خجالت
نکش، یک فیلم مفرح است. فرحبخشی این فیلم نه از شوخی ها و تکه کلام ها، بلکه به
جهت دنیای درونی فیلم است. دنیایی که در آن کودکی متولد می شود و پیری و گذر سن،
مانعی برای زایش نیست. در روستای کوچک و کم جمعیت مهمت اباد، 231 نفر زندگی می
کنند و این فیلم به ما می گوید که این جمعیت چگونه به اندازه یک نفر بیشتر می شود.
اگر بزرگ ترین خطری که یک فیلم سینمایی را تهدید می کند،سترونی جهان داستانی آن
است، باید گفت که فیلم خجالت نکش لا اقل در مضمون خود از این ایراد بزرگ مبرا است.
موضوع این فیلم تولد یک کودک است. اما این توفیق تا حد زیادی در همین موضوع باقی
می ماند. در روشی که این فیلم این موضوع
را طرح می کند و همین طور در جهانی که می سازد توفیقش کمتر است.اما با این حال
فیلم خجالت نکش، به زعم نگارنده یکی از بهترین نمونه های سینمای مردمی و گیشه پسند
است که تا حد زیادی در طرح یک قصه استاندارد و جذاب توفیق داشته است. این فیلم
نمونه ای از یک سینمای تجاری موفق است که قطعا هزینه پایین ساخت آن می تواند برای
تولید کنندگان وسوسه کننده باشد. اما رسیدن به داستانی مانند فیلم خجالت نکش کار
ساده ای نیست.
دو بچه کافی است
برای
کسانی که معتقدند برای هر خانواده دو بچه کافی است و باز بر این نظرند که جمعیت
نسل بشر به اندازه کافی گسترده شده که کره زمین در آستانه انفجار جمعیتی قرار بگیرد،
فیلم پاسخ قانع کننده ای ارائه نمی دهد ، جز اینکه بچه دار شدن، بهترین راه حل
تنهایی در سر پیری است. اما برای آنانکه از بچه دار شدن می پرهیزند چون حوصله آن
را ندارند، یا زندگی به آنها مجال آن را نمی دهد، یا آن را کاری سترگ و خطر ناک می
دانند، موقعیت های جالبی دارد که آنان را به فکر وا خواهد داشت. موقعیت هایی که در
آن، انگشت اتهام را در وهله اول به فرهنگ شهری و شهرنشینی نشانه می گیرد. فرهنگی
که از آدم ها بیش از حد کار می کشد و به آنان کمتر از نیازشان روزی می دهد. داستان
خجالت نکش داستان دو جهان است، جهان سترون شهر و جهان بارور روستا. فیلم خجالت نکش
شما را می خنداند و همزمان به فکر وا می دارد. تفاوت شخصیت های دونسل را با دقت مرور می کند و از زنها و مردهای قدیمی ،
قهرمانهایی می سازد که می توانند هنوز جور ناتوانی فرزندانشان را بکشند. آنها هنوز هم می توانند بچه دار شوند.
روستایی در دل
طبعیت
فیلم
خجالت نکش در بستر فضای روستا شکل می گیرد. روستایی که در آن رودخانه ای پر آب جاری
است و در دل کوه ماوا دارد. فضای دل انگیز روستا، در کنار صمیمیت مردمانش گویای آن
است که آدم های اینجا مشکلی در کسب و معاش خود ندارند. شاید در اولین برخورد با روستای فیلم خجالت
نکش، احساس نوستالژی از تجربه سر زدن به روستای پدری در کودکی به سراغمان بیاید.
