«تو فیش حقوقی داری!
منظورت اسکناسه؟
نه این وظیفته!»
از گفتگوی فیلم بادیگارد.
درباره بادیگارد یا محافظ و انجام کار از روی مزد یا از روی اعتقاد گفته ها و نوشته های مختلف از منظرهای متفاوت انجام شده اما آنچه ما در این نوشتار برآنیم تحلیل و تبیین مفهومی آن است سوالی که در صدد پاسخ به آن هستیم این است که اطاعت به چه معنا است ، چند گونه اطاعت را می توان شناسایی کرد و این انواع اطاعت جه تفاوتی با هم دارند.
در این راستا مسئله رابطه استعلایی «دیگری» با انسان و اطاعت انسان از او را از منظر فلسفه فقه مورد کاوش و دقت نظر قرار میدهیم.
منشا مشروعیت امر و نهی و لزوم اطاعت
اطاعت یک انسان از دیگری از جهات متنوعی ممکن است صورت بگیرد و وابسته به سنخ رابطهی اطاعت کننده و اطاعت شونده است.
هر نوع اطاعت ویژگیهایی دارد و در مقام مقایسهی این اطاعتها، ویژگیهای هر کدام به درستی فهم میشود. برای روشن شدن منشا مشروعیت امر و نهی و لزوم اطاعت بهره گیری از روش انضمامی است از این رو در قالب ذکر چند نمونه از انواع روابط استعلایی و اطاعتها سعی در تبیین جهات متنوع دستور و اطاعت خواهیم داشت.
در رابطه برده و ارباب، معیار عقوبت این نیست که برده کار بدی انجام داده است، بلکه تنها چون از فرمان مولایش تخلف کرده و حرمت مولا هتک شده است، مستحق مجازات میشود.
اطاعت برده از ارباب
در عصر بردهداری یکی از ضروریترین اطاعتها، اطاعت برده از ارباب و مولای خود بود. در رابطهی برده و مولا، برده تنها به مثابه ابزاری در خدمت مولا به شمار میآمد. بر این اساس، برای خود عبد هویت مستقلی تعریف نمیشد.
هر گاه مولا به بردهی خود فرمانی دهد، تکلیف بر عهدهی برده ثابت میشود. در این حال، اگر برده فرمان مولایش را به انجام رساند، مطیع به شمار آمده و اگر به انجام نرساند، نافرمان شمرده میشود. تخلف برده از فرمان مولا به مولا حقّ مجازات برده را میداد؛ زیرا چنین تخلفی هتک حیثیت مولا بود.
چون امروزه بردهای نیست؛ ممکن است تصور این وضع برای افراد سخت باشد. اما میتوان وضعی دیگر شبیه آن را به عنوان مثال آورد تا این وضع بهتر تصور شود. فرض کنید پدری از فرزند جوان خود در میان یک جمع یا حتی در خلوت آب بخواهد و فرزند از آوردن آن ابا نموده و امر پدر را به هیچ نخرد.
رابطه برده و مالک و رابطه کارگر و کارفرما و رابطه سرباز و فرمانده رابطه ای است مبتنی بر استخدام خدمات انسان برای فرد دیگر است
نتیجهاش این است که شخصیت پدر خرد شده، حیثیت او لکهدار گشته و او بسیار دل شکسته میشود. روشن است این وضع در رابطهی برده و مولا بسیار شدیدتر است. چنین تخلفی، در رابطهی برده و مولا مجوز مجازات به شمار میرفت. در این رابطه، معیار عقوبت این نیست که برده کار بدی انجام داده است، بلکه تنها چون از فرمان مولایش تخلف کرده و حرمت مولا هتک شده است، مستحق مجازات میشود.
