حمید نعمت
الله را باید تاجری دانست که در جستجوی معامله با قاب سینما و دشت و چشمانداز،
عازم سرزمین های دور و ناشناخته می شود. بله ، سیستان و بلوچستان هنوز برای ما
ناشناخته است، همان طور که هنوز شمال خراسان، ارتفاعات البرز، طوایف کوچ نشین عرب
و بختیاری، کویرنشینان دشت مرکزی ایران، همه و همه برای ما ناشناخته اند. ایران
ناشناخته، خاور دور و نزدیک ناشناخته، آسیا، آفریقا و جهان ناشناخته. برای آقای نعمت الله، این همه
ناشناختگی احتمالا باعث اشتیاق و هیجان خواهد شد و گاهی در این معامله با این وجوه ناشناخته و
نادیده دست خالی باز می گردد و گاهی دست
پر،هرچند که او همه این ها را در هیات قاب سینما ، می تراشد و باز آفرینی می کند و
به واسطه باورهای ذهنی و قالب های فکری اش آنها را کوچک و بزرگ می کند. اما همه
کاوشگران برای سود و منفعت خود عازم سرزمین های ناشناخته شده اند. اما نگاه سازنده
شعله ور محدود به جغرافیای بکر و تنوع فرهنگی سیستان نیست.او در این بستر عجیب که
بیشتر به دنیای نقاشی های سورئال نزدیک است، روح آدمی را کاوش می کند. یا دقیقتر
بگویم ، روح یک نفر را کاوش می کند، روح ملوّن و دگرگون شونده یک فرد زخم خورده و
کج را. فردی که بارش به مقصد نمی رسد، یارش را از دست داده و کار... کاری هم
ندارد. سوال ابتدایی فیلم با همین کار آغاز می شود.جایی که فرید با بازی امین
حیایی.در حال پر کردن فرمی است که باید به سوال «شغل شما چیست ؟»پاسخ بدهد و او از
خود می پرسد : شغل من چیست، بقال ، چقال، رفتگر، سوپور، بنگاهی ، دکتر ، مهندس..
او همه شغل ها را در ذهن خود فهرست می کند ، تا به ما بگوید که او هیچ کدام از این
ها نیست و همه این ها هم هست. تا به ما بگوید، فرید، آنگونه که معنای کلمه «فرید »
است ، یکه و تنها نیست، او یک فرد است. فرد فرد انسانها. قصه پیش می رود و ما با
این فرد خسته و رنجور همراه می شویم، از تهران به سیستان می رویم، دلسوزی ما آرامآرام
به کنجکاوی بدل می شود که بدانیم درد و مشکل این آدم چیست، چرا پسرش از او دلزده و
رنجیده است و چرا مادرش مدام به او غر و
تذکار می زند و چرا و چرا و چرا .. چرا او هیچ چیزی نیست.. و اینجاست که دشت سیستان
بدل به صحرای قیامت می شود. پرده ها کنار می رود( این فیلم را باید کلکسون رقص
پرده ها در باد دانست) و عاقبت آخرین پرده هم فرو می افتد: فرید یک حسود است. او
در آتش حسادت خود شعله ور شده. او یک نفرین شده ابدی است که از کاستی خود به پستی
رسیده است و عن قریب است که به نیستی برسد. او یک شیطان است. شیطان برنامه ریز و
وسوسه گر.شیطانی که موتور محرک زندگی اش حسادت است. بله ، یک شیطان کامل، و از
همین روست که نام این فیلم شعلهور است. شعلهور، چرا که شیطان، زاده آتش
است.همین. راز این فیلم مانند ، راز خود شیطان است، اسم این فیلم ، حکم اسم رمز را
دارد، شیطان ناشناس است ، در میان و درون ماست.اما اگر نامش را بدانی و صدایش کنی،
که بداند که نامش را می دانی ، دستش را رو کرده ای.از همین روست که نام این فیلم
مانند ، خواب و رویا نیاز به تعبیر و تفسیر دارد.شعله ور بودن، صفت زیبایی است.اما
اگر بدانی که این فرد شعله ور، جنی است از جنس آتش، که آمده تا راه و چاه زندگی را
به هم بدوزد و دوزخی برای تو بسازد، آن وقت است که نه از زیباییاش ، که از
خطرناکیاش به خود نهیب می زنی.
تاویل
های سینمایی
پیش از
این در مطلبی دیگر در نقد سربال وضعیت سفید، سریالی که اقای نعمت الله آن را
بهترین و مهمترین کار خود می داند، به نسبت ساختار فکری آفای نعمت و تفکر عرفانی
اشاره شده است(وضعیت سفید یک ذهن؛ نگاهی به سریال وضعیت
سفید). در سریال وضعیت سفید،
نعمت الله بر تقابل رابطه قهر و عشق ، به جای نفرت و عشق تاکید می کند. و این
تاکیدی است که تا حدی یادآور نگاه و رویکرد عارفانه. اگر مبدا عشق را وجود خداوند
بدانیم ، آنگاه باید گفت که خداوند در بدترین حالت از بنده خود قهر می کند و هرگز
چیزی به نام نفرت در کار او نیست. ازآنجا که گاهی اوقات باید برای شناخت مفاهیم و
کلمات ، به معانی متضاد آن توجه کرد، باید
گفت عشقی که نقطه مقابلش قهر باشد، با عشقی که نقطه مقابلش نفرت باشد، متفاوت است.
