روایت میکند که سودای پیروز شدن لاتاری و رفتن به آمریکا را در سر دارند، اما دختر به دلیل مشکلات خانوادگی مجبور میشود به پیشنهاد پدر و یکی از دوستان پدرش برای کار به دبی برود، پس رویاهای این دو جوان از بین رفته و مدتی بعد جسد دختر به ایران باز میگردد، و زمانی که هیچ کس هیچ کاری انجام نمیدهد، پسر تصمیم میگیرد تا خودش دست به کار شده و انتقام بگیرد و…
خلاصه داستان فیلم هیچ کم و کاستیای از یک فیلمفارسی جذاب ندارد، البته باید بگویم که کلیت داستان هم چیزی از این موضوع کم ندارد، اما صحبتهای ناسیونالیستی، شخصیتهای شعاری و آرمانگرا و البته رخ دادن اتفاقات فیلم در زمان حال، باعث میشود تا شاید کسی به این موضوع فکر نکند، اما واقعیت همین است، «لاتاری» سراپا یک فیلمفارسی قهرمان پرور است که تنها لباس و گفتار شخصیتهایش را تغییر داده، اما همان قدر نخ نما و همان قدر عقب افتاده است.
فیلمنامه دچار مشکلاتی است که نمیتوان از کنار آنها عبور کرد، به طور مثال بزرگترین معمای فیلم که تمام اتفاقات بر سر آن میافتد به خوبی شکل نگرفته و تنها حضور دارد تا شخصیتها صحبتهای آرمانگرایانه خود را به زبان بیاورند و فیلم بتواند مشکلی از اجتماع که در سطحی کلان حضور دارد و ضربهاش به قشر آسیب پذیر و معمولی وارد میشود را نمایش دهد، اما نه تنها موفق نمیشود بلکه از میانه راه از مسیر پرداختن به یک مشکل جدا شده و تبدیل به یک تریلر جنایی میشود. گره اصلی فیلم سوالی است که ذهن شخصیت اصلی را درگیر کرده، این که چه بلایی سر دختری که او دوست داشته در دبی آمده، اما اصلا نیازی به این همه ایجاد سوال نیست، کاملا مشخص است که وقتی دختری ایرانی با تعاریفیی که از قبل در فیلم آمده و با آن وضعیت به شهری چون دبی میرود چه سرنوشتی در انتظارش است، اما فیلم باید ادامه پیدا کند، پس نویسنده و کارگردان این واقعیت که همه مردم آگاه به این موضوع هستند را کنار گذاشته و به دنبال جواب این سوال میروند و فیلم از لحظهای که شخصیتها وارد دبی میشوند، آن قدر کم رمق و بی جان است که با گذشت هر دقیقه از آن فاصله بیشتری با بینندهاش ایجاد میکند. شخصیتی که هادی حجازی فر نقشش را بازی میکند، تیپی است که سالهای سال است که بارها و بارها در سینمای ما تکرار شده و به جرات میتوان گفت حالا دیگر میزان اثرگذاریش را از دست داده، حاج کاظم آژانس شیشهای همان زمان تاثیرگذار بود و ساختن چنین تیپ شخصیتیای حالا فقط حالتی شعارگونه دارد که تنها میتوان شعار دهد، اما مهدویان در «لاتاری» او را وارد عمل میکند و نتیجهاش میشود پایان بندی هندی فیلم که آن قدر بچه گانه و به دور از منطق است که مهر نهایی را بر بد بودن فیلم خواهد زد. مهدویان و گروه نویسندگی فیلم از همان آغاز به دنبال راهی هستند تا بتوانند پا به خارج از ایران بگذارند و مقصر اصلی قاچاق دختران را بیایند، گرچه که در یک دیالوگ از زبان حمید فرخ نژاد اشاره میشود که «این درخت را کرم زده» و این دیالوگ دقیقا در راستای همان فرار کردنها و گول زدنها از ابتدای فیلم است و راهی است برای مهدویان که یکی به نعل بزند و یکی به میخ، اما در نهایت او میخواهد حرفهای آرمانگرایانهاش را بزند و بگوید که دختران ما فروشی نیستند، و حاج کاظمی جدید تولید کند که این بار موفق میشود عملیات را به پایان برساند، ولی به هیچ وجه به منطقی بودن رفتارها فکر نمیکند، به راستی اگر او دنبال مقصر میگردد و با چیزی که خودش از ابتدا نشان داده، باید پدر دختر را مورد بدترین مجازاتها قرار بدهد، اما این کار را نمیکند، چون آدمهای بد در آن طرف مرزها نشسته و در حال عیش و نوش هستند و قهرمانی از جنس قهرمانهای فیلمفارسی باید پا به عرصه بگذارد و ریشه بدیها را بخشکاند.
پلان بعد از جدایی دختر و پسر و موسیقی نشسته روی آن ، بهترین پلان فیلم است به این دلیل که بسیار به موقع و درست است، و دوربین سعی در فرار ندارد و همان چیزی که باید را نمایش میدهد. به غیر از این پلان، فیلم آن قدر سردر گم است و پراکنده حرف میزند که نمیتوان مسیر مشخصی را برایش در نظر گرفت و به یک جمع بندی درست برای بیان منظور فیلم دست پیدا کرد.
در نگاهی کلی، «لاتاری» فیلمی است که تمام و کمال ویژگیهای یکی فیلمفارسی را داراست، فیلمی که میخواهد نگاهی واقع گرایانه داشه باشد، اما آن قدر شعار زده میشود که وقتی برای نگاه واقعی ندارد، و به مسیری میرود تا بیشترین فاصله را با بیننده داشته باشد، دغدغه دارد، اما شعارها و ولع کارگردان برای نمایش ایدئولوژیهای شخصیش تمام توان او را میگیرد تا نه بتواند فیلمنامه خوبی بنویسد و نه بتواند دغدغههایش را بیان کند، بلکه تنها در سطح بماند و از کارهای پیشین خود نیز بسیار عقب بیفتد.