رابطه پدر و فرزند و رابطه شهروند و حکومت و رابطه انسان و خدا( عبد و رب) رابطه ای است مبتنی بر مصلحت ، هدایت و رشد اطاعت کننده
اطاعت سرباز از فرمانده
سرباز نیز باید از فرمانده اطاعت کند. اما اطاعت سرباز از فرمانده متفاوت با اطاعت برده از مولایش است. سرباز و فرمانده، هر دو در خدمت یک نظام برترند و هویت نظامی آنها در ذیل آن نظام تعریف میشود.
رابطه فرمانده و سرباز در چارچوب قوانین و ماموریت ها تعریف میشود
اما در وظایفی که دارند، این نظام فرمانده را در رتبهای قرار داده که با اطاعت سرباز از فرمانده مأموریت آنان میتواند به درستی انجام شود. بنابر این، اطاعت سرباز از فرمانده محدود به وظایف نظامی و در چارچوب مأموریتهای محوله عام یا ویژه است. تخلف سرباز از دستور فرماندهی در چارچوبهای خاص ارزیابی میشود. اگر سرباز از دستور فرماندهی که در چارچوب قوانین و مأموریتها است، تخلف نماید، مجازات متناسب با نوع تخلف را دارد. اما اگر دستور فرماندهی در غیر محل استخدام بود، سرباز ملزم به اطاعت نیست. نظام مندی دستورات فرمانده بر اساس منافع و مصالح نظام بالاتری که ایشان در آنجا خدمت میکنند تعریف میشود نه نیازهای سرباز.
اطاعت کارگر از کارفرما
کارگر نیز از باید کارفرما اطاعت کند؛ اما این اطاعت در قالب یک قرارداد دوطرفه با کارفرما است که سود دوطرفه از این اطاعت حاصل شود.
کارگر آنچه را کارفرما میگوید، انجام میدهد؛ اما خواستهی کارفرما مقید به حدود قراردادی که میان او و کارگر بسته شده و نیز حدود قوانین بالادستی است. پیشفرض اساسی هر طرف در این قرارداد مفید بودن طرف مقابل برای رفع مشکل است، نه انسانیت طرف مقابل. زیرا اگر برای یکی از طرفین این مشکل با هزینهی کمتر، با عاملی غیر انسانی قابل برآوردن باشد، آن طرف به این قرارداد تن نخواهد داد. هم چنین، نظاممندی تصمیمات کارفرما تابع اراده و نیازهای کارفرما است، نه کارگر.
منشأ ضرورت اطاعت فرزند از پدر رشد وتربیت اوست بنابر این، نظاممندی تصمیمات پدرتابع نیازهای فرزند است؛ نه نیازهای پدر
اطاعت فرزند از پدر
اطاعت فرزند از پدر نیز ضروری است. این اطاعت برای دستیابی به دانشها و مهارتهایی است که او نمیداند و بدون کمک پدر نیز نمیتواند به دست آورد. پدر آگاهیهایی دارد که فرزند تنها به شرط اعتماد به پدر و اطاعت از او میتواند آن آگاهیها را از او بگیرد. اما آگاهیهایی که فرزند از پدر میگیرد، برای زندگی او کافی نیست. لازم است او رشد کند و تربیت شود.
گاهی پدری این هدف را با خشونت و دستورهای پی درپی دنبال میکند و در مقابل گاهی پدری دیگر با القای اصول فرزند را در جهت یافتن رفتارهای درست راهنمایی میکند. علت این است که گفتمان حاکم بر آنها متفاوت است
منشأ ضرورت اطاعت فرزند از پدر همین جهت است. تخلف فرزند از پدر، بیش و پیش از آنکه به ضرر پدر باشد، به ضرر خود فرزند است که از تعلیم و تربیت و کسب مهارتهای لازم جهت زندگی باز میماند. فرض اساسی پدر در آمریت بر فرزندش انسانیت فرزند است؛ به این جهت است که پدر خود را به مصالح، تربیت و تعلیم فرزند مکلف و ملزم میبیند. بنابر این، نظاممندی تصمیمات پدر ضروری بوده و این نظام تابع نیازهای فرزند است؛ نه نیازهای پدر.[1]
اطاعت شهروند از حکومت
پیشفرض ضرورت این اطاعت، مشروعیت حکومت است. اگر شهروند از فرمانی قانونی اطاعت نکند، با مجازات حکومتی روبرو است و اگر این نافرمانی عمومی شود، امنیت ملی به خطر افتاده و همگان ضرر ناشی از آن را متحمل خواهند شد.