این یک تحلیل ساختاری است که میتوان برای تاییدآناز دستاوردهای یاکوبسن و سوسور
استفاده کرد. اینکه دال معنای خود را از نفی سوای خود می گیرد و نه از اثبات
خود.اثبات پیوند میان اندیشه نعمت و سنت
عارفانه ، هدفی نیست که خواسته و یا در حد بضاعت نگارنده باشد. اما عجالتا می توان
گفت که نعمت الله عنایتی به سنت فرهنگی خود دارد واین از انتخاب موسیقی سنتی و
ارادتش به شعر فارسی مشخص است. او و همکار
فیلمنامه نویسش هادی مقدم دوست به شیوه ای خلاقانه با مفاهیم طرح شده در فیلم هایش
برخورد می کنند. همین طرز برخورد را می توان با مفهوم شیطان نیز در فیلم شعلهور
مشاهده کرد. این خلاقیت در تاویل مفهوم شر، تا حدی زیادی باز یادور نگاه خلاقانه
عرفا و شعرای فارسی است.
در برخی از نحله های تفکر،آنگونه کهما در سینما
دیده ایم، گاهی شیطان به مثابه موجودی قدرت مند و شگفت انگیر تصویر می شود، موجودی
که قدرت و ستبری فکرش با خود خالق گاهی برابری می کند. دو نمونه در خاطر دارم، یکی
فیلم وکیل مدافع شیطان است و دیگری فیلم دروازه نهم. در فیلم اول ، بابازی کیانو
زیوز و ال پاچینو، شیطان نقشه کشی قهار است، طراح مازهای تو در تو که آدمی را راهی
برای رهایی از آن نیست.اوآنقدر دور اندیش و عاقبت نگر است، که در پلانهای کلانش به
ناگزیر گرفتار خواهی شد.در فیلم دروازه
نهم و همچنین در فیلم بچه رزماری شما با انسانهایی روبرو می شوید که شیفته شیطاناند،آنها
برای درمان هراس دائمی از شیطان، به
شیفتگی و پرستش شیطان متوسل شدهاند. فیلم دروازه نهم، داستان کسی است که زیبایی
شیطان بودن را درک می کند.از قصا تیتراژ پایانی دروازه نهم، نمایی درونی از شعله
های آتش است.
در نگاه
هرمان هسه و اندیشه یونگ شیطان و مفهوم شر، بخش بزرگی از هویت فکری و ناخودآگاه
انسان را تشکیل می دهد. داستان گرگ بیابان هرمان هسه و همین طور دمیان، مواجهه با
ساحت شر زندگی و ماهیت قابیلی است. اتفاقا توصیفی که هسه در رمان دمیان از شخصیت
تونی سینکلر ارائه میدهد، تا حدی یادآور نگاه سعدی به شیطان است.
.سعدی
نیز در یکی از روایت های بوستان خود ، اشاره ای به شیطان دارد. این چند بیت را در
نظر بگیرید
ندانم
کجا دیده ام در کتاب
که ابلیس
را دید فردی به خواب
به بالا
صنوبر به دیدن چو حور
چو
خورشیدش از چهره می تافت نور
فرا رفت
و گفت ای عجب این تویی
فرشته
نباشد به این نیکویی
تو کاین
روی داری به حسن قمر
چرا در
جهانی به زشتی سمر
چرا نقش
بندت در ایوان شاه
دژم روی
کرده است و زشت و سیاه
شنید این
سخن بخت برگشته دیو
به زاری
براورد بانگ غریو
که این
نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن
قلم در کف دشمن است.
از دید
سعدی شیطان موجودی است که زشتیاش ، از زشتی و پلیدی تصور انسان در باره او نشات
می گیرد. این نگاه پیچیده و جذاب البته در همه جای گلستان و بوستان رایج نیست. اما
در رمان هرمان هسه هم، تونی سینکلر نماد شخصیت های قابیل گونه است که خواهان درک و
تجربهاند واز اطاعت سر باز می زنند و از همین رو سرنوشتشان غریبی و تنهایی است.
در نگاه
عارفانه اما شیطان ماهیتی تاویل پذیر دارد. برخی عدم سجده کردن شیطان بر انسان را نهایت
توحید و رستگاری او دانسته اند ، که جز خود خدا را شایسته سجده نمی داند در آنجا
نیز با مفهوم شعله ور بودن روبروییم. همچنین در اندیشه اقبال لاهوری نیز شیطان
تفسیر و تاویلی خاص خود دارد. در شعر اقبال شیطان حالتی تفاخر گونه دارد. او بر
وجه غرور شیطان تاکید می کند.
