فیلم سینمایی ساعت پنج عصر اولین اثر سینمایی مهران مدیری
در جایگاه کارگردان را میتوان یک فیلم کمیک با رگههایی از اگزوتیک دانست. در این
فیلم که به مانند اغلب آثار مدیری شخصیت اصلی سیامک انصاری است میتوان نگاه
نقادانه مدیری نسبت به جامعه را دید با این تفاوت که در این اثر اشارات سیاسی نیز به
کار گرفته شده است. عدم اعتماد به دیگری و فرض بر دروغگو بودن دیگران، کمک به
همنوع و سایر مسائلی که میتواند از موضوعات روز جامعه ما باشد در این اثر به شکل
پررنگی به نقد کشیده شده است. این اثر را میتوان از سه منظر مورد بررسی قرار داد.
دیدگاه فلسفی، دیگاه اجتماعی و دیدگاه سیاسی.
در دیدگاه فلسفی میتوان با گذری کوتاه بر مفهوم الههی
فورتانا به این اثر نگاه کرد که در بخش اول متن به آن خواهیم پرداخت و در دیدگاه
سیاسی با پرداختن به مفهوم دروغ و فرض دروغ در کلام دیگری که از معضلات فعلی جامعه
ماست این اثر بررسی میشود و در بخش سوم که سعی میشود از دیدگاه راونشناسی
اجتماعی به این اثر پرداخت مفهوم کمک به دیگری و حد و مرز این کمک را بررسی میکنیم.
فورتانا خبر نمیکند
قلمرو ناکامی پهناور است. از یک زمین خوردن ساده تا مرگ
نابهنگام. اما نکته مشترکی در این حوادث است: تضاد خواستهها با واقعیت بنیادین.
جهان طبق امیال ما حرکت نمیکنند با وجود این سنکا(1) معتقد
بود اوج حکمت آن است که یاد بگیریم سرسختی و لجاجتِ جهان را با واکنشهایی مثل
فوران خشم و احساس بدبختی و اضطراب و بدگمانی بدتر نسازیم.
در یک صبح آفتابی
از خواب بیدار میشویم. همه چیز سرجایش است اما اتفاقات با یک قطع شدن آب در حمام
آغاز میشود و یک روز تمام حوادث ناگواری را تجربه میکنیم که اصلا در حادث شدنشان
سهیم نبوده ایم. در یونان باستان کسی که این حوادث را رقم میزد الهه ای بود به
نام فورتانا. الهه ای که تصویر او روی سکههای قدیمی زیادی موجود است. در ابتدا
فورتانا خدای باروری بود و فرزند ارشد ژوپیتر. اما به مرور حوزه مفهومی وسیع تری
به خودش گرفت. عناوینی همچون الههی عدالت، پیشرفت و تندرستی نیز به این الهه
یونانی الصاق شد اما روی دیگر سکه وقتی رو شد که مشخص شد فورتانا تمام چیزهایی که
میدهد را میتواند در یک لحظه بازپس گیرد. چیزهایی همچون تندرستی، ثروت، زیبایی، آرامش
و زندگی روی روال. مورد آخر چیزی است که شخصیت اصلی در فیلم ساعت پنج عصر از دست
میدهد و حالا باید منتظر واکنشهای او باشیم. به نظر میرسد واکنشهای اوست که
داستان فیلم را پیش میبرد و این سوال را به صورت پررنگ تری مطرح میکند که آیا
همیشه باید همه چیز سرجای خودش باشد و اگر یک روز صبح مثلا آب قطع شد یا اتفاق
بزرگتر و ناگوارتری افتاد آیا محق هستیم که نسبت به جهان اطراف واکنشهای منفی و
خارج از محدودهی انسانی نشان دهیم؟ آیا ناکامیها توجیه این مسئله هستند که به
سمت جرم و جنایت حرکت کنیم و اینکه ما چقدر نسبت به جهان محق هستیم؟ سنکا فلسفه را
راهی برای نرم کردن اتفاقات ناگوار زندگی میدانست. او در نوشتههای خود پیش
اندیشیهایی را جهت تسلی بخشی در مواجه با اتفاقات ناگوار انجام داده بود که بخش
اصلی آن این است: فرد حکیم هر روز با تفکر بیدار میشود.