حکومت ملزم به چارچوب مصلحت، عدالت، امنیت و آزادی استچون فرض بر این است که نظاممندی تصمیمات حکومت با توجه به نیازهای عام شهروندان است
حکومت در تصمیمات حکومتیاش خود را ملزم به چارچوب مصلحت، عدالت، امنیت و آزادی میبیند چون فرض بر این است که نظاممندی تصمیمات حکومت با توجه به نیازهای عام شهروندان است.
اطاعت عبد از ربّ
در رابطهی ربّ و عبد، خودِ عبد برای ربّ مهم است و ربّ در پی رساندن او به کمال و نهایت رشد میباشد. در این جهان بزرگ، گرفتاریها و ورطههای هلاکت و نیز امکانات و فرصتهایی نهفته است و رب در فرامین و دستورات خود نسبت به عبد در صدد دور کردن عبد از آن خطرها و بهره مندی وی از امکانات و فرصتهاست تا اینکه بتواند به کمال مطلوب برسد. ربّ علم و موقعیت مناسب برای نجات عبد از هلاکت و رساندن او به کمال شأنیاش را داراست .
اساس گفتمان بردگانی مبتنی است برتوقع فرمان پذیری حداکثری و سلب اجازه تصمیم گیری و شناخت
از این رو تصرف ربوبی در مربوب یا همان عبد از مبدأ سلطه و قدرت نیست؛ بلکه از مبدأ حکمت و رحمت است و حدود قابلیتهای عبد در تصرف ربوبی به طور کامل لحاظ شده است. اینکه تصرف ربوبی از مبدأ سلطه و قدرت نیست، به این معنا نیست که با آن سازگار نیست؛ بلکه سلطه و قدرت میتواند ابزاری برای إعمال ربوبیت باشد. ربّ عبد را دوست دارد و نگران او است که مبادا غفلت کند و به سمت هلاکت قدم بردارد. این نکته مبنای ضرورت اطاعت عبد از ربّ به شمار میآید. ربّ چارچوب سعادت و کمال را برای عبد ترسیم میکند و از موقعیت استعلایی به او فرمان میدهد که در آن چارچوب بماند.
اساس گفتمانربوبی مبتنی است بر توقع رشد در درک درستی رفتارها و فهم حداکثری در ملاکات رفتار
عبدی که به این خطابات گردن نهد، به خودی خود، به کمال شأنی خود خواهد رسید و مستحق پاداش بیشتر نیز میشود. اما عبدی که از مفاد این اوامر تخلف نماید، به خودی خود گرفتار شده و از رسیدن به کمال باز میماند؛ تا حدّی که ممکن است در ورطههای هلاکت، هستی و هویتش تباه شود( عقوبت می شود) و علاوه براین امکان تبیه الهی و یا مجازات قانون نیز در انتظار اوست.
در چارچوب تمثیل این نکته بهتر درک میشود. اگر پدری فرزند خود را از دوستی با فردی نااهل و معتاد منع کند و فرزند نافرمانی کند؛ عقابِ اصلی نافرمانی فرزند این نیست که پدر او را تنبیه نماید؛ بلکه عقاب اصلی گرفتاری در اعتیاد است. هم چنین، وقتی مردم از امام خود اطاعت نکنند؛ عقاب اصلی نافرمانی آنان، مجازات حکومتی نیست؛ بلکه گرفتاری در حاکمیت امثال معاویه و یزید و حجاج است. این عقاب، اثر طبیعی نافرمانی است، نه اثری که با اعتبار قانونی بر آن بار شود. در حالی که مجازات برده یا کارگر با اعتبار قانونی بر تخلف او بار میشد.
