11 بهمن 1395, 12:30
ایتالیا ایتالیا اولین تجربه سینمایی کاوه صباغزاده است. فیلم روایت زندگی زوج جوان فرهنگیای است که پیرو یک اتفاق ناگوار در زندگیاشان رابطه عاطفیاشان از هم میگسلد و فیلم روایت سلوک روحی و روانی این زوج برای ترمیم این رابطه است.
کشاکش و تنشهای مختلفی که این زوج از سر میگذرانند فیلم را از حالت خمودگی و کسالتباری خارج کرده و برای مخاطب جدابیتی ایجاد میکند که چندان طول مدت نمایش فیلم برایاش تجربه ملالآوری نخواهد بود. فضای فیلم فضای شادی است و در نحوه روایت هم به سینمای متعارف این روزهای سینمای ما شباهت ندارد و از این لحاظ هم، حاوی عناصر جذاب بصری برای مخاطبان خواهد بود. فضای فیلم هم سعی کرده است گرفتارسیاهنماییهایی که این روزها در سینمای ما به سکه رایج تبدیل شده است، نشده و با تمرکز بر مشکلاتی جز معضلات مادی به جنبههای دیگری از زندگی مشترک طیفی از زوجهای جوان بپردازد.
در کنار این محاسن فیلم باید به این معضل جدی فیلم اشاره کرد که حال و هوای فیلم مانند فیلمهای غربی است و در بازسازی روح فضای ایرانی یک تجربه ناموفق است. فیلم روابط انسانی را در قالبی کاملا غربی بازمینمایاند و سنخ دغدغهها و گرههای روانی آدمها و نوع مواجهه آنها با این معضلات روانی و روحی هم کاملا از سنخ همان فیلمهای غربی است که در طول فیلم اشارههایی، در قالب نماهایی از آنها، به آن فیلمها میشود. حضور خانواده نو عروس و تازه داماد در فیلم کاملا محو است و جز یکی دو سکانس که پدر داماد از شهرستان برای دیدار پسرش به خانه آنها آمده، حضوری کم رنگ است و در حل مشکل پیشآمده هیچ نقشی ندارد و نیز مادر عروس که با وجود اتفاق ناگواری که برای دخترش در جریان زایمان رخ داده اما در زندگی دخترش کنشی ندارد و حتی در یک نما هم ما او را نمیبینیم؛ امری که کاملا یک عنصر غیر عادی در عرف روابط اجتماعی و مناسبات خانوادگی در میان ما ایرانیان است که در وقت مصیبت بیشتر در کنار هم هستیم و این همان نکته ای است که اشاره شد که فیلم در اتمسفر فرهنگی ما نفس نمی کشد.
فیلم نمیتواند آنچنان که باید همدلی مخاطب را با خود برانگیزد و در نهایت او را با خود همراه کرده و ذهن او را درگیر کند و تنها و تنها در سطح لحظاتی شیرین و گذرا باقی میماند بدون اینکه تجربهای عمیقتر از مفاهیمی خلق کند که به آنها پرداخته است.
فیلم با تمرکز بر سردی روابط این زوج ادای دین واضح و آشکاری به فیلم گربهای روی شیروانی داغ (۱۹۵۸) کرده است که بسیار هم در فیلم از زبان پدر از آن یاد میشود و درمان این سردی حاکم بر رابطه نیز همان درمانی معرفی میشود که در فیلم گربه روی شیروانی داغ برای ترمیم سردی رابطه حاکم بین آن زوج تجویز میشد. تنها اختلافی که بین این دو فیلم وجود دارد آن است که در نسخه ایرانی فیلم، این زن است که از همسرش دوری میکند و به لحاظ عاطفی نسبت به او سرد شده است. از همینجا میتوان نقبی به یک معضل جدیتر در فیلم زد و آن اینکه تصویری که از مفهوم خوشبختی و زندگی موفق در دنیای فیلم بنا میکند بیشتر باسمه و تصنع است تا یک رابطه معنادار و جدی که درک عمیقتر و ژرفتری نسبت به مقوله زندگی مشترک برای مخاطب در پی داشته باشد. تصویری که از یک خانواده فرهنگی در فیلم ارائه شده خلاصه در آشپزی و صحبت کردن و در نهایت و به عنوان غایت زندگی بچه دار شدن است. اما فیلم در ترسیم بُعد تحول روحی و تعالی و آرامش