اگر به تفسیری اعتماد کنیم که طبق آن پس از "بانو" و "پری"،
"لیلا" نقطه پایانی بر سه گانه مشهور مهرجویی باشد، امکان برساختن
روایتی از تحول گام به گام فیلمساز آسان خواهد شد. در این روایت برساخته، با همین
فرض به پیش میروم و لیلا را نقطه پایانی بر دو همزاد خود به حساب میآورم؛ که این
نقطه پایان آغازی بر یک دوران تازه از نگاه مهرجویی است.
پیشتر در این باره نوشتم که در کارنامه مهرجویی، "مهمان مامان" از شروع
یک نگاه تازه خبر میدهد. همین فیلم بود که مهرجویی "هامون" را از صومعهی
کیرکگور و یونگ به مطبخ و مهمانی(آن هم با طعم قورمه سبزی و ماهی سفید) کشاند.
یعنی کارگردان از سفر در حصار کتابخانه و مشغلههای روشنفکرانهاش بیرون رفت و در
روایت رنجهای مردم اطراف، با مخاطبش بر سر یک سفره نشست. به نظرم در این مسیر تازه،
مهرجویی از عرفان شرقی خاصی که در هامون و بانو و پری نمایش داده بود، به فرهنگ روزمره
ایرانی رسید. همان فرهنگی که علاوه بر پیشینه آرایی و پشتوانه مذهبی، از ادبیات
عرفانی هم بهرهمند است. اما مهرجویی ترجیح داد که وجه عمومیتر این فرهنگ را پیش
چشم مهمان و مخاطب بگذارد. شخصیتهای مهمان مامان نه روشنفکران خانه به دوش و نه
حتی عارفان مقیم خانقاه، بلکه مردمان رنج کشیده اطراف هستند. البته این مردمان به
اخلاقیاتی از قبیل یکرنگی و مهماننوازی و حفظ حرمت خانواده و... وفادارند. گویی
مهرجویی از هامون تا مهمان مامان به این راه حل رسیده است که دوای درد آدمیان
اطراف را با شادمانه زیستن آنان در کنار هم کمرنگ کند. زیستنی که البته در عین مسکّن
بودن، شاید مخدّری شود برای فراموش کردن رنج همان آدمهای بلاتکلیف و مصیبتکش!
البته از هامون تا مهمان مامان با چند اثر دیگر هم مواجهیم که اصرار بر چیدن
یک روایت منسجم از سیر تحول مهرجویی و انطباق این روایت بر آثار او، دریافت نتیجه
را سخت میکند. اما اگر با تمرکز بر لیلا، به هامون برگردیم و دوباره از هامون تا
لیلا را بدون قصۀ سارا بازخوانی کنیم، امکان ارائه یک روایت منسجم، دور از دسترس
نخواهد بود. به ویژه که در این روایت تازه که با لیلا آغاز میشود، ماجراهای نانوشتۀ
پس از لیلا، تا ریشههای نگاه کارگردان در مهمان مامان، نمود بیشتری خواهد یافت.
در این نقد با یک قرائت تازه از لیلا، آنرا به عنوان لولای چرخش مهرجویی، از
عرفان شرقی به عرفان شهری، تفسیر خواهم کرد.
روایتی
از سترون شدن عرفان شرقی
بر هر سه فیلم هامون و پری و بانو، فضای تلخی حاکم است. این سه شخصیت به زندگی
آری نمیگویند و وجه مشترکشان این است که حتی اگر تاهل گزیده باشند، همچنان خواهان
تجردند و درست در همین تجرد خودخواسته است که اختیارا به فنا میروند. پیداست که
این انتخاب با روح زندگی سازگار نیست.
چالش لیلا هم درست از همین نقطه آغاز میشود و آرزوی زوج جوان به افزودن فرزند
و بزرگ کردن خانواده دو نفره خود، خیلی زود شیرینی ازدواج را به نگرانی از آینده
مبهم بدون فرزند تبدیل میکند.
نقطه تردید لیلا برای جدا شدن از زندگی مشترک یا راضی شدن او به آمدن یک زن
دیگر به خانه شوهر، همان تصمیم سرنوشتساز این شخصیت است در میان گزینش تجرد دائمی،
یا تاهل دائمی است.