فورتانا هیچ چیزی
نمیدهد که ما مالک واقعی آن باشیم.
انتظار همه چیز را
داشته باش. (مطالب مربوط به فورتانا از کتاب تسلی بخشیهای فلسفه نوشته آلن
دوباتون. ترجمه عرفان ثابتی. نشر ققنوس. 1383- فصل مربوط به تسلی بخشیهایی در
مواجه با ناکامی)
فراموش نکنیم که
سنکا در دوره زوال امپراتوری روم زندگی میکرد و عقاید او تحت تاثیر اتفاقاتی نظیر
غضب نرون نسبت به او بود. در دوره ای که برآمدن نرون به عنوان امپراتور نشانگر این
بود که کلانشهر رم تبدیل به یک بحرانشهر شده است و همین مسئله باعث میشود که ما
سنکا را در موضع بحران تصور کنیم و توصیههای او را از در شرایط طبیعی و آرام در
نظر نگیریم. دوره ای که سنکا نظرات کاربردی خود را از دل فلسفه بیرون کشید زمانی
بود که حتی فلسفه اسلاف او در حل بحرانهای روم عاجز شده بود و او به دنبال شیوه
ای کاربردی برای حل مشکلات فکری و فلسفی دوران خود بود.
اما به نظر میرسد واکنشهای
شخصیت اصلی فیلم ساعت پنج عصر در مقابل اتفاقات بیش از اینکه حکیمانه باشد از یک
بلاهت طنازانه نشات گرفته است و همین مساله گاهی نافی منطق درونی داستان میشود. به
طوری که مخاطب این سوال را میپرسد که این شخصیت تا کجا میخواهد خود را به دست
باد بسپارد؟و آیا پرداخت شارژ همه همسایهها یک عمل حکیمانه است یا میتوان این
کار را یک کنش مصلحانه در دل یک بحرانشهر دانست؟ این سوالی است که در برخی صحنههای
فیلم ذهن مخاطب را درگیر میکند و از ارتباط او با اثر جلوگیری میکند. درست است
که جهان بینی چند خدایی در روم باستان از لحاظ عقلی و فکری درست نیست اما ریشههای
انسانی برخی معارف آن روزگار میتواند به کار تمامی دوران بیاید.
باور میکنم راست
میگویی
دروغ از نکوهیده ترین منکرات دین اسلام است که نقش ویرانگری
در روابط خانوادگی و اجتماعی بازی میکند. وقتی حجم دروغ بالا میرود بی اعتمادی
در جامعه موج میزند و همین باعث میشود که افراد فرض اولیه را در کلام، دیگران بر
دروغ یا عدم راستگویی میگذارند. در نهایت کار به جایی میرسد که افراد از گفتن
واقعیت نومید میشوند و این مسئله خودش باعث قسمهای بی دلیل مکرر در مکالمات
روزمره مردم(که حرمت قسم را به مرور کمرنگ میکند) و دروغهای بیشتری میشود. از
صحنههای جالب فیلم قسمتهایی است که شخصیت اصلی برای اثبات بی گناهی اش در تمام
نقاطی که راه میرود فیلم میگیرد و مستقیم برای همسرش که در پاریس مشغول درس خواندن
است میفرستد اما نکته اینجاست که همسر او باز هم قانع نمیشود چون فرض اولیه او
روی دروغ بنا شده شده است. در این میان بازجو(مهران مدیری) در صحنه ای کاملا
نمادین که طنز جالبی هم دارد در پایان توضیحات شخصیت اصلی لبخندی میزند و میگوید
ما تمام حرفهای شما را باور کردیم چون بنا را بر راستی گذاشتیم. در قسمتهایی که
شخصیت اصلی در حال روایت گذشته خود برای بازجو است اشارات مستقیمی به محدودیتهایی
میکند که از کودکی گریبان گیر او بوده است. این سکانس و البته شخصیت بازجو از
نقاط عطف فیلم است و نورپردازی چهره او باعث شده به مانند پرستار(در بخش سوم متن درباره
او صحبت خواهیم کرد) احساس کنیم که با شخصیتی ویژه و خاص طرف هستیم که ذهنیتی
متفاوت از جریان غالب جامعه دارد. اما جریان غالب چیست؟ جریان غالب این است که هر
حرفی که زده میشود دروغ است مگر اینکه خلافش ثابت شود. این مسئله ای است که مدیری
به وضوح پیش میکشد و در این سکانس متبلور میکند و میتواند از نکات پررنگ فیلم
باشد.