شاید به نظر بیاید مبدأ امر و نهی، مولویت حقّ تعالی است؛ زیرا انسان چنان باید از خدای یکتا اطاعت کند که یک برده از مولای خود. اما باید توجه داشت مولویت حقّ تعالی نسبت به انسان با مولویت بشری نسبت به برده تفاوت اساسی دارد. در نظام بردهداری اگر عبد از مولا اطاعت نکند، ظلم به مولا و اهانت به او است؛ در حالی که ظلم به حقّ تعالی و هتک حرمت او ممکن نیست. در نظام بردهداری عبد هر چه میکند، برای مولا میکند، بیآنکه چیزی برای خود تحصیل کند؛ اما حقّ تعالی غنی بالذات است و انسان در عبودیت او هر چه کند، برای خود میکند: «وَ مَنْ يَبْخَلْ فَإِنَّما يَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَ اللَّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراء» (الفاطر : 15) (هر کس بخل ورزد، به خود بخل ورزیده؛ خدا دارا و شما نیازمندید).
هویت انسانی در برابر خدمات انسانی
تا اینجا شش نمونه از روابط استعلایی را بیان کردیم چنانچه ملاحظه میشود در سه مورد اول موضوع رابطه استخدام خدمات انسان برای فرد دیگر است و لزوم اطاعت انسان از ایشان جهت منافع او یعنی صاحب فرمان میباشد نه انسان اطاعت کننده. از این رو اگر منافع آن «دیگری» جایی دیگر بهتر تامین شود وی به همانجا رجوع خواهد کرد مثلا اگر کارفرمایی بصورت مکانیزه با هزینه کمتر توان تولید پیدا کند رابطه خود را با کارگر تمام خواهد کرد.
فرمانده ممکن است هر یک از دو رویکرد گفتمانی را در رابطه استعلایی خود با سرباز داشته باشد و از آنسو سرباز نیز ممکن است در هرکدامیک از دو رویکرد از فرمانده خود اطاعت پذیر باشد. و این چالش اصلی حاج حیدر با بازپرس شورای امنیت است
چنانچه دیده میشود رابطه استخدام میتواند به تبدیل انسان ها به ابزاری صرف برای «دیگری» منجر شود. حضیض ترین و پست ترین نوع رابطه استخدامی را میتوان در رابطه برده و مالکش یافت آنجا که مالک تمام هویت انسانی برده را نادیده بگیرد و وی را تبدیل به حیوانی کاری بنماید.
در سه نمونه دوم (یعنی رابطه شهروند و حکومت، فرزند و پدر و عبد و خداوند) رابطه بر مبنای استخدام نیست بلکه رابطه استعلایی و الزام انسان بر اطاعت از «دیگری» جهت حفظ منافع و مصالح خود انسان است. اوامر او برای انسان برای استخدام خدمات وی نیست بلکه جهت ارشاد و راهنمایی انسان به سوی منافعش میباشد. لذا در اینجا انسانیت انسان محور این رابطه است.
عزیزترین و والاترین نوع رابطه استعلایی در رابطه خداوند با بندگانش وجود دارد چراکه در این رابطه برای فرمان دهنده هیچ منفعتی وجود ندارد و او کامل مطلق است و صرفا بنده را برای خود بنده فرمان میدهد و هرگونه اطاعتی از خداوند به گمان رفع نیازهای خداوند گمانی باطل و بیهوده میباشد.
با این توضیحات معلوم شد که در یک نگاه کلی میتوان گفت که رابطه استعلایی «دیگری» با انسان و اطاعت انسان از او یا در جهت استخدام خدمات وی است ویا در جهت ارشاد و راهنمایی او به سوی کمال مطلوبش. این موارد که بعنوان نمونه ذکر شد و هر مورد دیگری که باشد لاجرم ذیل این دو قسم کلی قرار خواهد گرفت.