در خوانش استعاری از تردید لیلا، قصه همین تکاپو به عقب میرود و پای هامون و بانو
و پری را هم به میان میآورد. اگر هامون به دریای فنا رسید و بانو و پری هم در خلوت
و رنج تجرد ساکت ماندند، اما لیلا به سرنوشت آنان به مثابه عبرتی غیرقابل تکرار
نظر کرده است. در واقع این سه تن که پیش از لیلا نمونهای از حیات به سبک روشنفکر
عارف مسلک شرقی را ترسیم کردند، در نهایت از نقطه تجرد خود به سرانجامی ابتر و
سترون رسیدند. این سترون ماندن البته پیامد یک تصمیم اختیاری است، که روشنفکری از
جنس هامون از قبول آن ناگریز است. چرا که عامدا و از سر آگاهی خود به صومعه درون رفته
و ترجیح داده فردی از نسل خود را در غم حیات زمینی خود شریک نسازد. همچنین از اتاق
تاریک و مطبخ سرد بانو و خوابگاه بی هیاهوی پری هم امیدی به زاد و ولد نیست.
پس اگر این سه ماجرا عبرتی را پیش چشم لیلا قرار داده باشد، کارگردان در
واپسین جزء از سه گانه پس از هامون، شخصیتش را در یک نقطه انتخاب قرار داده است.
انتخابی میان هامون و بانو و پری، یا گذشتن از روایتسازی روشنفکران عارف مسلک
شرقی، به سمت قصههای اتل و متل، به سبک مادربزرگهای وطنی!
لیلا درست در زمانی که عشق دو نفره را تجربه میکند، به مرور متوجه پیامدهای
این عشق میگردد و ملحقات یک زندگی مشترک با قواعد حقوقی، تعهدات اخلاقی و مرامنامههای
اجتماعی را در مییابد.
به شرحی که خواهیم دید، لیلا جانب فرهنگ عمومی و قواعد زیستی آنرا گرفته و از
سکنی گزیدن در جهان مجرد روشنفکر عارف مسلک، دوری میجوید.
فرهنگ عامه و زایش زندگی
فرهنگ عامه سخنگویی از نهاد بشر است و نهاد بشر خواهان زندگی است. بهتر است
این فرهنگ را معنای سبک زندگی و نظام ارزشی حاکم بر تعامل
افراد جامعه با یکدیگر بدانیم. فرهنگ عامه در واقع شاهرگی است که رفتارهای
اجتماعی(که اخلاقا روا و قانونا مجاز هستند)به مثابه خون حیاتبخش جامعه در آن حرکت
میکند. با این وصف، در میان دو گزینۀ زایش یا سترون ماندن نسل انسان، نظام ارزشی
غالب در میان آدمیان به گزینه نخست گرایش دارد.
آدمهایی که تماما لیلا را محاصره کردهاند، همگی فاقد وجه تشخص هستند و در
اصطلاح به تیپ و نه شخصیت گرایش دارند. هر کدام از این افراد جزء و نمونه و نمودی
از فرهنگ عامه را به نمایش گذاشتهاند. همان فرهنگی که زیستن به صورت جمعی را بر
زیست انفرادی ترجیح میدهد و برای حفظ نسل و تدبیر بهتر حیات، از زاد و ولد و
افزایش نسل، دست نمیکشد.
با این ملاحظات، باید تکرار کرد که لیلا ضمن مرور تجریه هامون و بانو و پری،
میان روشنفکر تجردگزین و عارف مسلک یا آحاد فرهنگ عامه و طرفدار جامعه و جمعیت،
مخیر مانده است. این تردید از لحظه اطمینان لیلا از نازایی خود تا انتهای فیلم با
او همراه است و حتی همان پذیرش ناپایداری که ورود همسر تازه به خانه لیلا را مُجاز
میسازد، پیوسته آغشته به تردید است.( در میان همین آدم های اطراف لیلا، دایی لیلا
با بازی شریفی نیا را می بینیم که همین عزلت عارف گونه را برگزیده است و از قضا یک
شخصیت کلیدی و موثر در خانواده لیلا است)
لیلا با ترک خانۀ شوهرش از رضایت اولیه دست میکشد و گویی هنوز در پس ذهن، دو
همزاد خود را به عنوان طرق مطلوب زندگی ترجیح میدهد. اما همان زمان که او با گزینه
بازگشت به خانه و پرورش فرزند شوهر مواجه میشود، معادله به سود فرهنگ عامه تغییر
میکند.
حتما میتوان این تغییر معادله را نتیجه غلبه روح زندگی بر سکوت مرگ دانست.