روستاهایی که اگر امروز به آنها سر بزنیم لا اقل در بخش قابل توجهی از آنها بر
خلاف تصویری که فیلم خجالت نکش ارائه می دهد با
رود خانه های خشک و خانه های متروک مواجهیم. در حالیکه شهرهای ما با انفجار
جمعیت روبرویند، روستاها و شهرهای کوچک با
کاهش جمعیت دست و پنجه نرم می کنند. در خود فیلم ، سه فرزند از یک خانواده برای
گذران زندگی به شهر رفته اند. بچه هایی که اگر چه دوتن از آنها ازدواج کرده اند و گرد پیری بر صورتشان
نشسته اما هنوز قصد بچه دار شدن ندارند. در حال حاضر طبق آمار سرشماری نفوس در سال
1395 رشد جمعیت در روستاها منفی است.( منفی هفت دهم درصد) جمعیت در شهرها در حال
افزایش و متوسط سن جمعیت در حال بالا رفتن است. (به نقل
از مصاحبه مطبوعاتی رئیس مرکز ملی امار)در خود فیلم ما با تبعات همین
بحران مهاجرت از روستاها به شهر به شکلی غیر مستقیم روبروییم. در خانه زن و مرد
فیلم صنم و قنبر، با بازی شبنم مقدمی و احمد مهرانفر، یک مهاجر افغانی به اسم
مقبوله ( با بازی لیندا کیانی) به عنوان خدمتکار، ایفای نقش می کند. حضور اتباع خارجی در روستاهای کشورنشان دهنده
فقدان نیروی کار در روستا و مهاجرت به شهر است. این مردم به کجا رفته اند و چرا
اینجا را ترک کرده اند؟ فیلم در باره این موضوع سکوت می کند. مرد دیگری هم در فیلم
هست که نقش آن را دانش اقبال قبیشاوی ایفا می کند. او نیز در کنار همسرش، شهره
لرستانی صاحب فرزندان متعدد اند. بهانه آنها برای بچه دار شدن ،آنگونه که زن به
زبان می آورد، عشق او به بچه است و آنگونه که مرد می گوید، عشق، به علاوه سهمیه یارانه هاست. ما نمی دانیم که این مرد
معاش خود را از کجا تامین می کند و باز نمی دانیم که این یارانه چه نقشی در زندگی
آنها ایفا می کند. اما آنچه مشخص است ، فیلم تصویری دقیق از روستا ارائه نمی دهد.
و به خصوص در مورد اقتصاد این روستا سکوت می کند.
با این
حال، فیلم به درستی به این نکته اشاره می کند که بچه دار شدن در موقعیت و سن و سال
شخصیت های فیلم، نیازمند آسودگی خاطر و تمکن مالی به قدر کفایت است که داشتن یک خدمتکار
و بهره مندی از احترام هه روستاییان به عنوان فردی موثر در روستا ، اشاره ای به
همین تمکن است. اما فیلم این تمکن را تنها محدود به دو شخصیت اصلی فیلم نمی کند.
اصولا کلیت مردم روستا از این وضعیت مناسب برخودارند. در همین جاست که روستای فیلم
به یک مکان خیالی تبدیل می شود. یک آرزو آنگونه که به عنوان مثال در فیلم رویاها
ساخته اکیرا کوروساوا محصول 1990 آن را
دیده ایم. جایی که در آن مرد رهگذر فیلم
وارد روستایی رویایی می شود که مردم در اوج همزیستی با طبیعت به سر می برند. در آنجا خبری از
تکنولوژی نیست و افراد روستا به نوعی شادمانی درونی رسیده اند. در آنجا حتی برای
مردن خودشان هم روستاییان عزاداری نمی کنند، بلکه مراسمی جشن
گونه می گیرند چرا که مردن را نوعی تکامل می دانند. شاید از همین روست که
کوراساوا فیلم خود را رویاها نام نهاده است، که شیرین ترین رویای آن همین
اپیزود معروف به آسیاب های آبی است.
