7 اردیبهشت 1397, 3:35
مهدویان پیش از لاتاری با بازسازی وقایع تاریخی توانسته بود شروع خوبی در سینمای ایران داشته باشد اما اینبار به سراغ یک فیلم داستانی رفته و توانایی های خود را در شکل دیگری از سینما به آزمایش گذاشته است. مهدویان در سینمای مستند، بهتر از بسیاری دیگر از مستند سازان، دریافته بود، که گونه مستند نیز نوع خاصی از داستان گویی است. او اینک همین مهارت را به عرصه سینما آورده است. فیلم لاتاری از معدود آثار قصه گوی جشنواره امسال بود. فیلمی که آغاز، میانه و پایان آن را می فهمیم. مساله قهرمان را درک می کنیم و با او تا آخر داستان همراه می شویم. اما فیلم لاتاری از اشکالاتی اساسی رنج می برد. این اشکالات بیشتر در حوزه گفتمان و معنا و مفهوم فیلم است. فیلمی که به روشنی مشکلات و معضلات اجتماعی امروز ایران را نمایش می دهد.
موضوعات فیلم لاتاری، موضوعات امروز ایران است. قاچاق دختران به دبی، مناقشات فرهنگی بین ایرانی ها و عرب ها و بحث خلیج فارس بحث هایی هستند که در فیلم لاتاری مطرح می شوند. شاید این زیرکی فیلمساز است که موضوعاتی را دستمایه کار خود قرار داده که در چند سال اخیر در میان توده مردم و در شبکه های مجازی همواره مطرح بوده است و کسی در سینما به آن نپرداخته است. این مسئله شاید گویای این واقعیت باشد که سینمای ما تا چه حد از مسائل ذهنی مخاطب دور است. این همراهی فیلمساز می تواند به لحظاتی احساسی در فیلم بیانجامد. در زمان نمایش، در برخی لحظات، تماشاگران شخصیت ها را تشویق می کردند و نشان می دادند که شخصیت ها در حال رسیدگی به تمایلات عمومی آنها هستند. این مسئله در کوتاه مدت می تواند به فیلم و فیلمساز کمک کند اما هیجان سازی در مواجه مردم با آثار هنری همواره در دراز مدت نتیجه معکوس داشته است. بزرگ ترین بحث فیلم تقابل دو اندیشه ای است که در چند سال اخیر در درون حاکمیت جمهوری اسلامی و در انتخابات مختلف با هم رقابت داشته اند. حل موضوعات با شیوهی انقلابی یا با شیوهی دیپلماسی. تقابلی که در صحبت های شخصیت انقلابی (هادی حجازی فر) و دیپلمات(حمید فرخ نژاد) به روشنی مطرح می شود. دو شخصیت وضعیت کنونی را به مانند درخت کرم خورده ای می دانند که یکی قائل به این است که باید با آرامش و به مرور کرم ها را از بین ببریم و دیگری به عملیات ضربتی و انقلابی اعتقاد دارد و سکوت را سازش با کرم ها می داند( برگرفته از دیالوگ های فیلم) در چنین تقابل هایی همواره فیلمساز به سمت یکی از طرفین گرایش دارد یا ضرورت های داستان گویی، روایت را به سمتی می برد که مخاطب حق را به یکی از طرفین بدهد. این تقابل از لحاظ موضوعی همان تقابل حاج کاظم(پرویز پرستویی) و سلحشور(رضا کیانیان) در فیلم آژانس شیشه ای است. صحبت ها و نظراتی که مطرح می شود تقریبا همان ها هستند. شاید بتوان با مقایسه لاتاری با آژانس شیشه ای به این نتیجه برسیم که مسائل مطروحه برای قهرمان آژانس شیشه ای نه تنها حل نشده بلکه شکل و سیاق جدیدی نیز به خود گرفته است.او همچنان در موقعیتی قرار گرفته که نمی تواند در بستر ظرفیتهای قانونی و در چارچوب نهادهای رسمی و حاکمیتی کنش خود را به سرانجام برساند. قهرمان در جنگ بااژدهای هزار سر بی عدالتی داخلی، کار را به بیرون از کشور نیز کشانده است.اما هر دو قهرمان معلول شرایطی مشترک هستند و با خاستگاهی فراتر از روابط و شرایط حاکم، به جنگ موقعیت می روند.