رابطه در ظرف گفتمان
موارد ششگانه ای که توضیح آنها گذشت با نگاه صرف حقوقی توصیف شدند لیکن وقتی که هریک از انواع روابط محقق شوند تحت تاثیر رویکردهای مختلف واقع میشوند مثلا رابطه استعلایی پدر بر فرزند همواره برای هدایت فرزند بسوی کمالش است اما گاهی پدری این هدف را با خشونت و اجبار و دستورهای پی درپی و فراوان دنبال میکند و در مقابل گاهی پدری دیگر با القای اصول فرزند را در جهت یافتن رفتارهای درست راهنمایی میکند. میبینید که با اینکه هر دو پدر برای منافع فرزندان تلاش میکنند اما گفتمان حاکم بر آنها متفاوت است. موارد دیگر روابط استعلایی نیز چنین هستند و وابسته به گفتمان طرفین روابط در رویکردهای مختلف انجام میپذیرند.
در متن فیلم مورد بحث، ما شاهد چالش دو رویکرد در رابطه بین سرباز و فرمانده بودیم فرماندهی که خدمات سرباز را در قبال مزد یک وظیفه میدانست و سربازی که از روی اعتقاد سربازی میکرد. اما برای فهم درست این دو رویکرد باید دو گفتمان حاکم بر ایشان را مورد بحث و بررسی دقیقتری قرار دهیم
گفتمان بردگانی:
گاهی آن «دیگری» رابطه اش با انسان اطاعت کننده بگونه ای است که توقع فرمان پذیری حداکثری را از وی دارد یعنی اجازه تصمیم گیری و شناخت در حق و باطل، خیر و شر، مصلحت و مفسده، حسن و قبح، منفعت و ضرر، درست و غلط، راجح و مرجوح، اولویتها، اهمیتها، ترتیب و ترتبها را ندارد او همچنین اجازه شناخت و توجه به چارچوبها و اصول حاکم بر رفتار را ندارد. همه تصمیم ها و تشخیص ها را آن «فرد برتر» برعهده میگیرد و انسان اطاعت کننده صرفا فرامین و دستورات وی را اخذ و اطاعت میکند وحیطه تفکر و تعقل وی تنها در راستای تلاش بر حسن انجام دستورات است.
برای مثال میتوان از پدر اول که توضیح آن گذشت یاد کرد پدری که تنها فرامین را به فرزندش ابلاغ میکند و او را موظف به اطاعت صرف میکند اما او را از فهم و شعور ملاکات و اصول محروم میکند. شاید به جرات بتوان گفت که نتیجه و حاصل این رویکرد (اگربه سرانجام برسد) فرزندی احمق ولی دارای مهارت کاری فراوان خواهد بود.
گفتمان ربوبی:
گاهی «دیگری» رابطه استعلایی اش با انسان اطاعت کننده به گونه ای است که توقع رشد وی را در درک درستی رفتارهایش دارد یعنی توقع فهم حداکثری را در ملاکات رفتار (یعنی درک حق و باطل، خیر و شر، مصلحت و مفسده، حسن و قبح، منفعت و ضرر، درست و غلط، راجح و مرجوح، اولویتها، اهمیتها، ترتیب و ترتبها و نیز توقع شناخت و توجه به چارچوبها و اصول حاکم بر رفتار را دارد توقع دارد که وی در تشخیص درستی رفتارها بر اساس ملاکات و چارچوبها و اصول در مسیر رشد قرار گیرد تا جایی که خود بتواند رفتارهایش را بر آن اساس تنظیم نماید.
