4 آذر 1395, 1:10
نقد فیلم خشکسالی و دروغ؛ اهورامزدا این سرزمین را از این همه فیلم بد نجات دهد
«خشکسالی و دروغ» که این روزها اکران خود را شروع کرده، دومین اثر سینمایی پدرام علیزاده است. علیزاده که در کارنامه حرفهای خود فقط فیلم آخرین سرقت را دارد یک کارگردان تازهکار است که فیلم قبلیاش هم چندان دیده نشده است. این فیلم بر اساس نمایشنامهای به همین نام به قلم محمد یعقوبی ساختهشده است. نمایش خشکسالی و دروغ که به کارگردانی یعقوبی بارها روی صحنه رفته است به بررسی ارتباط میان آدمها و دروغها و پنهانکاریهایشان میپردازد. در این نمایش داستان آدمهایی مطرح میشود که در ارتباطهای مختلفشان به شیوههای گوناگون به هم دروغ میگویند. میترا و امید زوجی هستند که با ورود خواهر دوست امید، به زندگیشان، در مسیر سراشیبی فروپاشی قرار میگیرند و دروغهای بیشتری که در این راه گفته میشود درنهایت همهچیز را از هم میپاشد. به نظر میرسد که علیزاده نمایشنامه یعقوبی را جلوی رویش گذاشته و با حذف کلیدیترین قسمتهای نمایشنامه و افزودن حاشیههایی که هیچ تأثیری در داستان ندارند فیلمی ساخته است که بتواند در گیشه موفق عمل کند.
فیلم روایت زندگی امید (علی سرابی) و میترا (آیدا کیخایی) است که با ورود آلا (پگاه آهنگرانی) که خواهر دوست امید، آرش (محمد رضا گلزار) زندگیشان از هم میپاشد. حالآنکه نمایشنامه یعقوبی بر مبنای ارتباط این افراد باهم استوار است. رابطه امید و میترا، امید و آرش، آرش و میترا، آلا و آرش، همگی بر پایه دروغ شکل میگیرند و پیش میروند. متأسفانه به نظر میرسد که علیزاده نتوانسته از سایه نمایشنامه قوی و شناختهشدهای که فیلم را بر مبنای آن ساخته رهایی یابد و در تلاش برای مستقل شدن از این اثر، دست به سلاخی زده که فیلم را تبدیل به یک ملودرام خانوادگی سطحی و نهچندان جذاب کرده است. داستان ورود آلا به زندگی میترا و امید در نمایشنامه با یک دلیل کوتاه اما منطقی صورت میپذیرد حالآنکه علیزاده برای این ورود بهانهتراشی کرده است که نهتنها منطقی به نظر نمیرسد بلکه با ورود یک شخصیت جدید به داستان، فیلمنامه را آشفتهتر کرده است. در فیلم مزاحمت همسر سابق آلا، افشین، باعث میشود تا آرش از دوست دوران کودکیاش یعنی امید بهعنوان وکیل بخواهد تا علیه افشین شکایت کند؛ اما درواقع اصلاً چنین نیازی نیست، در صورت وقوع چنین ماجرایی شما خیلی راحت بهتنهایی میتوانید شکایت کنید. اصلاً نقش افشین، دوست میترا و نامزد آرش با بازی خاطره اسدی، درروند داستان هیچ نقش خاصی ندارد و خیلی راحت با حذف آنها میتوان به یک نتیجه شست و رفتهتر رسید و بیشتر به اصل ماجرا پرداخت.
چنانچه در نمایشنامه آلا وقتی با امید آشنا میشود و روابطش را با او شروع میکند که هنوز از افشین طلاق نگرفته است و امید وکالت وی را میپذیرد تا به او در طلاقش کمک کند. اینجا اولین دروغ شکل میگیرد؛ آلا به برادرش، آرش دروغ میگوید، امید به همسرش، میترا و دوستش آرش دروغ میگوید. هر دروغی که گفته میشود زنجیرهای از پنهانکاریهای بعدی را به دنبال میآورد. در نمایشنامه، قسمتهایی هست که کنش میان دو شخصیت دو بار تکرار میشود؛ بار اول واکنش ذهنی و واقعی آن فرد است و کنش دوم آنچه بر زبان میآورد. این ترفند که شاید در تئاتر خیلی مرسوم نباشد و بیشتر فن سینمایی باشد به بیننده نشان میدهد که آدمها چقدر راحت دروغ میگویند و اساساً گویی مغزشان روی گزینه دروغ گفتن متمرکزشده است. همین ترفند که بار مهمی از روایت را به دوش میکشد، در فیلم کاملاً حذفشده است. ترفندی که با تدوین بهراحتی قابلاجرا بود و میتوانست مانند نمایش شخصیتها را بهتر بشناساند. در نمایشنامه قسمتی هست که آرش ازجمله های باارزشی که خوانده است سخن میگوید و دراینبین به این جمله از داریوش اول اشاره میکند: ” اهورامزدا این سرزمین را از دشمن، دروغ و خشکسالی در امان دار” و بعد خودش اضافه میکند ” چون اون موقع که این چیزا نبوده این دعا رو میکرده، اگر داریوش اول الآن زنده بود میگفت اهورامزدا این سرزمین را از دشمن، خشکسالی و دروغ نجات بده.” این قسمت یعنی کلیدیترین قسمت نمایشنامه که نام نمایش هم از آن گرفتهشده است و بهنوعی همه آن چیزی است که این نمایش سعی در گفتنش دارد، در فیلم حذفشده و به گفتن جمله نصفه و نیمهای دراینباره قناعت شده است.