اما هنوز نکته ای
در اینجا محل توجه است. همسر یک مرد هیچ کدام از حرفهای او را نمیپذیرد و همواره
از شوهر فلک زده اش میخواهد که از هر جایی که هست برایش فیلمی ارسال کند(که نشان
دهنده زیر ساختهای مناسب اینترنت است). مرد در پیش همسر متهم به دروغگویی یا به
عبارت دقیق تر متهم به غیرقابل اعتماد بودن است. اما در نقطه مقابل یک بازجوی
اطلاعات، گفتگوی خود را با عبارت « ما فرضمان را بر راست گویی شما میگذاریم». که
گویای اعتماد تمام و کمال قدرت به توده مردم است. سوالاتی که بازجو از سیامک
انصاری میپرسد، سوالات خصوصی و شخصی از کودکی اوست. سوالاتی که شاید یک زوج جوان
در حین ازدواج خواهان دانستن آن باشند. فانتزی بودن این موقعیت هم که سیامک انصاری
مجبور میشود ؛ ادرس خانه نویسندگان محبوبش از هگل تا بالزاک را بنویسد، باز موید
همین تصویر است. در این جا شاهد چه هستیم. این وضعیت به نوعی یادآور وا رونگی
سیاست و روابط فردی است. . . این خود نوعی از خود بیگانگی شدید است که دولت را
باید عاشقانه دوست داشت و آماده برای بازجویی همسر بود. در واقع در شرایطی اینچنین
که همه چیز اشفته و کج و معوج است، هیچ نقطه اتکایی جر دولت و به عبارت دقیق تر
نهادهای امنیتی باقی نمیماند. . نکته اینجاست که این اقتدار تا چه حد واقعی است.
. این ادم هوشنمند که خود مدیری نقش آن را بازی میکند چرا نمیتواند این همه
اشفتگی اجتماعی را مهار کند. .
مرز نوع دوستی کجاست؟
به نظر میرسد در برخی مباحث مهران مدیری دچار سوءتفاهم شده
است. یکی از آن مباحث، مسئله کمک به دیگری و نوع دوستیاست. یکی از نکات اصلی فیلم
ساعت پنج عصر این موضوع است و حضور پرستار فرشته گونه ای که در بیمارستان به داد
شخصیت اصلی میرسد و او را مهربان خطاب میکند روی این موضوع تاکید دارد اما برخی
رفتارها از شخصیت اصلی سر میزند که نمیشود در حوزه کمک به همنوع تعریف کرد و در
نهایت به این نتیجه میرسیم که کمکهایی که شخصیت اصلی به دیگران انجام میدهد نه
از روی مهربانی، که برای نجات خود از مخمصه یا عذاب وجدان است. اما سکانس مقابلهی
نهایی او با پرستار در حیاط بیمارستان نشانگر این است که کارگردان سعی دارد از او
یک شخصیت نوعدوست نشان دهد که غم دیگران میخورد. کمکهای او به پیرزنی که همسرش
فوت کرده، در شرایطی که خود در شرایط بغرنجی قرار دارد این سوال را به ذهن متبادر
میکند که چرا باید او خود را در چنین تنگنایی بیاندازد؟ این سوال در برخی صحنههای
فیلم روی اعصاب مخاطب میرود و حتی فیلم را از یک اثر طنز به یک اثر بی منطق و باری
به هر جهت تبدیل میکند که بیش از خنداندن اعصاب خردکن است. این مسئله میتواند یک
دلیل بزرگ داشته باشد. برای ابراز این دلیل بهتر است از اول فیلم را مرور کنیم. ایده
فیلم میتواند جالب باشد. همین شاید فیلمساز را متقاعد کرده تا به شکل شتابزده ای
این فیلم را بسازد. مردی صبح در آرامش مطلق در شرایطی بسیار آرمانی از خواب بیدار
میشود و بعد از قطع شدن آب در حمام اتفاقات شروع میشود و تا عصر بلاهایی سرش میآید.