ناشی از رابطهای بنیادین مثل زندگی زناشویی کمتر توفیق یافته است. شخصیتی که حامد کمیلی نقش آن را ایفا میکند در طول پروسه فیلم هیچ افت و خیز خاصی ندارد و در یک دو صحنهای هم که دچار عصبانیت و خشم میشود نمود خاصی از این خشم بروز پیدا نمیکند و از این لحاظ در ایجاد همدلی با مخاطب آنسان که باید توفیق ندارد بر خلاف شخصیت همسرش با بازی سارا بهرامی که فرافکنیهای افزونتری دارد و شخصیتی جذابتر به نسبت به حامد کمیلی است. از این حیث فیلم نمیتواند آنچنان که باید همدلی مخاطب را با خود برانگیزد و در نهایت او را با خود همراه کرده و ذهن او را درگیر کند و تنها و تنها در سطح لحظاتی شیرین و گذرا باقی میماند بدون اینکه تجربهای عمیقتر از مفاهیمی خلق کند که به آنها پرداخته است. خلاصه کردن زندگی زناشویی در روابط معطوف به همبستری و شام خوردن کنار هم تمام آن چیزی است که فیلم از یک رابطه شاد و موفق زناشویی ترسیم میکند مشابه بسیاری از فیلمهای دیگری که در سینمای خودمان ساخته میشوند و البته در این فیلم تمرکز بر روابط معطوف بر همبستری به عنوان نقطه قوام یک رابطه زناشویی مستحکم بیش از جنبههای دیگر زندگی مشترک مورد تاکید قرار گرفته است. از این حیث میتوان گفت که سبک زندگی تصویر شده در فیلم سبک و سیاقی کاملا مادی است بدون حیث معنوی و بُعد روحی و بدون کاووش در مفهوم و معنای خانواده. این تلقی کوچک از خانواده می توانست با نگاهی عمیق تر به مفهوم خانواده جلای بیشتری بیابد که این وجوه ساده و البته مهم و اساسی زندگی در خدمت یک تعالی اخلاقی و یا حتی یک عشق عمیق انسانی در نیامده است( یعنی همان چیزی که حتی در همان فیلم های دم دستی و شاد هالیوودی هم می توان نشانه های ان را فراوان یافت)
از این حیث باید گفت که فیلم صباغزاده به رغم تمام محاسنش از حیث ریتم و فرم، از حیث اشتمال بر درک ایرانی/اسلامی از زندگی توفیقی نداشته و در حد یک تجربهورزی فرمی بدون عمق و ژرفای خاصی در مقوله زندگی مشترک زناشویی و رابطه همسری باقی میماند و مخاطب را با تجریه متفاوتی در خصوص مقوله زندگی مشترک مواجه نمیکند. از این لحاظ میتوان فیلم ایتالیا ایتالیا را فیلمی با یک تم و درونمایه غربی دانست آن هم فیلمهایی که در قالب کمدیهای خانوادگی کوچک ساخته میشوند و بدنه قالب سینمای هالیوود را شکل میدهند، فیلمهایی که با ساده کردن و فروکاستن مقولات بنیادین حیات بشری به معضلات و مسایلی حاشیهای و یا کمتر با اهمیت، در قالب فضایی شاد و شوخ و شنگ، سعی در شیرین نشان دادن زندگی دارند. از این حیث به نظر فیلم صباغزاده صداقت قابل تقدیری دارد و بدون هیچ ادعایی برای ژرف نشان دادن خود، همان چیزی را بازنمایی میکند که در ذهن و فضای فکری سینماگر وجود دارد؛ درکی از زندگی که آکنده از سینما و تصویرهای سینمایی است، فضای ذهنی متعلق به قشر متوسط رو به بالا که امکان اقتصادی مناسبی برای زیستجهان فرهنگی داشته است و به اقتضای همین فضای ذهنی فیلم میسازد و تظاهر به چیزی نمیکند که به آن اعتقادی ندارد. درکی از جهان که در آن کتاب و کتابخوانی، فیلم دیدن، آشپزی و تجربه ارتباط زناشویی تمام هر آنچیزی است که زندگیای شاد و شیرین را میسازند و خوشبختی را به ارمغان میآورند. دنیای بدون خشونت، بدون خیانت و بدون دغدغههای بنیادین اخلاقی و سیاسی و دینی . ادم هایی رها در تاریخ که گویی کودکانی هستند که تنها سنشان بیشتر شده است.