از چه چیزی
خجالت نکشم؟
در سطح
اول به نظر می رسد که موضوع فیلم ، ماجرای تولد یک نوزاد از پدر و مادری پا به سن
گذاشته است. اما در بطن این موضوع ، مضمونی عمیق تر وجود دارد که فیلمساز و فیلمنامه
نویس به آن نظر داشته اند و آن شهامت روبرو شدن با عمیق ترین نیازهای طبیعی انسانی
و تاب آوردن در باره قضاوت مردم است. به
عبارتی دیگر موضوع فرعی فیلم خجالت نکش، به رسمیت شناختن نیروها و میل های طبیعی
انسانی است. همان مفهومی که نام فیلم نیز بر اساس آن بنا شده است. از همین رو می
توان گفت که این فیلم در ستایش و پذیرفتن زندگی است. داستان فیلم محملی جز در بستر
یک روستا نمی توانست داشته باشد، چرا که این به رسمیت شناختن نیروی حیات ، در نوع
خود مروج نوعی بازگشت به طبیعت آادمی است که زندگی روستایی در حالتی کلی بیشتر با
آن سازگاراست. روستای آرمیده در دل طبیعت، گویای نوعی سادگی در برخورد با مسائل
است که برای مواجهه با واقعیت های روحی و جسمی آدمی تناسب بیشتری دارد. در حالیکه
شهر نشینی در زندگی امروز، خود را نماینده تفکر مدرن نشان می دهد و سعی می کند که به
تابو ها و الزمات غیر موجه و ناسازگار با زندگی بی توجه باشد، اما در موقع داستان سرایی و خلق یک جهان تازه،
این روستا است که می تواند معرف وجه طبیعی تر زندگی انسان باشد. امروزه تفکر مدرن
با پذیرش اقتضائات زندگی و ارجحیت واقعیت، بر ذهنیت بنا شده است. بر اساس همین
تفکر است که باید به وجود برخی گرایش های نامتعارف در اقشار مختلف سر تمکین فرود آورد
و آنها را به عنوان واقعیت های غیر قابل تغییر به رسمیت شناسد. جریان مدرنیته و
نوگرایی ادعا داشت انسان را از چنگال برخی عادت های ذهنی و القائات فرهنگی که باعث
سرکوب نیروی حیات شده، نجات می دهد. اما در عمل، به نظم تازه ای منجر شده که
اقتضائات خاص خود را به عمیقترین شکل ممکن به افراد جامعه تحمیل می کند. شهر
خواسته یا ناخواسته بر مبنای بازار آزاد شکل گرفته است و از همین رو میتوان رونق
شهرهای امروزی را از رونق و قدرت بازار آزاد دانست. شهر به معنای امروزین آن، در بهترین شکل خود
همان شهری است که در آن گردش سرمایه به آزادانه ترین شکل آن جریان دارد و ما می
دانیم که بازار آزاد، مبنای اندیشه لیبرالیسم است. میان آزادی انتخاب و قدرت خرید
کالای دلخواه، بیشتر از یک شباهت نمادین، ارتباط وجود دارد. شاید مبنای این حرف
این باشد که اقتصاد اصل و اساس همه چیز است. به هرحال برای فهم اندیشه لیبرال هنوز
هم بهترین کتاب، ثروت ملل آدام اسمیت است. یعنی با فهم مناسبات مالی یک جامعه بهتر
می توان به واقعیت آن جامعه پی برد. به عنوان مثال شعارهای عدالت محور برآمده از
انقلاب اسلامی تا زمانی که نظریه اقتصادی متناسب با آن طراحی نشده است، محقق نخواهد
شد. عدالت با قاعده بازار آزاد که همواره توسط دولت های بعد از انقلاب دنبال شده
است ، تناسب ندارد. این بحث را البته در مورد جامعه روستایی فیلم خجالت نکش نیز می
توان مطرح کرد. همان گونه که اشاره شد، در حالیکه بسیاری از خانواده ها، امتناع از
فرزند آوری را مشکلات اقتصادی می دانند، لازم است که فیلمی که با این موضوع ساخته
می شود موضع خود را نسبت به این سوال و ابهام روشن کند. یا به آن پاسخ دهد یا
اعتبار این ابهام را زیر سوال ببرد.
داستان یک شهر
به هر
رو اگر شهربه معنای معاصر آن که پایتخت نفس سوژه است را تجلی اندیشه لیبرال
بدانیم، و لیبرالیسم را در آزادی انتخاب معنا کنیم، آنگاه می توانیم تفسیری جذاب تر از فیلم خجالت نکش ارائه بدهیم.
در این فیلم شهر جایگاه مناسبی برای خجالت نکشیدن نیست. واین داستانی دارد. آقای
جابری مقدم در کتاب شهر و مدرنیته در یک مرور بسیار مختصر تاریخی، داستان را
اینگونه تعریف می کند: از سال 1368 به بعد کشور از تفکر دفاعی خارج میشود. نقطه شروع
این حرکت مجدد نیز مدرنیزاسیون شهری و منطقهای است. طرح تعدیل ساختارها با نگاهی بیرونی
و در پی دریافت الگویی از آن سوی مرزها؛ به عنوان اولین قدم در این مسیر اثرات مخرب
و زیانباری بر ماهیت شهرهای بزرگ باقی میگذارد. در نتیجه اجرای این طرح و در مدت زمان
کوتاهی تناقضات هنجاری در رفتارهای اجتماعی در شهرهای بزرگ تشدید میشود. دگردیسی سریعی
در ارزشها اتفاق میافتد و موضوعات مطرح در تئوریهای ارزشی سالهای ابتدایی انقلاب و
دوران جنگ به صراحت زیر سؤال میرود. در پرتو این تغییر، دگرگونی سریعی در نظام فرهنگ
شهری رخ میدهد و گرایش به تملک مادی در سایه تکیه طرحهای دولت بر سرمایه بخش خصوصی
افزایشی چشمگیر مییابد.سیاستهای اعمال شده در این دوره ناخودآگاه خواننده این سطور
را به یاد اقدامات رابرت موزز[1] میاندازد.