برای مثال باز از پدر دوم که توضیحش گذشت یاد میکنیم او که فرزند را در جهت فهم اصول و یافتن رفتارهای درست راهنمایی و ارشاد میکند. چنین پدری اگر دستوراتی داشته باشد باید در راستای این رویکرد تحلیل شود. و البته حاصل این رویکرد فرزندی عاقل و صاحب درک و شعور حداکثری خواهد بود.
اطاعت کارگر از کارفرما در قالب یک قرارداد دوطرفه با کارفرما است که سود دوطرفه از این اطاعت حاصل شود
در مقایسه دو رویکرد بردگانی و ربوبی درمیابیم که رشد عقل و توقع حداکثری در بکارگیری آن در مقابل تمکین کور و اطاعت صرف و توقع حداقلی از عقل قرار دارد و این تقابل شاخصه اصلی این دو گفتمان را نشان میدهد. و البته رشد عقل شاخصه انسانیت نیز هست پس میتوان نتیجه گرفت که در هر یک از موارد ششگانه مذکور میشود که رابطه به گونه ای باشد که انسان اطاعت کننده رشید و کامل شود و میشود به گونه ای باشد که انسان اطاعت کننده انسانیتش ضایع و تباه شود.
البته لازم به ذکر است که همانطور که در رابطه عبد و رب گفته شد که این رابطه نمیتواند از جنس رابطه برده و مولایش باشد همچنین در اینجا نیز لازم به ذکر است که رویکرد حاکم بر رابطه بین عبد و رب نیز نمیتواند تحت گفتمان بردگانی باشد و چنانکه در قرآن کریم بارها تاکید شده تفکر و تعقل و تدبر و فهم و شعور و بصیرت و تنظیم رفتارها بر این اساس مورد توقع جدی خداوند تبارک و تعالی میباشد. و از عجایب است که بعضی چنان در انسانیت خود به انحراف رفته اند که گمان برده اند که ایمان واقعی در تقابل با عقل حاصل میشود چنانچه در آموزه های ارباب کلیسا مشهود است.
بررسی رویکردهای مختلف در رابطه سرباز و فرمانده:
سرباز در استخدام فرمانده است و فرمانده از خدمات وی بهره میبرد اما فرمانده ممکن است هر یک از دو رویکرد گفتمانی را در رابطه استعلایی خود با سرباز داشته باشد و از آنسو سرباز نیز ممکن است در هرکدامیک از دو رویکرد از فرمانده خود اطاعت پذیر باشد.
در رویکرد بردگانی صورت بندی مسئله اینگونه است که فرمانده سرباز را استخدام میکند تا از خدمات وی استفاده کند و در مقابل مزدی که به او میدهد توقع دارد سرباز دقیقا به صرف دستورات وی توجه کرده و رفتارهای نظامی خود را بر طبق این دستورات انجام دهد. سرباز اجازه تفکر و شناخت در ملاکاتی که توضیحش گذشت را ندارد و از فهم چارچوبها و اصولی که رفتارهای نظامیش را میتواند بر اساس آن سامان دهد محروم است. از نگاه این فرمانده تنها چیزی که این سرباز باید درک کند اینست که در مقابل مزدی که میگیرد دستورات و فقط دستورات را اجرا کند. برای این سرباز اینکه دشمن کیست؟ و چرا دشمن است؟ هدف چیست؟ درست و غلط کدام است؟ و سوالاتی از این دست مفهومی ندارد. او یک مزدور است تا دستورات فرمانده را انجام دهد.
اما در رویکرد ربوبی صورت بندی مسئله اینگونه است که فرمانده سرباز را استخدام میکند تا از خدمات وی استفاده کند اما این فرمانده سرباز را با ملاکات رفتار نظامی آشنا میکند و چارچوبها و اصولی را که بتواند با آنها رفتار نظامیش را سامان ببخشد بر او نشان میدهد انتظار دارد دشمن و دشمنی او را بشناسد و هدف را بداند و درست و غلط رفتارهای نظامی را تشخیص دهد پس از اینها توقع دارد این سرباز از او اطاعت کند این سرباز دیگر مزدور نیست هرچند مزد هم میگیرد او دید روشنی به کارش دارد و براساس بصیرتی که یافته است رفتارش را تنظیم میکند.
