فیلم نوشت فیلم نوشت

نیمه شب اتفاق افتاد | یاسمن خلیلی فرد
نیمه شب اتفاق افتاد | یاسمن خلیلی فرد

نیمه شب اتفاق افتاد | یاسمن خلیلی فرد

از نقطه ای که قتل اتفاق می افتد دیگر فیلم برای شخص نگارنده قابل تحمل نبود! این آسیب جدی منشأیی جز فیلمنامه ندارد؛ فیلمنامه ای که اجزای درام در آن گم شده اند!

نیمه شب اتفاق افتاد | یاسمن خلیلی فرد

فیلم اول تینا پاکروان را ندیده ام. «نیمه شب اتفاق افتاد» را هم در جشنواره نتوانستم ببینم. نظریات ضد و نقیضی را درباره ی این فیلم شنیده بودم. به شنیده ها اعتماد نکردم و به دور از هر پیشداوری به تازگی فیلم را در اکران عمومی اش به تماشا نشستم.

برای من فیلمِ پاکروان کاملاً به دو قسمت تقسیم می شود: یک بخش قابل قبول و یک بخشِ بسیار بد.

فیلم از نقطه ی آغاز تا سکانس آمدن انسیه (گوهر خیراندیش) به منزل زیبا (رویا نونهالی) قابل قبول است و یک درام عاشقانه ی نسبتاً باورپذیر را به مخاطب معرفی می کند اما از نقطه ای که قتل اتفاق می افتد دیگر فیلم برای شخص نگارنده قابل تحمل نبود! این آسیب جدی منشأیی جز فیلمنامه ندارد؛ فیلمنامه ای که اجزای درام در آن گم شده اند! داستان اصلی فیلم با رمق خوبی پیش می رود و به نظر می رسد نقطه بحران دوم درام ورود انسیه به خانه زیباست. ترجیح می دادم زن دست پسرش را بگیرد و برای همیشه از زندگی حسین (حامد بهداد) بیرون برود و اجازه ی ورود مرد جوان را به حریم شخصی اش ندهد و فیلم در همین نقطه به پایانی تلخ برسد اما پس از طرد شدن حسین از سوی زیبا، با بروز قتل، ناگهان داستانِ دیگری آغاز می شود که خود می توانست دستمایه ساخت فیلمی مجزا قرار گیرد و این اشکالی بزرگ و اساسی است. این شروع دوباره و رسیدن به پایانی دیگر از بزرگترین ضعف های فیلمنامه است. به نظر می رسد جای نقطه ی حل و فصل فیلم، طبق الگوی کلاسیک هالیوود (که فیلم پاکروان نیز پیرو آن است) با نقطه عطف آن عوض شده است؛ جایی که زیبا برای گردن گرفتن قتل می رود تماشاگر همچنان منتظر است اتفاقات پس از آن را هم ببیند اما چراغ های سینما روشن می شوند و فیلم تمام!!! چرا باید چنین پایانی برای چنین فیلمی در نظر گرفته شود؟ اصلاً چنین رویدادی چه جایگاهی در خط سیر اصلی داستان دارد؟ مگر مضمون فیلم "عشق" نیست و مگر شخصیت های اصلی زیبا و حسین نیستند و مگر داستانِ عاشقی آن ها داستان اصلی فیلم نیست؟ پس سر و کله ی مضمون عظیم "قتل"از کجا پیدا می شود و اصلاً چرا پیدا می شود؟ "قتل" عنصری سرگشته در فیلم است که یک باره در جایی نامناسب از فیلمنامه ظاهر می شود و به یک باره درام را متلاشی می کند!