کار نویسنده تازه اینجا شروع میشود نوشتن بلاهایی که شخصیت را به صورت ناخواسته
در آن گیر بیاندازد و باعث شود درام شکل بگیرد. اما در اغلب صحنه راحت ترین مسیر
طی شده و مخاطب دائم در دلش فریاد میزند: چه اجباری به ماندن در این وضعیت است. این
که تنگنا نیست این بیشتر مخمصه ای خود خواسته است. شاید تنها مخمصه ای که
خودخواسته نیست سکانس مواجه با مرد معتاد(امیرجعغری) به شیشه است که هم خارج از
منطق روایی داستان است و هم خیلی ساده انگارانه و دم دستی نوشته شده است و میتوان
اینطور نتیجه گرفت که فیلمساز در اولین فیلم سینمایی خود هنوز ذهنیت سریال نود
قسمتی داشته و نتوانسته به تفاوتهای عمقی و فنی یک اثر سینمایی با سریال شبانه
نود قسمتی که کار نوشتن آن دو شب قبل صورت گرفته پی ببرد.
در پایان باید گفت فیلم ساعت پنج عصر در برخی صحنهها اشارات
خوبی به مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه ما داشته است اما در نهایت با چینش ناموزون
سکانسها و عدم منطق درونی روایت طرف هستیم که در اغلب صحنهها آزار دهنده است و
حوادث از فرط دم دستی بودن نشانگر این هستند که مهران مدیری در جایگاه کارگردان
ارتباط درستی با مدیوم سینما برقرار نکرده است. اگزوتیک بودن به خودی خود هیچ نقطه
قوتی نیست مگر اینکه فضاسازی و هم نشینی عناصر طوری ایجاد شده باشد که منطق درونی
داستان به سمت غریب بودن برود اما در فیلم ساعت پنج عصر خیلی از اتفاقات با منطق
درونی داستان جور نیست. فیلم قرار است بخنداند. مخاطب هم با دیدن نام مدیری و
سیامک انصاری به سالن سینما رفته است که به شکل مفرطی بخندد اما مخاطب حتی به
اندازه یک قسمت از سریالهای شبانه هم نمیخندد و یکی از دلایل عمده این مسئله
تکراری بودن موتیفها و شخصیتها و عناصری است که مدیری هیچ تلاشی نکرده تا در اثر
سینمایی خود از آنها دل بکند یا به شکل جدیدی ارائه دهد. ورود سیامک انصاری به
عنوان فردی سالم به یک بحرانشهر مولفه ای بسیار تکراری و نخ نمایی است که در اغلب
آثار تلوزیونی مهران مدیری مانند قهوه تلخ، باغ مظفر و شبهای برره بوده و به ظاهر
باز هم خواهد بود. هر چند نباید این نکته را نادیده بگیریم که فیلم بر خلاف اغلب
فیلمهای پرفروش گیشه از مولفههایی همچون لوده بازی و شوخیهای مبتذل استفاده
خیلی کمی کرده است و با وجود فروش بالایی که داشته است میتواند اتفاق خوش یمنی
باشد. شاید بتوان این نوع طنز را شیوه ای نوپا دانست که به مانند شیوه سریال سازی
مدیری نیاز به زمان دارد تا به تکامل برسد و با مدیوم سینما هماهنگ شود.
پانوشت:
1-لوسیوس سنکا فیلسوف رواقی و نمایشنامه نویس عهد نرون بود.
او که معلم و مشاور نرون نیز بود به اتهام همدستی در توطئه قتل امپراتور مجبور به
خودکشی شد. سنکا در آثار خود به وضوح در حال ترویج رواقی گری بود. یک نقل قول از
سنکا که شاید به این متن بی ارتباط نباشد: انسان تکلیفی اخلاقی دارد اما این
تکلیفی است در قبال جامعه بزرگ بشری نه صرفا در قبال شهروندان کشور خود. دولت
بازتاب طبیعت شر انسان است. (از کتاب دو قطعه از سنکا در باب مرگ)