19 دی 1395, 21:51
«نفس» راوی دانای کل و کلان روایت را به نفع ترسیم فضای ذهنی یک کودک می شکند. چرا که ازدوربینی که به همه جا سرک می کشد و قضاوت می کند ، فاصله گرفته است و ذهن مخاطب را از کلان روایت جنگ و انقلاب به سمت تاثیر آن کلان روایت بر آرزوها و زندگی یک کودک می برد. اگر بخواهیم یک روایت چند صدایی از کلان روایت جنگ داشته باشیم، صدای ذهنی یک کودک و جهان زیبایش را باید در نظر بگیریم. صدایی که متاسفانه جایش در فیلمها و داستان های این سالها خالی بود. در« نفس » برای نشان دادن مرگ یک کودک بر اثر انفجار بمبی در یک ثانیه، دو ساعت وقت صرف می شود تا مخاطب به مفاهیمی که در اثرهر انفجار از دست می رود، فکر کند. به ذهن بزرگی که در آن تنِ کوچک از دست می رود.ضمنا بخش دراماتیک و دلیل روایت مرگ یک کودک،که در اغلب داستانها تاثیر آن مرگ بر والدین و سوگ ناشی از آن بود، در این فیلم با دیدگاهی کودکانه تعویض می شود. تغییر نقش کودک در روایت و اهمیت او به عنوان یک صدای مستقل را می توان بزرگ ترین نقطه ی قوت و دوست داشتنی ترین بخش این فیلم دانست.البته این نحوه ی روایت و زاویه ی دید در عمل ،گاهی بر ضد خود فیلم عمل می کند. دوربینی که خود را از بند دانای کل بودن رهانیده و این ریسک بزرگ را مرتکب شده است تا از زاویه چشم کودک روایت کند، در بعضی صحنه ها از این قاعده تخطی می کند . مثلا در صحنه ای دوربین بالا می رود تا مخاطب مادر بزرگ را از پشت پنجره ای که کودک آن را ندیده است، ببیند. دراین صحنه حرکت دوربین بیانگر است و به خوبی احساس می شود. دوربین حرکت می کند تا چیزی که پنهان مانده آشکار شود و این ساده ترین راه آشکار کردن چیزهای پنهان یک فیلم است و نقش نویسنده و کارگردان را موکد می کند. نقشی که در پیشبرد روایت داستان و در به سرانجام رسیدن نشانه ها هم حس می شود. این نقش آشکار در دهان شخصیتها دیالوگ می گذارد و به آنها امرمی کند مطابق با طرح دقیق از پیش تعیین شده، طرحی که تمام اشیا و حرکتها رسالتی دارند، حرکت کنند. برای مثال پیرزن وظیفه دارد به آشکار ترین شکل ممکن کلیشه ها و نابرابری های جنسیتی آن زمان را به مخاطب انتقال دهد.برای همین حضور پیرزن در زندگی کودک،شبیه یک سایه ی همیشگی آزار دهنده نیست که همیشه مواظب رفتارهای کودک باشد. بیشتر شبیه کسی است که گاهی می آید و تلنگری به ذهن مخاطب می زند و بعد هم برای این که مطمئن شود مخاطب آن کلیشه ی جنسیتی را متوجه شده است، بهار را صدا می کند و می گوید: « با طاهر بازی نکن». البته لحظه های درخشانی هم در شخصیت پردازی پیرزن هست که می شود به صحنه رقصش موقع کتک زدن بهار اشاره کرد.اما گویا وظیفه او رساندن یکی از پیامهای فیلم است. پیامی که با دیالوگ بهار به پدرش (می خواهم در آینده پسر بشوم) موکد می شود.شخصیت پردازی پدربهار روشن تر و تکامل یافته تر از مادربزرگ است. پدر در بحبوحه تظاهرات دائما در حال تماشای تلویزیون است و علاقه غریبی به سینما دارد و عاشق بازی با بچه هاست. هرچند گاهی درگیر اتفاق هایی کلیشه ای می شود و درموقعیتهایی قرار داده می شود تاپیغامهای ایدئولوژیک فیلمساز به مخاطب منتقل شود. مثل دعوایی که با پیرمرد آجیل فروش می کند.اما بی گمان شخصیت پردازی کودک در باز نمایی جهان کودکانه موفق است. کودکی خلاق و باهوش که کتاب می خواند. از برجستگی سیمانهای دستشویی که به خاطر عدم مهارت پدرش به آن شکل در آمده است، تصویرهای معنی دار بیرون می کشد و شب به آنها پناه می برد. کودکی که وقتی می شنود خانه ای که در آن زندگی می کنند قبلا قبرستان بوده، خواب می بیند که با مرده های آنجا دوست شده است. او برای تسکین غمهایش، داستان زندگی اش را در قالب قصه ای تعریف می کند. قصه ای که در آن شیشه ی عمر اژدها در شامپوی تخم مرغ است . پس شامپو را به زمین می زند و اژدها را می کشد. مثالهای فراوانی برای ترسیم جهان نادیدنی و خیالی کودک وجود دارند که در حوصله این متن نمی گنجند.اشیا همانند شخصیتها در فیلم نقش مهمی ایفا می کنند. البته گاهی شبیه مادر بزرگ قرار است پیغامی بدهند . قایق، تلویزیون و نقاشی اشیای مهم « نفس » هستند. قایق، جایزه ی کودک برای شاگرد اول شدنش است. پدر طرز کار قایق را می گوید اما تا پایان فیلم تلاشی برای راه انداختنش نمی شود. در عوض کودک می خواهد آن را به افراد مهم زندگی اش هدیه دهد و در دیالوگی به طاهر( پسر خاله اش) احساسش را در می یابیم. او قایقی دارد که کسی آن را نمی خواهد.قایق می تواند نماد آرزوهای کودک باشد، شی ای که بعد از مرگ کودک طرز کار خود را پیدا می کند و به راه می افتد. نمادی که در راستای تبیین ارزش زندگی است.تلویزیون که از باتری ماشین پدر تغذیه می کند، نقش خود را به عنوان رسانه ای در دل بحران به خوبی ایفا و نهایتا در پایان فیلم سکون خود را پیدا می کند. تلویزیون هم به نمادی از آرزوهای کودک بدل می شود. چرا که قرار است نقاشی بهار را نشان دهد. در نهایت روزی که پدر تنها در اتاق نشسته است، نقاشی را می بیند و در سکانسی شتاب زده قطره اشکی می ریزد و می رود. چه چیزی جز دستهای نویسنده می تواند پدر را چند ثانیه آنجا بنشاند تا نشانه ی نویسنده به بار بنشیند و عاملی برای نشان دادن رستگاری شود؟
در پایان لازم به ذکر است که این نوشتار تلاشی بود برای خوانشی بر فیلم نفس. و" نفس" در این خوانش تلاش کودکی بود برای خواندن جهان اطراف خود. اما چیزهایی بود که کودک نمی توانست بخواند، تظاهرات، انقلاب، جنگ و کلان روایتهایی شبیه اینها. این نخواندن، از آن صحنه خشونت آمیز که کودک نمی توانست بخواند، اما معلم کتکش زد و گفت بخوان و از آن صحنه که معلم کتابش را به بیرون پرتاب کرد شروع شد و با بمبی که منفجر شد تمام. تا نخواندن کودک و نتوانستن کودک برای خواندن آنها برای همیشه از جهان خشن محو شود، در حالی که قایق آرزوهایش ادامه پیدا کند.
منبع :salamcinama.ir