شاید ادعای درستی باشد که مرگ حسین می توانسته کار را به ملودرامِ پر سوز و گداز مد نظر فیلمساز نزدیک کند اما حتی بهره گیری از "مرگ" نیز می توانست به شکل هوشمندانه تری شکل گیرد؛ اتفاقاً دست فیلمنامه نویس برای این تمهید پر بود: حسین از بیماری صرع رنج می برد و مرگ او می توانست به واسطه ی تشنجی ناگهانی و سپس سقوط از پله ها رخ دهد؛ در واقع همان سکانس بدون درگیری امیر با حسین اتفاق بیفتد و حسین درجا نمیرد و در لحظه ی احتضار، زیبا بالای سرش قرار گیرد و صحبت های اندکی با هم بکنند و بعد حسین بمیرد! این پایان قطعاً منطقی تر بود؛ گرچه همچنان کار را در حد ملودرامی اشک آور نگاه می داشت اما دست کم عناصر فیلمنامه تا این حد بهم نمی ریختند.

همان طور که اذعان داشتم، بخش اول فیلم را بیشتر پسندیدم ولی همچنان جرقه ای را که باید برای آغاز این رابطه ی عاشقانه زده می شد دریافت نکردم. قبول دارم عشق ممکن است بدون اتفاق بزرگ یا عجیبی آغاز شود اما این میزان از خنثی بودن و عشق به صرف شنیدن آهنگ ها و ترانه های عاشقانه کمی دور از ذهن است و اگر هم اتفاق بیفتد عشق عمیقی نیست زیرا حسین شناختی از زیبا ندارد و زیبا هم که زنی میانسال و پخته است، به صرف شنیدن چند آهنگ نمی تواند عاشق حسین شود.
"موسیقی" بخش مهمی از فیلم است اما حجم موسیقی متن کار گاهی زیادی بالا می رود و این به نوبه خود آزاردهنده است. در برخی صحنه ها موسیقی سوار بر تصویر می شود و تأثیر دیالوگ ها را کمرنگ می کند.

ورای شلختگی های ساختاریِ فیلمنامه می توان به تعدد شخصیت های فیلم اشاره کرد که بعضی هایشان کارکردی هم در فیلمنامه ندارند و به شدت منفعل اند. حضور شیرین (شقایق فراهانی) در فیلم واقعا چه تاثیری بر خط روایی داستان دارد؟ حذف او چه لطمه ای به فیلم می زند؟ حامله بودن یا نبودن او چه اهمیتی دارد؟ اصلاً چرا بازیگر جوان تری برای این نقش انتخاب نشده است؟

اگر بخواهم به معدود نکات مثبت فیلم اشاره کنم باید از تلاش فیلمساز زن برای به تصویر کشیدن موقعیت زن در جامعه ی امروزی نام ببرم که به رغم تمامی تحولات و گرایشاتی که به سمت مدرنیسم رخ داده، همچنان جنس دوم محسوب می شود. زیبا حتی برای عشق بی قید و شرط و ظاهراً واقعی اش که در ازای مسائل مادی هم نیست باید از همه بترسد. او اجازه ندارد این مسئله را آشکار کند. برای معاشرت با مردی که دوستش دارد باید از این و آن اجازه بگیرد و تهدید شود که در صورت ادامه ی این رابطه سالمِ عاشقانه که قرار هم هست به ازدواج منتهی شود، کار و شرف و آبرویش را از دست خواهد داد! همکارانش پشت سرش حرف می زنند، صاحبکارش آشفته و عصبانی است، پسرش با او اخم و تخم می کند و مهم تر از همه خواهر بزرگتر حسین با هتاکی و آبروریزی او را تحقیر و حیثیتش را لکه دار می کند. فیلمساز بسیاری از معضلات اجتماعی را در فیلم خود مطرح کرده و به انتقاد از آن ها می پردازد مثلا ً این که مردان حق دارند با زنی که هم سن و سال دخترشان هست ازدواج کنند (مثل پرویز ومنیره) اما زنان این اجازه را ندارند. علی رغم سادگی ظاهری فیلم و چربیدن عنصر "عشق" بر باقی مضامین، رگه های کمرنگی از فمینیسم در آن جریان دارد که خوب هم از آب درآمده و در کمال واقعگرایی موقعیت زنی همچون زیبا را در جامعه ی محل زندگی اش به خوبی نشان می دهد.

