19 دی 1395, 21:53
«سلام بمبئی» فیلم پرهزینه ای است و محصول مشترک دو کشور هند و ایران. حتی از عنوان فیلم پیداست که کار تجاری است و اتفاقاً به همین دلیل است که تماشای آن منجر به تأسف و ناباوری ام شد؛ چرا فیلمی که می تواند دیده شود و طیف عظیمی از مخاطبان را به سینما بکشاند این چنین خام دستانه و کلیشه ای ساخته شده است؟ چرا وقتی سرمایه گذار اطمینان دارد که فیلمش خواهد فروخت دست کم تغییراتی جزئی را در فیلمنامه اعمال نمی کند تا مخاطبی که با ذوق و شوق به سینما می رود این چنین ناامید به خانه بازنگردد؟ چرا این باور اشتباه در ذهن سینماگر و مخاطب سینما حک شده است که فیلمِ تجاری "لازم نیست خوب باشد"؟ این باور آن قدر ملکه ذهنمان شده که اگر فیلمِ تجاری خوب یا حتی متوسطی ببینیم ذوق زده می شویم. فیلمنامه ی «سلام بمبئی» آن قدر پرحفره است که نمی دانم به کدام یک از این حفره ها اشاره کنم و کدام را به دیگری ارجحیت ببخشم. به رغم بعضی دوستان که برخی فیلم ها را برای "سرگرمی" مناسب می دانند نگارنده فکر می کند که اتفاقاً فیلم مذکور حتی سرگرم کننده هم نیست زیرا فیلمنامه اش در کلیشه ای ترین حالت ممکن نوشته شده است و بسیاری از رویدادهای آن نخ نما و کهنه و تاریخ مصرف گذشته اند! به خطی بودن فیلمنامه کاری ندارم زیرا اساساً آن قدر سختگیر نیستم که حتی خطی بودن فیلمنامه را هم کلیشه تلقی کنم اما کاش دست کم روابط علت و معلولی بر دل این فیلمنامه ی کلاسیک می نشست. کاش کنش ها بر پایه ی منطق بنا شده بودند. کاش داستان تا این حد لورفته و قابل پیش بینی نبود. کاش از همان آغاز فیلم پایانش را حدس نمی زدیم. کاش بسیاری از مشخصه های تاریخ مصرف گذشته ی فیلمفارسی ها از فیلمنامه پاک می شدند، کاش بستر دراماتیک مناسبی برای شکل گیری رابطه ی عاشقانه ی زوج فیلم ایجاد می گردید و جرقه ی این عشقِ آتشین، پنچرگیری ماشین دختر از سوی پسر نبود. مخاطب امروزی فیلم زیاد می بینید. او فیلم هایی چون "فروشنده" و "ابد و یک روز" را دیده است. نمی گویم همه ی فیلم ها باید به قصد جشنواره ساخته شوند یا در حد فیلمهای نامبرده باشند. اتفاقاً معتقدم سینما نیز مانند ادبیات باید طیف گسترده ای از مخاطبان را تحت پوشش قرار دهد تا برای هرکس با هر نگرش و ذائقه ای فیلم مناسبی در دسترس باشد اما آیا فیلمهای سینمای تجاری و عامه پسند باید تا این حد کلیشه ای و خام دستانه باشند؟ یعنی داستانِ این فیلمها باید به راحتی لو برود و به صرفِ پررنگ کردن عشقی که هیچ نقطه آغازِ منطقی ای هم برایش وجود ندارد مخاطب را به سمت خود بکشانند؟ یعنی مخاطب این دست از سینما حق این را ندارد که فیلمی با یک منطق روایی درست ببیند تا حداقل بتواند آن را باور کند؟ یادمان نرود کمدی های خوبی هم در همین سینما ساخته شده اند. فیلم هایی همچون «ورود آقایان ممنوع!» یا «نهنگ عنبر» مگر کمدی و عامه پسند نبودند؟ با همه ی این حرف ها فیلمهای مذکور با رعایت بسیاری از استانداردهای بدیهی و مولفه های سینمای تجاری، به کارهایی خوب و قابل تأمل بدل شدند. چه فرقی ست میان «سلام بمبئی» با «من سالوادور نیستم» یا حتی «آس و پاس»؟ آیا این هم ترفند تازه ایست برای جلب مخاطب؟ بهره گیری از نماهای جذاب و چشم نواز مناظر کشوری دیگر؟ استفاده از حرکات موزون و رقص و آواز؟ دعوت از ستارگانی چون گلزار و عطاران؟ یا تمرکز بر بازیگران خارجی فیلم؟ حرف من این نیست که بهره مندی از این المان ها اشتباه است، اتفاقاً تأکیدم بر این مسئله است که کاش از چنین مواد خام ارزشمندی آن قدر درست استفاده می شد که اثر خلق شده کاری این چنین بی مایه نباشد. چرا باید فیلمنامه ی «سلام بمبئی» کلکسیونی از مؤلفه های تاریخ مصرف گذشته باشد که حتی دیگر مخاطب عام را هم قانع نمی کند؟ فیلمنامه مملو از موقعیت های بی منطق است. برای مثال، در طول بیش از 40 روز از گم شدنِ علی (محمدرضا گلزار) هیچ کس کاری نمی کند؛ مادر نگرانی که در شرایط عادی هم دم به دقیقه از او خبر می گرفته از هیچ طریقی اوضاع او را پیگیری نمی کند تا ببیند پسر مسئولیت شناسش چرا چهل روز است هیچ خبری از خود به او نمی دهد، احمد، دوستی که علی آن قدر با او صمیمیست (با بازی بنیامین بهادری) با این ترفندِ دم دستی که مثلاً به استرالیا رفته کاملاً از داستان حذف می شود و این حذف شدنش از فیلمنامه آن قدر کلی است که او حتی یک تماس تلفنی با دوستش ندارد تا دست کم حالی از او بپرسد. کاریشما (دیا میرزا) چرا همان اول کار شماره ی منزل علی در ایران را که آنقدر که راحت بدست می آید پیدا نمی کند؟ یعنی با آن حجم از نگرانی به ذهنش خطور نمی کند که باید سراغ او را در ایران بگیرد؟ ایمیل علی به چه دلیل بلاک شده و آیا احمد هیچ راه ارتباطی دیگری با صمیمی ترین دوستش ندارد؟ خانواده ی متمول کاریشما چرا تا آن حد وابسته و مدیونِ مرد ثروتمندی اند که خواستار ازدواج با دختر است؟ از این دست سوال های بی جواب در فیلم به کرات یافت می شوند که از عدم منطق روایی فیلم نشئت می گیرند و نمی توان به صرف گیشه پسند بودن از آن ها صرف نظر کرد. دیالوگ ها هم در کلیشه ای ترین شکل ممکن نوشته شده اند. باز هم تأکید می کنم؛ فیلم نماهای زیبایی دارد. تصاویر آن خوشایندند و داستانش عاشقانه است که خیلی ها آن را می پسندند و اصلاً هم بد نیست اما این ها به تنهایی حتی برای یک فیلم تجاری کافی نیستند زیرا مخاطب برای دیدن تصاویر زیبا از یک منطقه ی جغرافیایی خاص می تواند به تماشای کلیپ یا عکس هایی از آن منطقه نیز اکتفا کند. سینما آمیزه ایست از بسیاری جنبه های گوناگون که در عالی ترین شکل می بایست منجر به حظ بصری و روایی مخاطب گردند یا دست کم از این بُعد او را تا حد متوسطی راضی نگه دارند اما فیلمی که فیلمنامه ی نپخته ای دارد حتی با بهره مندی از برترین تصاویر و محبوب ترین ستارگان، باز هم نخواهد توانست مخاطب را با خود همراه سازد. بازی دو بازیگر اصلی فیلم بد نیست، بخصوص بازیگر هندی که حتی شاید بشود گفت بازی خوبی دارد. اما بازیگران فرعی و حتی بنیامین بهادری در کنار کوتاهی نقش هایشان بازی های خوبی هم ندارند و بشدت تصنعی بازی می کنند؛ بخصوص بازیگران هندی کار که احتمالاً بازیگران دست چندم کشورشان بوده اند زیرا بازی هایی پائین تر از حد استاندارد دارند. تکرار می کنم؛ هرگز مخالف سینمای تجاری نبوده ام بلکه آن را موتور محرکی می دانم برای سینمای از نفس افتاده ای که بسیاری فیلمهای هنری در آن شکست می خورند و دست کم تا دو سه سال گذشته در جذب مخاطب دچار مشکلات فراوان بود، اما همچنان اذعان دارم که ساخت فیلم های خوش آب و رنگِ ساده انگارانه دردی را از این سینمای دردمند دوا نخواهد کرد بلکه بر دردش خواهد افزود و با پائین آوردن سطح توقع مخاطب عام از آن تیشه بر ریشه ی بسیاری از فیلمسازانی خواهد زد که فیلم های تجاری خود را با درایت بیشتری می سازند. همین فیلم، با تغییراتی در فیلمنامه، یا دست کم تعمق بیشتر بر آن، دقت بیشتری در کارگردانی و هدایت درست تر بازیگران، می توانست به اثری قابل قبول بدل شود نه فیلمی که مخاطب دلش بخواهد در نیمه های آن سالن را ترک کند.
منبع :salamcinama.ir