ربّ عبد را دوست دارد و نگران او است که مبادا غفلت کند و به سمت هلاکت قدم بردارد. این نکته مبنای ضرورت اطاعت عبد از ربّ به شمار میآید. ربّ چارچوب سعادت و کمال را برای عبد ترسیم میکند و از موقعیت استعلایی به او فرمان میدهد که در آن چارچوب بماند
فرمانده اولی برای استقرار نظام و حفظ استعلاء خود دستوراتش را زیادتر و سخت تر و محکم تر میکند و فرمانده دومی برای استقرار نظام و حفظ استعلاء خود آگاهی و شعور و بینش سربازش را رشد میدهد. سرباز اولی رابطه ای بین وظیفه و مزدش برقرار میکند و میشود مزدور فرمانده اش و سرباز دومی رابطه ای بین وظیفه و اعتقادش برقرار میکند و میشود بسیجی و فدایی نظام. سرباز اولی هرچه بیشتر مزد بگیرد به بذل جان مجبورتر میشود و سرباز دومی هرچه بر بصیرتش بیافزاید بر بذل جان معتقدتر میشود.
اکنون دیگر تفاوت نگاه حاج حیدر با بازپرس شورای امنیت روشن شده است: تو حقوق میگیری تا جانت را فدای شخصیتها کنی....اما این حقوق صرفا برای برقراری رابطه استخدامی سرباز-فرمانده بین حاج حیدر و نظام کارآیی دارد لیکن رویکرد روابط بین ایشان نه در این مزد و نه در هیچ چیزی که نظام از بابت این قرار حقوقی پرداخت کند، نهفته نیست. مشکل بازپرس این است که در همان قرار حقوقی سرباز-فرمانده که بین ایشان منعقد شده مانده است و افقی بالاتر ندارد اما از نگاه حاج حیدر در این قرار هرچه بدهی حتی شهادت ارزش این جانبازی را ندارد! در نظام بردگانی شهادت چیزی جز عمل به سفارش و اطاعت از دستور نیست؛ نه شعوری، نه بصیرتی، نه اعتقادی و لذا هیچ انتخابی پشت آن نیست و این بیشتر از این قرار نمی ارزد. آنچه بابت این قرار اعطاء میشود فقط میتواند ادامه قرار و استخدام حاج حیدر را تضمین کند.
اما حاج حیدر به مزد فکر نمیکند بلکه در اندیشه رویکرد ربوبی است که هویت انسانیش حفظ شود همان هویت که با آن عبد برای رب العالمین میشود. آنچه مشکل حاج حیدر است این است که برای این جانبازی قانع نشده و چنان ادله ای نیافته است که معتقد به آن شود. او دستور انجام این وظیفه را میشنود اما ارشادی و هدایتی که او را به انجام آن معتقد کند، را نمیبیند و اساسا مشکل اینجاست که بازپرس شورای امنیت این گفتمان را نمیفهمد.
امت پیامبر در برابر مزد به استقبال شهادت نرفتند هرچند معیشت آنها بهتر شده بود اما آنچه به شهادتش میارزید هویتی بود که پیامبر به آنها داده بود. آنچه استقبال از شهادت را در دوران انقلاب و هشت سال دفاع مقدس معنی دار میکرد مزدی نبود که رزمنده ها میگرفتند که هویتی که یافته بودند به شهادتش میارزید. اینها کسانیند که برای وجودشان معنی میخواهند؛ معنایی که در قواره عبد برای الله تعالی باشد( اَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي اَلْأَرْضِ أَقامُوا اَلصَّلاةَ وَ آتَوُا اَلزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ اَلْأُمُورِ) به این معنای از انجام وظیفه با رشد و بصیرت میتوان رسید نه با مزد.