با این تفاوت که در آژانس شیشه ای وضع مردم عادی خوب است و در رفاه هستند و در حال سفر خارجی اما وضعیت شکننده همسنگر و نیروی تحت فرمان قهرمان، البته در آن سالهای فراموش شده، حاج کاظم را وا می دارد تا در آخرین کنش خود مردم سرزمین خود را گروگان گیرد. این همان وضعیت خطر / فرصت است که مک کی در کتاب داستان اینگونه توضیح می دهد)) در این وضعیت قهرمان تصمیم بحرانی را می گیرداو خود را در آخر خط می بیند برای او فردای دیگری در کار نیست و فرصت دیگری ندارد)).[1](رابرت مک کی، داستان 1385،ص199) حاج کاظم کسی است که بر علیه شرایط حاکم طغیان کرده و به نظر می رسد که آدم های بی گناه را برای هدفی به زعم خود والا، درگیر داستانی کرده که ارتباط مستقیمی با آن ندارند. اما قهرمان لاتاری برای عشق دیگری، برای ناموس هموطن،برای عشق از دست رفته یک شهروند عادی که به خاطر وضعیت نابسامان اقتصادی قربانی شده به آن سوی مرزها می رود و تلاش می کند تا حرکتی در راستای وطن پرستی بکند. اما لاتاری نشان می دهد که بی عدالتی گسترش پیدا کرده و همه گیر شده است. در جنگی که زمانی با سربلندی پشت سر گذاشته بودیم حالابه شکل مخفیانه ای در حال شکست هستیم.اما فیلم فقط طرحِ موضوع می کند. چیزی حل نمی شود. چیزی اثبات نمی شود.
شاید مشکل این است که به تعبیر مک کی(( قهرمان از مراحل پیشروی داستان عبور داده نشده و پس از آنکه کنش ها یکی پس از دیگری امتحان شود قهرمان به آخر خط رسیده است))( رابرت مک کی، داستان، 1385،ص200))و شاید اینطور به نظر برسد که این توافقی است بین فیلمساز و مخاطبان جهان بیرون که این قضیه به کجا خواهد انجامید؟ شاید هم اینطور برداشت شود که کارگردان تمایلی نداشته که اثرش به یکی از تفکرات سیاسی – فکری تعلق داشته باشد.
در آغاز فیلم شخصیت اصلی ساعد سهیلی است. روایت سراسر فیلم هم روایت اوست پس قهرمان فیلم هم اوست. در نقطه ای از فیلم به عقب برمی گردیم و می فهمیم که تا این لحظه از فیلم با یک قیصر امروزی طرف بوده ایم که بنا بر اقتضائات امروز تغییراتی رخ داده است و نقش قیصر را ساعد سهیلی بازی کرده، نقش «فَرمون» را جواد عزتی و نقش خان دایی را پدر دختری ایفا کرده است که ساعد سهیلی دلباخته اوست. در قیصر همه مناسبات دراماتیک به درستی و به جا رعایت شده است. انگیزه های شخصیت ها از رفتارشان مشخص است و همین انگیزها دیدگاه آنها نسبت به جامعه و جهان هستی را به شکل ملموسی عیان می کند. قهرمان اصلی در فیلم قیصر مشخص است و تمام اندیشه و دیدگاه فیلم به سمت دیدگاه او متمایل است چون ضرورت های دراماتیک و داستان گویی ایجاب می کند برای همراهی مخاطب با داستان، محتوای دلخواه کارگردان با محتوای شخصیت اصلی نزدیک باشد.
از طرفی قیصر داستان جامعه ای است که هنوز به معنای واقعی کلمه، قانون مند نشده است. قیصر در سال 1348 ساخته شد و تصویر گر جامعه ای است که از نهادهای مشخص قانونی برای احقاق حق برخوردار نیست. هرچند داستان قیصر نیز از حفره های معنایی و محتوایی بسیاری رنج می برد و برای لذت بردن از این داستان، مانند هر فیلم دیگری باید با آن همدلانه برخورد کرد. اما به هر رو قیصر تصویرگر حضور فرد در جامعه ایرانی است. قیصر یک فرد است. او دیگر رعیت نیست. یک کارگر نیست. قیصر نمی تواند بله قربان گو و دعاگوی سلطان باشد. او فردی است که می خواهد حق خود را بگیرد. به مانند زارمحمد تنگسیر. به مانند گل محمد کلیدر. داستانهایی که از لحاظ زمانی با قیصر هم دوره هستند. در تحلیل چرایی و چیستی موفقیت قیصر می توان نظرهای مختلفی را مرور کرد اما هر چه هست، بین این داستان و حال و روز فرهنگی، فکری، سیاسی، اقتصادی ایران در سال 1348 نسبتی وجود دارد. نسبتی که ما در فیلم لاتاری دیگر شاهد آن نیستیم.