همان میلی که در نهاد بشر نسبت به حفظ حیات موج میزند و عرفان شرقی روشنفکران
منقطع از زندگی سنتی یا مدرن را به کنج کتابخانه و کافه یا خانقاه، حوالت میدهد!
عرفان شهری و آئین فتوت
با نظر به ملاحظات پیشین میتوان این روایت را برساخت که لیلا در پایان باز قصهاش،
به زندگی آری گفته و با پیوستن به فرهنگ عمومی، سر از مهمان مامان در آورده است.
گویی در سالهایی که میان این دو فیلم فاصله بوده است، لیلا به مرور در فرهنگ
عمومی وارد شده و در مرام و زندگی خود، به تیپهای موجود در مهمان مامان قرابت
پیدا کرده است. ورود لیلا به فرهنگ عامه را البته به دو معنا میتوان قرائت کرد:
در قرائت نخست، لیلا در این فرهنگ ادغام شده و اثری از تفرد، آگاهی و وجدان
بیدار در او باقی نمانده است.
اما طبق قرائت دوم، لیلا همچنان فردی متشخص و ممتاز در میان جمع است که خواه
این تشخص عیان باشد یا محدود به ذهن و وجدان شخصی وی، در هر حال تفرد و آگاهی و
وجدان او باقی است.
با فرض تسلط قرائت نخست و معدوم شدن خودآگاهی لیلا در فرهنگ عامه، روایت در
همین نقطه به پایان خواهد رسید. پس در این روایت باید سفر لیلا به آشپرخانه مهمان
مامان را روایتی از مرگ یک وجدان بیدار بدانیم.
اما اگر به قرائت دوم تکیه کنیم، باید
گفت که لیلابا حفظ فردیت یک عارف به فرهنگ عامه راه پیدا کرده است. با این حساب، میتوان
این عزیمت را به عنوان سفری از عرفان شرقی به عرفان شهری تفسیر کرد. در این سفر،
عارفی که از تجربه عزلتگزینی بهره برده و شخصیت خود را در خلوتش از اختلاط مطلق
با صفات(فرهنگ) عامه ممتاز کرده است، به عارفی در میان عامه و جمع تبدیل میشود.
تعجب نخواهیم کرد اگر بشنویم که این عارف شهرنشین، در مناسبات روزانهاش به
کرات سفرهای برای مهمان مامان پهن میکند و در دنیایی واقعی و سرشار از مناسبات
فرهنگ عمومی و عامه، دستگیر عموم و رافع احتیاجات عامه است. در این روایتی که آنرا
به حساب سیر دگردیسی مهرجویی نگاشتیم(خواه آنرا کمال بدانیم یا نزول)، کارگردان
از صومعهای که هامون از آنجا به عالم مینگریست به دنیای مشابه بانو و پری رسید
و از پی این همه تجرد مرگگزین، در خانه لیلا به روح زندگی اری گفت. در این سفر
بود که گرمای مطبخ و نرمی آغوش محبت خانواده، سالک دیروز را به میان عامه مردم
کشاند. این سالک شرقی و عزلت گزین، به فرهنگ عموم تمکین کرد، تا در تعاملی از سر
رضایت، هم خادم اجتماع عامه باشد و هم از نعمت همزیستی و حمایت عمومی بهرهمند بماند.
این فرایند در پیوستن عارفان به میان مردمان عوام، البته در سنت فرهنگی و
ادبیات عرفانی ایران ریشه پرسابقهای دارد. متون موسوم به فتوتنامهها و مرام اهل
فتوت، بیانگر سفری مشابه است. در این سفر، سالکانی که عموما به مشاغلی موثر در
مناسبات اجتماعی اشتغال دارند، هم زمان با تقویت مهارت در حرفه خود، از آداب طریقت
و رموز شفقت بر بندگان خداوند مطلع میگردند. این نوع مواجهه با فرهنگ عمومی که به
پشتوانه تربیت عرفانی عام و متناسب با مخاطب عام تعلیم داده شده، البته مستلزم
مزایا و آسیبهایی هم بوده است. اما در هر حال، این الگوی برگرفته از ادبیات فتوتنامه،
با مسیری که لیلا طی میکند- و طبق قرائت ارائه شده، با حفظ فردیت خود به خادمی
برای عامه مردم تبدیل میشود- قابل مقایسه و تطبیق است.