ممکن است ادعا شود که این دو اثر کاملاً متفاوت از هم هستند و نباید با این جزئیات باهم مقایسه شوند؛ اما این نکته را قاطعانه میتوان رد کرد. چون این اثر اقتباسی از نمایشنامه خشکسالی و دروغ محمد یعقوبی نیست؛ بازسازی سینمایی آن است. شاهد این مدعا هم سکانسهایی است که عیناً در فیلم بازسازیشدهاند که چیزی بیش از ۷۰ درصد فیلم را تشکلی میدهند. مابقی هم شخصیتها و خرده داستانهایی است که هیچ بار دراماتیکی به دوش نمیکشند و فقط شخصیتها را از مسیر اصلیشان منحرف و تبدیل به تیپهایی باورنکردنی و سطحی کردهاند. شخصیت آرش بهعنوان سوم شخصی که از بیرون نظارهگر این ماجراهاست بیشترین لطمه را دیده است. آرش در اصل شخصیتی است که با خودش صادق است و دلیلی برای این دروغگوییها نمیبیند اما دائماً از طرف اطرافیان مجبور بهدروغ گویی میشود. این شخصیت بیطرف نقش منطق و وجدانی را بازی میکند که درون همه ما هست اما هرروز و هر ساعت دستآویز دروغ و پنهانکاریهای ما میشود، ازاینرو یک شخصیت بسیار اصلی در معادلات افراد نمایشنامه است؛ اما در فیلم با یک سکانس در ابتدای فیلم که کنار ساحل و در کنار نامزدش دیده میشود او هم به جمع آدمهایی میپیوندد که شاید چندان صداقتی در وجودشان نیست. آرش فیلم یک نظارهگر بیطرف نیست، یکی از اجزای این معادله است.
دردناک ترین قسمت پایان فیلم است. در نمایشنامه، یعقوبی دوباره به سراغ تکنیک تکرار کنش ها می رود و از این طریق نشان می دهد آلا و امید، در پی دروغ هایی که گفته اند اکنون در دور باطلی اسیر شده اند که هیچ راه فراری از آن به چشم نمی آید. هر واکنشی که امید نشان دهد وضعیت موجود را خراب تر می کند. اما در فیلم با یک پایان بسیار ضعیف و خاله زنک وار طرف هستیم که سعی می کند با دستکاری احساسات تماشاگر او را به همدلی با شخصیت هایی وا دارد که در طول فیلم چندان باور پذیر از آب در نیامده اند. میترا با خبر بچه دار شدنش بازگشته تا همان پیام منتقل شود؛ راه گریزی از وضعیت به وجود آمده نیست. اما هر عقل سلیمی می داند که قبل از طلاق آزمایش بارداری اجباری است و در صورت مثبت بودن جواب، طلاق تا زمان به دنیا آمدن کودک منتفی است. این از جمله اشکالات فیلمنامه است که هرچه بیش تر فیلم را از انتقال پیام اصلی اش دور می کند.
فیلم خشکسالی و دروغ فقط فیلم خوشرنگ و لعابی است که با استفاده از یک نمایشنامه موفق و دیدهشده و بازی علی سرابی و آیدا کیخایی در نقش امید و میترا که در نمایشنامه هم همین نقشها را ایفا کردهاند سعی دارد تبدیل به یک فیلم عمیق و روانشناسانه شود و به طرز عجیبی در این راه ناموفق است. شاید دلیلش کارگردانی ضعیف و فکر نشدهاش باشد. در فیلم نه میزانسن قابلتوجهی به چشم میخورد و نه دکوپاژ فیلم فکر شده به نظر میرسد، آنقدر که خیلی از سکانسهای فیلم شبیه تئاتر فیلم شده از آب درآمدهاند. نه حرکت دوربین قابلاعتناست و نه صداگذاری و استفاده از موسیقی که بهشدت بیتناسب با صحنههاست. گریم بازیگران هم بهشدت ابتدایی و غیرحرفهای است آنقدر که هر بار آرش گوشی تلفن یا موبایل به دست میگیرد تضاد رنگ دست و صورتش شما را حیران میکند از اینهمه بیدقتی. در مورد بازی بازیگران نیز باید گفت که علی سرابی و آیدا کیخایی همان طراوت و چندی بعدی بودن نقشهایشان در نمایشنامه را به فیلم آوردهاند. پگاه آهنگرانی در نقش آلا بد ظاهرنشده است و به نظر میرسد بیش از گلزار که عضو جدید دیگر این مجموعه بازیگران است با فیلمنامه، یا بهتر است بگوییم نمایشنامه، اخت شده است. محمدرضا گلزار ، نتوانسته آن طنز تلخ نقش آرش را دربیاورد و بازیاش بیشتر شبیه آن چیزی است که در «آتشبس» از او دیدهایم. مسلماً نمیشود کتمان کرد که در طی سالها بازی وی به پختگی نسبی رسیده است اما این برای ایفای یک نقش کلیدی در یک درام روانشناسانه اصلاً کافی نیست. شاید این موضوع هم یکی دیگر از دلایل دلچسب نبودن فیلم باشد.
سؤالی که باید درباره این فیلم مطرح کرد این است که آیا اساساً باوجود نمایشنامهای که بارها روی صحنه رفته و بسیار هم دیدهشده و موردپسند تماشاگران و منتقدان قرارگرفته است و اکنون هم دیویدی اجرای سال ۱۳۹۰ آن در دسترس است، نیازی به این بازسازی بوده است؟ آیا فیلم توانسته چیزی به نمایشنامه بیفزاید؟ پاسخ یک خیر قاطع است.
منبع :blog.namava.ir