نوری
نادان نیم ، سجده بر آدم برم
او به
نهاد است خاک من به نژادآذرم
غرور
شیطان در شعر اقبال به جایی می رسد که در شعری با عنوان ناله ابلیس از همنشینی ادم
ملول می شود
ای
خداوند صواب و ناصواب
من شدم
از صحبت آدم خراب
ابلیس در
اندیشه اقبال از زندگی آسوده و روزمره دوری می گزیند. او به ماجرا جویی غره می
ماند که در پی فرار از یکنواختی خطر می کند( برگرفته از متن پی دی اف مقاله شیطان
در شعر اقبال لاهوری،دکتر پرویندخت مشهور، فصلنامه تحقیقات تعلیمی و غنایی زبان و
ادب پارسی دانشگاه بوشهر)
شاید
اصرار بر اینکه شخصیت فرید در فیلم شعله ور ، تجسمی از شیطان است، زیاد تاکید
قاعده مندی نباشد. اما به هر رو میان او و تصور ابلیس می توان همانندی هایی دید
چندانکه این باید این شباهت را به چیزی بیش
از اتفاق صرف تاویل کرد. با همین مقدمه
البته باید معترف شد که نباید چندان بر
شباهت فیلم با برخی اندیشه های عارفانه تاکید کرد. اما به هر رو ،آقای نعمت الله
به این حد از توانمندی در طرح اندیشه و افکار خود رسیده که می تواند ، به سبک و
سیاق خود، میان داستان فیلمش و برخی مفاهیم مذهبی و فلسفی ارتباط برقرار کند. در
نگاه نعمت الله ، گویی شیطان زاده ضعف است. ضعفی که خود را به هیات شیفتگی به خود آشکار
می کند. انسان ضعیف ، که از تایید نظریه های اخلاقی و نهادهای اجتماعی محروم است،
چاره ای جز آن ندارد که خود به دفاع از خود برخیزد و در این روند، کارش به
خوشیفتگی می رسد. این خودشیفتگی او را به تحقیر دیگران وا می دارد و همین خودشیفتگی است که او را به پسرش پیوند می
زند. در واقع پسرش تنها فردی است که فرید
باآن می تواند رابطهای داشته باشد. اما وقتی همین پسر، از او رو بر می گرداند،
فرید برای اثبات برتری خود، دست به توطئه و فریب می زند. با این ترتیب، بزرگ ترین
گناه فرید، همان ضعف است که نتیجه مستقیمش ، غرور است. چه درست و چه نادرست، باید
اقرار کنیم که نعمت الله به روش خود، دنیای شخصیتش را تحلیل می کند.
بیان
نخبه گرا: ایا رازی در میان است؟
اما کار
اقای نعمت الله ، با انکه از حیث معنا و مفهوم غنی است اما از جهت بهره بردن از
زبانی شخصی و درونی کمی دچار نقصان است. نعمت الله به ما نمی گویدکه علت ضعف فرید
چیست.آیا این ضعف انتخاب فرید است و یا آنکه تقدیر اوست. نعمت الله داستان خود را
به هیات یک معما با مخاطب در میان می گذارد. یا شاید وظیفه خود نمی داند که به این
ریشه شناسی ضعف بپردازد و آن را به ذهن مخاطب واگذار می کند و یا آنکه عنایتی و
مهارتی در بیان این ریشه یابی ندارد. حال آنکه از ضروریات نگارش داستان و فیلمنامه
نویسی آن است که مولف بداند ، حتی اگرآن را نشان ندهد، که چرا داستان و شخصیت هایش
اینگونهاند. شاید همین ناتوانی در بیان
روشن و واضح مشکل فرید است که سبک و سیاق فیلم را اینچنین شخصی و راز گونه کرده
است. گویی نعمت الله از مخاطبش می خواهد که با او نه همفکر ، که همدل باشد. نعمت
الله روز به روز به سمت سینمایی شخصی تر حرکت می کند و این جای افسوس دارد، که این
فیلمساز در بیان اندیشه و افکار و احساساتش ، به سراغ نگاه نخبه گرا برود. اگر نعمت الله کماکان خود را در همان نگاه
اندیشه ورزانه سنت ایرانی بازیابد، باید به شیوه همان سنت به زبانی شستهتر و
بیانی قابل فهم تر برای توده مردم دست یابد. این تلاشی بود که نعمت الله در سریال
وضعیت سفید به آن دست یازید و در آن موفق شد.
با این
همه فیلم شعله ور ، برای مخاطبی که صبور و شکیبا باشد، فیلم پرباری خواهد بود و او
را دست خالی از سالن سینما ، بدرقه نخواهد کرد.