اما آیا این عارف شرقی که از صومعه به شهر رسیده است، به تمام مقاصد خود دست
یافته است؟ در باب موفقیت فتوتنامهها در جلب رضایت و ارتقاء فرهنگ عمومی
ملاحظاتی وجود دارد.(1) اما در جایی که قرار است شخصیتی مثل لیلا و سیر دگردیسی او
به عنوان الگویی برای زیستن شرقی در جهان مدرن تبدیل شود، ملاحظات پیرامون موضوع
پررنگتر میشود. به بیان صریحتر، سفر کارگردان و شخصیتهای قصهاش از عرفان شرقی
به عرفان شهری، چندان هم بدون مانع نیست و چنانکه خواهیم دید، شایعترین مشکل در
این سفر دوپارگی ذهنی یا همان اسکیزوفرنی فرهنگی است، که اگر سالک سفر را گرفتار
نکند، دستکم ارتقاء فرهنگ عمومی را ممتنع میسازد.
اسکیزوفرنی فرهنگی و روشنفکر لمپن
تاثیرپذیری مهرجویی از آراء داریوش شایگان و انعکاس کلمات مایوس یا پر از امید
شایگان در یاس و امید آثار مهرجویی، قابل انکار نیست. اما در اینجا با صرف نظر
کردن از اقرار صریح این دو در باب رابطه فکری با یکدیگر، یکی از مفاهیم رایج در
آثار شایگان را مرور خواهم کرد. با مرور این مفهوم، دشواری راه در چشماندازی که
در باب سفر لیلا(از هامون تا مهمان مامان) ترسیم کردیم، روشنتر خواهد شد.
شایگان در آراء متاخرش تمام توان خود را به کار میگیرد تا هویتهای نامتجانس
را همنشین سازد. او از اصطلاحی به نام مرقّعکاری سخن گفته که به معنای کنار هم
چیدن امور، یا معادل هنر(صنعت) تکّهدوزی است. او دو نوع مرقّعکاری را از هم
تفکیک کرده است: الف) مرقّعکاری بازیگوشانه؛ که به معنای گلچین کردن بهترینها و
رسیدن به رنگین کمانی از صور گوناگون هستی است. ب) مرقّعکاری ایدئولوژیک؛ که همان
سرهم بندی مقطعی، منفعلانه و جدلی همراه با خصومتورزی و نفرتپراکنی است. با این
وصف، به گمان شایگان، میتوان در جهانی در هم تنیده از هویتهای رنگارنگ، به رنگینکمانی
از چند هویت به ظاهر متعارض خیره شد و با ملاطی که از آزادی و تکثّرپذیری دوران
مدرن به دست ما رسیده، چیدمانی چندرنگ و چهل تکه را به عنوان هویت خویشتن
بازشناخت. شایگان از هویتهای سه گانۀ قومی، مذهبی و نوین سخن میگوید که ناخواسته
در درون هم متداخل شده و التقاط و اسکیزوفرنی را پدید آوردهاند. شایگان راه چاره
را در چیدن دوباره و آگاهانۀ امور یافته که همان درمان اسکیزوفرنی است. این راه هم
از سنتگرایی خام و آرمانی فاصله دارد و هم به فکر پر کردن کاستیهای دنیای تک
ساحتی مدرن است.(2)
اگر بخواهیم آنچه در باب مهرجویی و شخصیتهای فیلمهای او نگاشتیم را با
اصطلاحات شایگان تطبیق کنیم، باید گفت سفر سالک از عرفان شرقی به عرفان شهری، بدون
مبتلا شدن به اسکیزوفرنی فرهنگی نیازمند یک معجزه اختصاصی است. به بیان دیگر،
چگونه میتوان در عین خودآگاه ماندن لیلا از پیشینه خود(در هامون و بانو و پری) او
را به میان عامه مردم برد و ضمن قبولاندن قواعد همزیستی با عموم مردم به این
شخصیت، از تقابل گاه و بیگاه تجرد شرقی و جمعیت شهری مصون ماند؟
بخشی از معضلات این
همزیستی میان عرفان شرقی و عرفان شهری را میتوان در همان نقیصهای یافت که مکاینتایر
آنرا در فرهنگ جوامع شهرنشین امروز یافته است؛ به بیان مکاینتایر، در فرهنگ
دیوانسالار، فضایل در حاشیه قرار میگیرند. این در حالی است که فضیلت مندرج در
نهاد آدمی همان گوهر اصیل زندگی اوست و این گوهر را نمیتوان با ادغام در فرهنگ
عمومی و ضمن همرنگ شدن با فراز و فرودهای زندگی جمعی، همچنان تابنده نگاه داشت.(3)
به بیان دیگر، جهان مدرن
همان مخمصهای است که در آن هضم شدن آدمها در محیطی آغشته به روابط رئیسی و
مرئوسی، کسب فضیلت و کشف گوهر انسانیت را به حاشیه رانده است. این دوپارگی زیستی و
مسلط بر زندگی شهری، شخصیتی مثل لیلا را میان عرفان شرقی و شهری خود معطل نگه میدارد
و به نظر نمیرسد راهی از سوی مهرجویی برای درمان این دوپارگی ارائه شده باشد.
