فیلم نوشت فیلم نوشت

لیلی فرهادپور
لیلی فرهادپور

لیلی فرهادپور

فکر می‌کنم احتمالا داوران جشنواره سال گذشته فجر هم با چشم بینا این فیلم را ندیدند وگرنه نصف بیشتر سیمرغ‌ها را به آن فیلم معروف نمی‌دادند

لیلی فرهادپور

مرگ یک کهن‌الگوی قدرتمند در زندگی بشر بوده و هست و خواهد بود. به سراغمان می‌آید، گاهی عینی و گاهی ذهنی. گاهی ابژه می‌شود و گاهی سوژه. گاهی رانه می‌شوند و گاهی عامل سرکوب. گاهی هم ما برای مرگ ابژه و سوژه می‌شویم. خلاصه برای خودش می‌چرخد و می‌چرخد و در گوشمان زمزمه می‌کند. تو گوش سالم‌مان! جعفر والی می‌خواست نمایش «تو گوش سالمم زمزمه کن» را به اجرا ببرد که ابژه میل مرگ شد. برایمان می‌گفت: «نوشته ویلیام هاولن است. داستان دوتا پیرمرد مهاجری که دچار هزار بدبختی می‌شوند. کار خوبی است. اسم ظریف و زیبایی دارد. یکی از پرسوناژها یکی از گوش‌های بابایش کر است، هروقت می‌خواهد چیزی را در گوش بابایش بگوید، باباهه می‌گوید توی گوش سالمم زمزمه کن!». چندین سال پیش والی، این به قول خودش، نمایش‌نامه را در اتاوا و تورنتو به انگلیسی و فارسی اجرا کرده بود و خیلی دوستش می‌داشت. می‌گفت این نمایش می‌گوید همه آواره‌اند تا بمیرند!
این هفته کهن‌الگوی مرگ بعد از اینکه والی را ابژه میل خود کرد و مردنش سوژه دست‌نوشته‌ها و بزرگداشت‌ها شد، رفت سراغ جوانمرگی و نیما طباطبایی، فیلم‌ساز مستند «من ناصر حجازی هستم»، را به کام خود کشید و خانواده او و سینما را به سوگ نشاند و رویا تیموریان (خاله‌اش) اشک ریخت و همچنان اشک می‌ریزد. بگذریم... .
«لاک قرمز» را نرسیده بودم در جشنواره ببینم. اکنون فکر می‌کنم احتمالا داوران جشنواره سال گذشته فجر هم با چشم بینا این فیلم را ندیدند وگرنه نصف بیشتر سیمرغ‌ها را به آن فیلم معروف نمی‌دادند. «لاک قرمز» شما را مسخ می‌کند. روی صندلی میخکوب می‌کند. آنجا هم کهن‌الگوی مرگ همان دقایق اول فیلم تمام واهمه شما را از مرگ و فقدان بیرون می‌ریزد؛ با پرتاب‌شدن پدر خانواده از پشت‌بام و دیدن مرگش در چشمان دختر نوجوان خانواده. فیلم نشان‌ می‌دهد که سیدجمال سیدحاتمی، کارگردان، فقر را در جامعه شهری ما می‌شناسد. هیچ شوخی‌ای در کار نیست. کسی بی‌خودی برای به‌هیجان‌آوردن تماشاگر سر دیگری داد نمی‌زند. فشل‌بودن دستگاه‌های نظارتی و حمایتی واقع‌بینانه به نمایش گذاشته می‌شوند. برخلاف آن فیلم پرسیمرغ، فقر را به گردن مهاجران افغان نمی‌اندازد که بشود با شیربهاگرفتن از آنها، پراید صفر و مغازه فلافل‌فروشی خرید. در «لاک قرمز» صحنه یورش مأموران شهرداری به دست‌فروشان، یک صحنه واقعی است که بارها خودمان یا شاهد آن بوده یا گزارش‌هایی از چنین عملکردی را خوانده‌ایم. اینکه حتی برای دست‌فروشی هم باید، هم دم مأمور را دید و هم دم گردن‌کلفتی که مکان‌های دستفروشی را تقسیم‌بندی کرده است نیز واقعیت تلخی در جامعه ماست که در «لاک قرمز» به‌خوبی نمایش داده شده است.
پدر خانه نان‌آور است. می‌میرد. زن خانواده باید بشود نان‌آور، اما مگر این‌همه‌سال سنت و قانون و شوهر به او اجازه داده است نان‌آوری یاد بگیرد. تمام اندوخته‌اش از اقتصاد خانواده کم‌کردن از خوردوخوراک و لباس بچه‌هاست. می‌خواهد دخترک را بفرستد شهرستان، زن خواهرزاده‌اش بشود؛ یک نان‌خور کمتر. دخترک نمی‌رود. مادر حامله است. سقط جنین تنها راه است؛ سقط جنین سنتی. لابد با سیخ و انبر. نان‌آور خانواده می‌شود دخترک نوجوان. برخی معتقدند اینکه دخترک ١٦ ساله بدون خانه و شغل و درآمد، خواهان سرپرستی بچه‌ها می‌شود اشکال فیلم‌نامه است؛ چون بهزیستی جای بهتری برای خواهر و برادر کوچک این دخترک محسوب می‌شود. مسئله این است که این عده از واقعیت جامعه به دور هستند. بهزیستی قوانین خودش را دارد، ولی اولویتش این است که بچه‌ها تحویل سرپرست شوند. برای این سرپرست هم قانون دارد. نباید پیر باشد. اگر جوان است باید کبر سن بگیرد و همچنین باید جا و مکان داشته باشد و... و همه اینها در فیلم هست. فیلم، پایانی باز دارد، اگرچه همه ما با دخترک همراه می‌شویم که سرپرستی بچه‌ها را بگیرد، اما این آرزوی ناچاری ماست، نه منطقی. مدیر آن مجتمع بهزیستی هم سعی دارد همین آرزوی ناچار را برآورده کند، آن‌هم از طریق قانونی، چون به فشل‌بودن سیستمی که در آن کار می‌کند آگاه است. هفته گذشته به کهن‌الگویی دیگر در مرگ رسیدم، آن هم در نمایش «دیابلویک: رومئو و ژولیت»، نوشته محمد چرمشیر، با طراحی و کارگردانی آتیلا پسیانی و با بازی خوب ستاره پسیانی، خسرو پسیانی، نوید محمدزاده، فاطمه نقوی و تعدادی دیگر از بازیگران؛ نمایش خونین و پر از مرگی که برگرفته از داستان رومئو و ژولیت و رمان تصویری دیابلویک لاورز ژاپنی است که بازی کامپیوتری آن چندی است در دنیا معروف شده است. فکر کنم باید سری به کهن الگوی زندگی بزنم چون این هفته چوب‌خطم از مرگ پر شده است.



منبع :sharghdaily.ir

----- 0 0
مهدی امیدی
مهدی امیدی

مهدی امیدی

: مشکل اصلی فیلم این است که تم و عناصر تشکیل‌دهنده آن تکرار مکررات هستند. ما با یک فیلم شسته و رفته مواجه هستیم که کارگردانی و اجرای آن کم غلط و استاندارد است.
علیرضا حسن‌خانی
علیرضا حسن‌خانی

علیرضا حسن‌خانی

فیلم کاملاً قابلیت تبدیل شدن به یک ملودرام آبکیِ اشک انگیز و یا افتادن به ورطه‌ی موسوم به سینمای اجتماعی را دارد.
Powered by TayaCMS