مسئله قیصر یک مسئله داخلی است. حتی درون یک محله است. رفتار قیصر هر چند الگوی نامناسبی برای احقاق حق است اما در جامعه ای با قوانین ضعیف و عُرفی، باورپذیر جلوه می کند اما مسئله لاتاری یک مسئله برون مرزی است که مباحثی اجتماعی، اخلاقی و از همه مهم تر سیاسی مطرح می کند که در نهایت نیز پاسخ درستی به مسائل مطروحه ندارد. از این منظر لاتاری پاسخ های آشفته ای به موضوعاتش دارد.
در تحلیل فیلمنامه، قهرمان در ساختار کلاسیک فیلمنامه، برای آنکه بتواند از معبر و آزمون بزرگ رد شود و کاری را که کارستان است انجام دهد، نیاز به یک مرشد و مشاور دارد. این مشاور به هیات یک پیر، یک دانای راز، یک هاتف غیبی و به هرشکل گوناگون وارد می شود و در هیات یک کاتالیزور توصیه لازم را به قهرمان گوشزد می کند. این قهرمان معمولا بعدها پی به اهمیت پند و اندرز پیر راهنما می برد. در داستان کلاسیک، پیر خردمند ، فردی است بازنشسته که تجربیاتش از زندگی دیگر به کار او نمی آید، تا زمانی که قهرمان، با به کار بستن توصیه های او، به زندگی پیر معنا می دهد. در داستان کلاسیک، هم قهرمان به پیر و هم پیر به قهرمان نیازمند است. با آمدن قهرمان، مرشد و مشاور نیز می تواند پای به عرصه زندگی و نبرد برای پیروزی بگذارد. در واقع در بهترین حالت، مشاور می تواند نقش مکمل قهرمان باشد. اما در فیلم لاتاری، شخصیت مشاور، با بازی هادی حجازی فر، عملا جای قهرمان را می گیرد. این یک باور و گفتمان درونی است که در جامعه ما رواج دارد، همان حرف قدیمی ها که «دود از کنده بلند می شود». در اینجا می توان اختلاف گفتمان فیلم با قیصر را درک کرد. البته این تفاوت است و هیچ ایرادی به آن نیست. حتی اینکه در این فیلم شخصیت مشاور، بیشتر از قهرمان کنش گر است، نیز ایرادی به فیلمنامه نیست. قرار نیست اصطلاحات و فرمول های فیلمنامه نویسی تا ابد دست نخورده و مانند یک رسم مقدس باقی بمانند. اما نکته اینجا است که این جابجایی باعث آشفتگی ارتباط مخاطب با فیلم می شود.
شاید به همین دلیل است که در فیلم لاتاری، قهرمان و هویت او نمی تواند مثل قیصر نمایان و آشکار باشد. در لاتاری، ساعد سهیلی که قهرمان فیلم است، معلق می ماند تا لحظه ای که قهرمان واقعی از راه برسد کسی که حرف قصه گو بر لبان او بنشیند و مردم باور کنند. برای بررسی شخصیت های لاتاری بد نیست نگاهی دوباره به نظریات رابرت مککی داشته باشیم: «قبل از تعیین کردن پروتاگونیست داستان، اول باید تعریف شود هدف داستان چیست، چون پروتاگونیست به عنوان کاراکتریست که در پی هدف داستان است و پروتاگونیست نه فقط هدف خود را میداند بلکه با قدرت تمام در مسیر داستان با شناسایی بیشتر آن را دنبال میکند.( مک کی: داستان، ص 197) باید اضافه کرد، همذات حس کردن خواننده با قهرمان داستان شرایط خاص خود را دارا است: در نتیجه نوع انتخاب و عملکرد قهرمان در پیگیری هدفش به خواننده امکان میدهد شناخت بهتری از قهرمان پیدا کند و در مسیر وقایع داستان با او همراه شود». (همان، ص 142)