این ناامیدی از این روست
که در نمونهای مثل مهمان مامان قادر نیستیم که مرز مسکّن و مخدّر را تشخیص دهیم و
اگر چنین باشد، شوربختانه باید گفت که سفر لیلا از صومعهای که هامون را مقیم آن
میدید، به مطبخی که ما در مهمان مامان دیدیم، در حکم دود شدن تمام آرمانهای این
شخصیت بوده است. در این میان، ذهن کنجکاو مهرجویی هم از ارائه راهکار عاجز است و
این عجز از آثاری که او پس از مهمان مامان ارائه کرد، قابل تشخیص میباشد.
صبغه عمومی این عجز را در تیپهایی به نام روشنفکران لمپن مشاهده میکنیم. این
گروه از قلمزنان که گاه با وندالهای فضای مجازی قرابت مییابند، از سویی در عالم
فلسفه و معنویت(شرقی و غربی) سیر میکنند و از سوی دیگر، از فرهنگ عمومی و روابط
اجتماعی به دایرة المعارف فحش فارسی بسنده کردهاند. این ترکیب البته به
اسکیزوفرنی فرهنگی بیشباهت نیست. همچنانکه اجبار به همنشینی با فرهنگ عامه و
پرتاب شخصیت از آزمایشگاه پزشکی به کنار حوض خانه و بخیه زدن به ماهی نیمه جان(در
مهمان مامان) هم نسخهای از سر استیصال است، که کارگردان برای درمان دوپارگی
فرهنگی جامعهاش آنرا ارائه کرده است.
بازیابی فضایل و غلبه بر دوگانههای زیستی
با این حال به نظر میرسد همان فضایلی که از جهان امروز رخت بربستهاند،
همچنان هم قابل جستوجو و بازخوانی خواهند بود. جنبه درونی فضایل و امکان زیستن بر
طبق نیازهای مشترک، التفات به فقر وجودی و پناه جستن به معنویتهای اصیل و مستند
به آزمون تاریخ و ارتقاء به مرتبه وجودی بالاتر، البته تعابیری به غابت انتزاعی
هستند. اما راه برای تکرار یا بازنویسی سفر مهرجویی و روایت داستانهایی که از این
مفاهیم و مضامین تغذیه شدهاند، مسدود نیست.
فرهنگ شرقی و عرفان شهری از حیث مبنا و غایت زندگی با یکدیگر فاصله دارند.
همچنانکه فاصله تجرد و تاهل یا کتابخانه و آشپزخانه هم با تعارف و سلام و سفره و خنده
پر نخواهد شد. اما همچنان راه برای زیستن فضیلتمندانه باز است و سالکی که سفر خود
را به سوی انسان شدن امتداد میبخشد، به سیر همراه با تکامل خود و همنوعانش در این
سفر امیدوار است.
حتی اگر لیلا در تصمیم خود به خطا رفته باشد، یا در همراه شدن با قواعد فرهنگ
عمومی به افراط گرفتار گردد؛ اگر شایگان از نو شدن به سبک شرقی ناامید بماند؛ یا
اگر مهرجویی در چرخاندن مضامین آثار خود به سمت فرهنگ عمومی ناموفق باشد؛ اما روح
زندگی جمعی در عین حفظ فردیت و میل به تجرد از حصار تعینات، همچنان مضامینی قابل
بحث و لایق برساختن روایتاند.