یاد خیابان نواب تهران می اندازد. یاد ساخت و ساز وسیع در شهر، احداث بزرگراههای شهری
در گستره شهر، پرداختن به زیباسازی شهر و ... که باعث شد سیمای شهر به کلی تغییر یابد
و دگرگون شود. برای نمونه احداث بزرگراهها تمام تبعاتی را که در مدل اصلی خود همراه
داشت و در کلمههای پیشین به آنها اشاره شد در تهران نیز به دنبال آورد: از بین رفتن
محلهها، ایجاد فاصله بین محلات نزدیک به هم، رشد افقی شهر، از بین رفتن خاصیت اسفنجی
شهر (اینکه کوچهها و خیابانها به یکدیگر راه داشته باشند و امکان دسترسی به کلیه نقاط
شهر از راههای گوناگون) و...
آمیزش قدرت و مذهب
و قرار گرفتن این دو چرخه اندیشه مدرن به ویژه در مرکز فرایند مدرنیزاسیون شهری باعث
میگردد که زدوده شدن هالة قداست به سرعت شکل گیرد و در عرصه شهرسازی به نمایش درآید.
طرحهایی که در این دوره در شهر مقدس مشهد و سپس به فاصله کمی در شیراز و قم و شهرری
تصویب میشود و به اجرا درمیآید نمونههای بارز تخیلات مدرنیستی مذهبی از گونة فاوستی
آن است. در همین مقطع است که جمعیت شهری ایران به بالاترین میزان خود میرسد و کشور
چهرهای شهرنشین مییابد.
شاید بهتر باشد اینجا از نظریات فروید استفاده
کنیم که قدرت تمدن را از اساس شکلی از
سرکوب سازماندهی شده و گسترده می داند.
شاید از همین رو داستان در روستا می
گذرد. گویی وعده آزادی که لیبرالیسم مروج آن
است، چندان قابل تحقق نیست. وعده ای که اصل اول آن بر شکوفایی فردی بنا شده است. درواقع
لبیرالیسم روی دیگر فردگرایی است. هدف از فرد گرایی در یک معنا می تواند، امکان
تحقق فردانیت فرد باشد، چیزی که در روانشناسی از آن به شکوفایی خویشتن یاد می کنند که در
بهترین شکل می توان آن را در اندیشه های کارل گوستاو یونگ مشاهده کرد. هدف از تحول
درونی و بلوغ، رسیدن به خویشتن و فردانیت اصیل است که آدمی را از سایر آدمیان
متمایز می کند. فرد بایستی در این مسیر به راه راستین زندگی خود پا گذارد. اما این
فردانیت نیازمند نوعی آزادی است.(( فرد باوری لیبرالیستی در مجموع تفسیری سه وجهی
از فرد ارایه می دهد: یک وجه آنکه، فرد ارزش فی نفسه است یعنی جامعه امت مخلوق
مشیت الهی نیست یک قرارداد اجتماعی است. وجه دوم، فرد یک غایت است یعنی غایت جامعه
خدمت به خلق است وجه سوم، فرد یک وسیله است یعنی فرد ابزار پیشرفت اجتماعی است و
این بدان معنی است که حقوق فقط آزادی را سامان می بخشد.حقوق نه آزادی فرد را محدود
می کند و نه آن را هدایت بلکه حقوق به نحو صوری حیطه عمل را مشخص می
نماید.))(محمود خاتمی، پژوهشگاه علوم انسانی ، 1384، 103)
داستان
شهر باز گواه بر تکرار چرخه تولید و بازتولید مدرنیته در کشور ماست. به نظر می رسد تحولات کنونی جامعه شهری با نحوه زیست
فرهنگی ، اجتماعی ما تناسب ندارد. و به قول گوته آیا زمان آن نرسیده ما نیز
سرانجام بیاموزیم که در مورد خودمان چه کاری عاقلانه تر است انجام دهیم؟
از حرف مردم تا سیاست
«نزاکت
سیاسی» اصطلاحی است که در دهه هشتاد و نود میلادی
برای نشان دادن سرکوب گسترده جامعه لیبرال وارد ادبیات تحلیلی شد. «این تعبیر،