دیالوگ های کار بد نیستند، دست کم شعاری نبودنشان جای شکر را باقی می گذارد.
در انتها اشاره ای هم به بازی ها داشته باشم؛ بازی های فیلم یکدست اند و این شاید از برگ برنده های آن باشد. به جز یکی دو مورد همچون شقایق فراهانی که درعین بازی تصنعی، نقشش هم در فیلم اضافیست، حتی فرعی ترین بازیگرها از جمله بازیگر نوجوان فیلم بازی های باورپذیری دارند. رؤیا نونهالی بهترین بازی اش را در این فیلم به نمایش نگذاشته اما می توان این نقش را نقشی متفاوت در کارنامه ی او به حساب آورد و بازی اش هم خوب است و طبق معمول بهره ی درستی از اجزای چهره اش در ارائه ی حس ها می گیرد. بازی ستاره اسکندری روان و جالب است. شاید کمی اغراق آمیز یا فانتزی به نظر برسد و شخصیت منیر را به تیپ نزدیک کند اما با توجه به فرعی بودن نقش و شکل و نوع رابطه آدم های فیلم با یکدیگر و موقعیت اجتماعی-شغلی آنها، این بازی پذیرفتنی است. بازی حامد بهداد کنترل شده تر از سایر فیلمهایش است (گرچه بخش های آواز خواندنش را دوست ندارم). گوهر خیراندیش بازی خوبی دارد که بخش های گریه آور ملودرام را گریه دارتر هم می کند. سینا رازانی و آتیلا پسیانی نیز خوب از عهده ی نقش هایشان برآمده اند. بنابراین می توان فیلم را واجد مجموعه خوبی از بازی ها دانست که تکرار میکنم، شاید میخکوب کننده و در حد و اندازه ی نامزدی جایزه نباشند (به جز بازی گوهر خیراندیش که می توانست نامزد بهترین بازیگر نقش مکمل شود) اما یکدست و همخوان با بافت و جنس اثرند.

«نیمه شب اتفاق افتاد» نمونه ی بسیار تکرار شده ایست. فیلمی با چنین مضمونی می توانست جسورانه تر باشد و از الگوهای کلیشه ای اش فاصله بگیرد و وجوه روانشناسانه و جامعه شناسانه اش قوی تر باشند اما آنچه می بینیم ملودرامی گریه آور از عشق پسری کوچکتر است به زنی بزرگسال تر از او. عیبی هم ندارد که تکراری است زیرا هسته ی مرکزی اصلی بسیاری از فیلم ها تکراری اند، فیلم های متعددی مضامین مشابهی را تکرار کرده اند، اما آنچه مهم است نحوه روایت است، شاخ و برگ دادن درست است، وارد کردن جزییاتی است که کار را از شکل یکنواخت خود خارج کند، تغییراتی در فرم اثر است، شکستن کلیشه های پیشین در تعریف کردن داستانی تکراری است، افزودن داستانک هایی مفید و منطبق با اثر است و ... . شاید فیلمساز حتی اگریکی از المان های نام برده را در آخرین ساخته اش بکار گرفته بود با اثری جذاب تر روبرو بودیم؛ اثری که تنها هنرش درآوردن اشک مخاطب نباشد.



منبع :salamcinama.ir

----- 0 0
نیمه شب اتفاق افتاد | محمد محمودی
نیمه شب اتفاق افتاد | محمد محمودی

نیمه شب اتفاق افتاد | محمد محمودی

همه‌‌چیز درون فیلم در پایین‌ترین و مبتذل‌ترین و کلیشه‌ای‌ترین و سطحی‌ترین شکل ممکن اجرا شده‌ است.
Powered by TayaCMS