یادداشتها:
1. آنچه در متن فتوّتنامهها نمود یافته از حیث اخلاقی و
عرفانی قابل تامل است. این متون از سویی بر اخلاق معطوف به تربیت نفس تاکید کرده و
لذا میتوان گفت که تعالیم آنها بر مدار نگرش سنّتی به اخلاق حرکت میکند. اما
از سوی دیگر، نوعی آموزۀ عرفانی هم در این متون قابل رویت است؛ به این معنا که
مطابق توصیههای مندرج در فتوّتنامهها، صاحبان صناعات به سالکان طریقت تشبیه شدهاند
و تعالیمی همچون سلوک باطنی، که در قلمرو عرفان عملی جای میگیرد، به تعهدات
اخلاقی این قوم ضمیمه گردیده است. با این حال چنین مینماید که عرفانِ مطرح شده در
این متون قابل مقایسه با مدارج عالی عرفان(نظری و عملی) نیست. در واقع آنچه در
فتوّتنامهها عرضه میشود، عمومیتبخشی به عرفان بوده و از این حیث رواست که
تعالیم آنها را عرفان عامیانه بنامیم. عرفانی که هم رویی به جانب سلوک معنوی دارد
و هم دریچهای را به تربیت عمومی میگشاید. پیداست که این ترکیب
میان عرفان و اخلاق، با تلاش برای ارتقاء اخلاق عمومی و البته با تسهیل عرفان نسبت
به تعالیم متعالی خود تحقّق یافته است. باید گفت که این ترکیب در معرض چند پیامد
ناگوار است که مهمترین آنها به هم زدن محدودۀ عرفان و اخلاق و ارائه محصولی «نه
این/ نه آن» خواهد بود.
2. نگاه کنید به: شایگان، داریوش، افسون
زدگی جدید: هویت چهل تکه و تفکر سیار، ترجمۀ فاطمه ولیانی، چاپ نخست، تهران، فرزان
روز، 1380.
3. اصطلاح آرِتِه(Arete)برای اهالی هنر شناخته شده است. این واژه در
یونان باستان به معنای سلحشوری در جنگ و سخنوری در جمع به کار رفته است. این کلمه
را میتوان به خوبی(Goodness)، فضیلت(Virtue) و افضلیت(Excellence) ترجمه
کرد. به گواهی تاریخ، سقراط نخستین متفکّری است که تلاش کرده تا آرتۀ انسانی یا
فضیلت منحصر به فرد انسان نسبت به سایر موجودات را نشان دهد. در نتیجۀ تلاش او،
حکمت یا همان دانایی که واجد هر دو وجه شناخت و عمل درست است، به مثابه آرتۀ
انسانی تلقی میشود. از پی تلاش سقراط، افلاطون و البته ارسطو، این حکم به شهرت میرسد
که انسان واقعی کسی است که از پی کسب معرفت، صفات نیکِ اخلاقی را در خود پرورش
داده و شخصیتی متخلّق و تربیت یافته را کسب نماید. این تلقّی از انسان و اخلاق
انسانی، هرچند میراثی یونانی است، اما در سنّت اسلامی و بیشتر سنن دینی شهرت و
سیطرهای شگفت انگیز را حاصل کرده و تا قرن هجدهم، به عنوان نظام فلسفی- اخلاقی
غالب تلقی شده است. بخش برجستۀ این نظام اخلاقی، تاکید بر دانایی، لذّات عقلانی و
آرامش درونی است. چرا که این قبیل داشتهها، تابع متغیّرات بیرونی نبوده و از این
رو در پی فراز و فرودهای زندگی، در معرض فروپاشی قرار نمیگیرند و با جعل و اعتبار
یا به سبب جنگ و صلح، از دسترس انسان خارج نمیشوند. در واقع شاید بتوان گفت یکی
از آرتههای انسان، قابلیت او برای قرار گرفتن در موقعیتی است که فراز و فرود
طبیعت و سعد و نحس ایام و سعادت و شقاوت اطرافیان، اثری بر آرامش، اراده و عمل او
نداشته و شخصیت او را متغیّر نسازد. در این تقریر، آدمی قادر است فضیلتی را نصیب
خود سازد که به دنبال آن، در استقلال فکری و رفتاری به سر برد؛ تا با آنچه در
درون او نهفته یا در جریان است به سر برده و وابستگیاش به جهان بیرون در حد رفع
حاجت باقی بماند.( برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به
توضیحات عزت الله فولادوند در: مارتا نوسبام، ارسطو، ترجمۀ عزت الله فولادوند،
تهران، طرح نو، 1387؛ السدیر مکاینتایر، در پی فضیلت،
ترجمۀ حمید شهریاری و محمدعلی شمالی، تهران، سمت، 1393.)