25 بهمن 1397, 14:45
نمی توان گفت جیرانی از خفگی به آشفتگی رسیده است، یا از سرگردانی. در آشفتگی بیش از آشفتگی سرگردانی به چشم می خورد؛ سرگردانی فیلمسازی با تجربه، مطلع و آشنا به تاریخ سینمای ایران و جهان که تمایل دارد در جوانب مختلف سینما طبعآزمایی کند. این تنوعطلبی مانع از آن شده که جیرانی به یک فیلم واحد با هندسۀ واحد دراماتیک و مشخص برسد و اینگونه جیرانی از سرگردانی به آشفتگی کشیده میشود.
انتخاب اسم آشفتگی بهترین انتخاب او در این فیلم است. هر چند که ما مطلقا آشفتگی طراحی شده و هنری در فیلم نمیبینیم اما در فیلمساز با تجربهمان به خوبی این آشفتگی پیداست، آشفتگیای که در فیلمنامه و طراحی صحنه هم نمود پیدا میکند.
در طراحی صحنه و کارگردانی زحمات بسیار کشیده شده؛ پختگی کارگردان و یک حافظه بصری خوب به چشم میخورد اما تمام نماهای فیلم به ما چیزی بیش از چند کارتپستال برای چسباندن به دیوارهای نمایشگاه هنری نمیدهد. در آشفتگی همۀ نماها با برنامه قبلی کج گرفته شده است، این کجبودن نه توجیه بصری دارد نه توجیه سینمایی؛ تنها توجیه منطقی، حرکتیست اضافی و بیهوده جهت خاصنمایی و خودنمایی کارگردان که در نهایت نه هیچ ربطی به آشفتگی دارد و نه به فیلم.
آشفتگی در یک میزانسن تئاتری و با فیلمنامهای نزدیک به نمایشنامه ساخته شده. فیلم اساسا فاقد هویت زمانی و مکانی است. ساختمانهای فیلم یادآور بناهای اشرافی اروپای قرن نوزدهم است و شرکت بردیا شبیه دفاتر اداری دوران پهلوی اول. داستان با منطقی رئال پیش میرود اما فضای آن ارتباطی به یک داستان رئال ندارد و بیشتر فانتزی و انتزاعی است اما پس از گذر بیست دقیقه، فیلم در یک چرخش آشکار نوآر می شود اما نوآرِ در فیلمنامه نه در کارگردانی و دقیقا مشکل اساسی فیلم هم از فیلمنامه شروع شده چرا که میخواهد یک نوآر سینمایی را در دل یک فضای تئاتری در بیاورد، غافل از اینکه نوآر فیلمنامهنویس و تئاتر کارگردان- که هر دو در اینجا یک نفرند- قابل جمع نخواهد بود.
فیلمنامه آشفتگی پر از ضعف و حفره است؛ تغییر ناگهانی موضع، رفتار و جهانبینی شخصیتها که هیچ علیتی برای آن وجود ندارد، نقاط عطف ناگهانی، مثل کشته شدن بردیا در یک نزاع ساده و دوستیها و دشمنیهایی که هیچ توضیحی برای آنها نیست، عشقها و نفرتهای ناگهانی بدون تعریف نسبت شخصیتها و روابط آنها با یکدیگر، ضعف شخصیتپردازی باربد و عدم توضیح کامل نسبت اخلاقی باربد و بردیا و جابجایی میان این دو. و تازه اینها هیچ کدام بزرگترین ضعف فیلمنامه نیستند؛ پایان فیلمنامۀ جیرانی است که فاجعه آمیزعمل کرده، بدترین نوع پایانی که یک فیلم به آن میرسد و این یعنی اعتراف به شکست مطلق کارگردان.
خوشبختی جیرانی در این است که این ضعفها خود را در آخر داستان نشان میدهند، به همین سبب کمتر کسی فیلم را نیمهکاره رها می کند. حتی در فیلمنامه نقطه قوتی در آغار به چشم می خورد؛ فیلم، تعلیق بالایی دارد، جانشینی باربد در کسوت بردیا و ورود بیمانع به زندگی مرموز برادرش دستمایهای خوب برای تعلیق میگردد، اما فیلم به مانند بسیاری از نوآرهای شکستخورده فقط در طراحی سوال، نسبتا موفق عمل میکند اما نمیتواند به سوالها جوابی درخور بدهد. هرچند در اینجا سوال درست و درمانی هم طرح نمی شود.
در این فیلم جیرانیِ کارگردان، فرسنگها از جیرانیِ فیلمنامهنویس جلوتر است. جیرانی از بازیگران ناکارآمد سینمای گیشه بازیهای فراتر از انتظار گرفته و توانسته فیلمی را بسازد که فیلم پرده است. به سبب همین مزایا و زحمات میتوان به فیلم احترام گذاشت و به واسطه تعلیق تصادفیش ساعتی را وقف آن کرد. هر چند که احتمالا مخاطب با رضایت کامل سالن را ترک نخواهد کرد و ذهنش برای مدتی درگیر سوالهایی بیجواب و مبهم خواهد ماند.