که در اصل برای بامزهبازی ابداع شد، میگفت رفتارِ پلیسی برای کنترل نظرات لیبرال
از جنس همان کاری است که شوروی میکند.» نزاکت سیاسی د رکنار نزاکت فرهنگی و نزاکت
اجتماعی همه آن چیزی است که ما را گرفتار نظم و محدودیت جدیدی کرده است که از ما
موجوداتی هراسیده و ناتوان بارآورده است. این نزاکت همه جانبه را باید انعکاس هراس
از ابزارهای کنترلی جدید دانست. هراس از رد صلاحیت شدن در مصاحبه استخدامی، هراس
از ناکامی در گرفتن قرارداد جدید، هراس از حذف شدن از قاعده بازار. به هر رو، شهر
یک ساختار پیچیده است و پیچیدگی نیازمند انضباط است. اما هرگز قرار نبود این
انضباط با عمیق ترین نیازهای فردی در تضاد قرار بگیرد. از قضا آنانی که هم در
جوامع توتالیتر و هم در جوامع لیبرال زندگی کرده اند، بهتر می توانند این شباهت
ذاتی را ملاحظه کنند.«قبول کنید تعبیر «لیبرالدموکراسی» در اروپا به اسم یک گرایش
و نظام سیاسی تبدیل شده است که نه لیبرال است و نه دموکراتیک. روی کاغذ، لیبرالدموکراسی
قرار است یک توافق صرفاً رسمی یا خنثی برای تضمین حکمرانی رضایتمحور باشد: رضایت
اکثریت در کنار محدودیتها و تضمینهای مهم قانونی برای حقوق اقلیت. در این فهم، لیبرالدموکراسی
باید نسبت به اهداف و آرمانهای بشری بیطرف باشد، سمپاتیهایش متکثر باشند، و با
ناراضیان مدارا کند. جان استوارت میل امید داشت که این آرمانهای سیاسی از تنوع
تجربۀ بشری و «تجربهگری در زندگی» حمایت کنند»
( نقل
قول ها از این مقاله است: لیبرالدموکراسی با کمونیسم استالینی
تفاوت دارد، ولی شباهتش بیشتر است. منتشر شده در سایت ترجمان. در این
مقاله اندیشه های ریزاد لگوتکو صاحب کتاب
شیطان در جلد دموکراسی مرور شده است)
سیاست های کنترل جمعیت، در واقع نوعی از همین
الزامات شهر نشیینی است. جالب آنکه این سیاست ها نه به شکل اجبار قانونی بلکه به
شکل نهادینه کردن فرهنگی توانسته اند توفیق به دست بیاورند. عقیده رایجی وجود دارد
که حتی طراحان سیاست های کنترل جمعیت نیز هرگز تصور نمی کرده اند که برنامه های
آنها به این زودی بتواند بافت جمعیتی ، جامعه ایرانی را بدین سان دگرگون گند. در
بهترین حالت این سیاست ها برای کنترل رشد جمعیت حتی بر اساس پیش بینی های نهادهای
بین المللی، انتظار می رفت که تا سال 1390
تا مرز چهاردرصد افت کند. اما جامعه ایرانی خیلی زود تر با مکانیزمی که
باید آن را بررسی کرد به عدد رشد7/1 درصدی رسید. ( برای مطالعه بیشتر به این مطلب
مراجعه کنید نرخ رشد کنونی
جمعیت بحرانی است /برای رشد جمعیت نباید به مسائل اقتصادی توجه کرد)
در
نهایت باید گفت که «همه چیز عمیقاً سیاسی شده است: زندگی خانوادگی، حیات فکری،
هنر، امور جنسی، اسباببازیهای کودکان، یا هر چه به ذهنتان برسد»
انسان سیاسی
[1] . مارشال برمن در کتاب خود تجربه مدرنیته
ضمن معرفی راموزز به عنوان هیولای سیمان و آلومنیوم به اصول عقیدتی موزز اشاره می کند و می گوید:
" وقتی در کلانشهری پوشیده از بناهای اضافی کار می کنید، باید راه خود را با ساطور
باز کنید". ص354