در سراسر لاتاری مخاطب نه با پروتاگونیست به معنای واقعی مواجه می شود و نه شناخت درستی از آنتاگونیست دارد. در خلا و غیبت این کهن الگوهای شخصیتی است که ناگهان رفتار حمید فرخ نژاد است که سالن را غرق سوت و کف می کند. این چه قهرمان سازی یا حتی شخصیت سازی است؟ ضعف محتوایی در فیلم لاتاری به دو دلیل عمده است یکی ضرورت های الان داستان گویی و دیگری عدم شناخت کافی فیلم نامه نویس از ضرورت های داستان گویی. اول احتمال دوم را بررسی می کنیم:اگر شخصیت اصلی(ساعد سهیلی) و شخصیت اصلی دوم( هادی حجازی فر) درست پرداخت می شدند قطعا باید در پایان گره گشای مفاهیم فیلم هم می بودند اما نه تنها گره گشا نیستند بلکه در پایان گره های زیادی بر گره های اولیه می افزایند. دو شخصیت را مرور می کنیم. ساعد سهیلی آدم عملگرایی است که عاشق است و عشق او و ارتباطی که با نامزدش دارد از نیمه اول فیلم را شبیه فیلم های عاشقانه کرده است. فیلم با ریتمی کند و با فضایی کاملا ملال آور پیش می رود تا عدم تعادل فیلم رخ می دهد. عدم تعادلی بسیار قدرتمند که یک شوک بزرگ وارد داستان می کند و باعث تغییر رویه شخصیت می شود. ما با او همراه می شویم و تا جایی پیش می رویم که تمام عملگرایی و تلاش او در صحنه پایانی به باد می رود و توسط آنتاگونیست(سامی) تحقیر می شود. هادی حجازی فر در تمامی فیلم کارهایی می کند که در سکانس پایانی از او یک شخصیتی اغراق شده بسازد. البته اغراق در سینما امر مذمومی نیست. به شرطی که بتواند تخیل مخاطب را تحریک کند یا به عبارتی اغراقی جذاب باشد. کندن پوسترهای تبلیغاتی از خیابان، گیرهای اخلاقیای که به شاگردانش در زمین فوتبال می دهد، رد شدن از زیر قرآن قبل از رفتن به دوبی، بحث هایی که با هم سنگری های قدیمی اش می کند، تصمیم های لحظه ای او در نهایت با تصویری که از او در تلوزیون امارات نشان داده می شود همه و همه به هادی حجازی فر لحنی از یک کاراکتر طنز می دهد. خلا قهرمان در اینجا باعث می شود فیلمساز که قواعد داستان گویی را رعایت نکرده برای جمع و جور کردن قضیه، ناگهان از پشت دری بسته، قهرمان قصه اش را رو کند و پرده از تفکر مورد نظرش بردارد و آب سردی بریزد بر سر مخاطب. قطعا مخاطب احساس خوبی نخواهد داشت که در پایان به او گفته شود کسانی که از ابتدای فیلم همراهی شان کرده ای آدم های اصلی داستان نیستند. و بررسی احتمال اول یعنی ضرورت های الان داستانگویی، ضرورت های زیست واقعی که جهان داستان در هر زمان از آن متاثر است: شاید این از اقتضاء زمانه باشد. زمانه ای که در آن شخص نمی تواند به عنوان یک شهروند عملگرای واقعی باشد و تصمیمی درست بگیرد. در زمانه ای که افراد و مناسبات اجتماعی طوری مشخص شده است که فرد بدون حمایت یک قوه بزرگ تر و قوی تر نمی تواند کار بزرگی انجام دهد، باید منتظر و متوقع این باشیم که حرکت بزرگ شخصیت های لاتاری(به عنوان شهروند) تا زمانی که قوه قوی تر( دولت- حکومت) از آنها حمایت نکرده، به جایی نرسدآنهم آنطرف مرزها و در دل منسبات بین المللی. با توجه به چنین تحلیلی می توان لاتاری را منادی تغییر زمانه دانست و از این جهت قابل قبول است.
فیلم نه قیصر است و نه آژانس شیشه ای. این یک لاتاری است. یک بخت آزمایی در عرصه داستانگویی که البته می توان در آن استعداد و مهارت نویسنده و کاگردان را دید. مهارتی که هنوز کامل نشده است.
البته باید به این موضوع توجه داشت که قهرمان در فیلمهای شخصیت محور مانند آژانس شیشه ای با قهرمان فیلمهای ماجرا محور که عمدتا مد نظر نظریه پردازی مانند مک کی است متفاوت است .واین جا فقط به قصد انتقال مطلب این مشابهت سازی شده است. - [1]