26 آذر 1395, 21:11
فیلم سلام بمبئی به درستی نگرانی های بسیاری را در دست اندرکاران و مدیران فرهنگی جامعه ایجاد کرده است که سینمای ایران برای جذب مخاطب تا کجا میتواند بر اصول بنیادی خود، یعنی پرهیز از بیان آشکار مناسبات زناشویی و اجتناب از جذابیت های غیر دارماتیک، تبصره بزند؛ صحنه های رقص، شوخی هایی که آشکارا معانی ضمنی نامناسب دارند و همین طور قبح زدایی از رابطه میان دو جنس از ابزارهای فیلم سلام بمبئی در جذب مخاطب است. از طرفی به تجربه میدانیم که راهکار قرنطینه فرهنگی نیز نمی تواند راه مناسبی باشد. شاید راه مناسب برای هدایت مسیر سینما و هنر در بستری که با افق و آرزوهای فرهنگی ما تناسب داشته باشد، دعوت فیلمسازان به تمعمق و تامل در موضوع فیلمهایشان است. از این منظر بزرگ ترین ایراد و ضعف فنی و اخلاقی فیلم سلام بمبئی فرصت طلبی آن از گشایش هایی است که در فضای فرهنگی کشور ایجاد شده است. این فرصت طلبی به سود هیچ کس علی الخصوص به سود خود اهالی سینما نخواهد بود. بیگمان اگر فیلم سلام بمبئی، فیلمی عمیق تر بود، جامعه فرهنگی کشور نیز در قضاوت خود در مورد برخی آشفتگی های اخلاقی فیلم، با تامل و مدارای بیشتری به میدان می آمد. با این حال نباید فراموش کنیم که این فیلم اغاز راه است. سینمای ایران آثار متعددی را با سایر فرهنگها تولید خواهد کرد. مردم و مخاطبین خواهان دیدن چشم اندازها، شخصیتها و ماجراهای تازه در سینمای خود هستند. جهانی شدن سرنوشت ماست اما بیگمان میتوان در این روند، برای شخصیت فرهنگی و ملی خود نیز جای مناسبی در نظر بگیریم. از این منظر، بزرگ ترین ایراد فیلم سلام بمبئی این است که این فیلم سراسر هندی است و چیز چندانی از تهران و ایران، جز در حد یک نام در آن نیست. اما با این حال این وظیفه منتقد است که میان اصول اخلاقی و باورهای ارزشی خود و وجوه فنی و هنری ارتباط ایجاد کند. چالش اساسی نقد چنین فیلمهایی این است که چگونه می توان توانمندی هنری خود را با جهان اخلاق پیوند زد. به هرو وظیفه منتقد این است که درستی اخلاق را در دنیای هنر و درستی هنر را از دید اخلاق نشان دهد و این نقد می کوشد تا به حد توان خود نشان دهد که چالش محتوایی فیلم تا حد زیادی بر آمده از ضعف هنری آن است.
سلام بمبئی را باید با چه فیلم هایی مقایسه کرد؟ فهرست تولیدات مشترک سینمای ایران فهرست چندان بلندی نیست. با این حال اما همیشه تولید مشترک گزینه ای وسوسه کننده برای سینمای ما بوده است. مدتها است که مدیران سینمایی به این نتیجه رسیده اند که ظرفیت سالن های سینمای ایران یا به عبارتی ظرفیت فروش سینمای ایران تکاپوی مخارج آن را نمی دهد. از همین رو بحث تولیدات مشترک برای ورود سینمای ملی به بازار جهانی به میان آمد. در دهه هشتاد فیلم سینمایی ملک سلیمان با همین منظور با پشتیبانی فنی تایوان و البته با خواست مدیریت وقت فارابی و حمایت مجلس در تصویب بودجه ای مشخص برای فیلم های فاخر تولید شد. نتیجه کار البته فیلمی شد که در ایران هم استقبال مناسبی نداشت. فیلم سراغ داستانی رفته بود که قرار بود برای همه ملل و اقوام جذاب باشد. فیلم پرخرج اخیر مجیدی را نیز میتوان نوعی تولید مشترک دانست. هرچند نورپردازی استراروی ایتالیایی و برنده سه اسکار فیلمبرداری و طراحی صحنه چشم نواز میلژن کلکاویچ فرانسوی( علی رغم نامش که طنین نامهای اروپای شرقی را دارد او یک فرانسوی است ) و همچنین طراحی جلوه های ویژه یک تیم زبر دست امریکایی نتوانست کمک چندانی به مجیدی بکند و فیلم علی رغم نقاط قوت فراوان لا اقل تا این لحظه یعنی یک سال بعد از آغاز اکران در گیشه موفق نبود. اما این همه ماجرا نیست. سینمای ایران با استناد به گفته های آقای تابش، مدیر کنونی بنیاد سینمای فارابی در حال انجام مقدمات ساخت پژوژه های مختلف با کشورهای مختلف است از آرژانتین، فرانسه و آلمان گرفته تا چین و ترکیه. در واقع این روزها فکر کردن و اندیشیدن به یک کار مشترک یک دغدغه فراگیر شده است. گویی سلسله سینمای ایران به یک خون تازه نیاز دارد. بسیاری از فیلمسازان یک ایده یا فیلمنامه برای ساخت فیلمی با حضور بازیگران سایر کشورها را آماده دارند و همه اینها غیر از پروژه های سینمایی است که در سوریه و لبنان در حمایت از نهضت مقاومت ساخته شده است. اما با این حال سلام بمبئی شبیه هیچ کدام از این پروژهها نیست. نه مانند ملک سلیمان،برلین منفی هفت و یا استرداد یک پروژه شکست خورده دولتی است و نه مانند پروژه مبهم روز رستاخیز و فیلم آقای مجیدی فیلمی برای جذب مخاطبین جهان اسلام. در واقع این فیلم درست نقطه مقابل تعریف سینمای «فاخر» است و حتی شاید برخی در به کار بردن واژه سینما نیز در مورد آن تردید داشته باشند، اما نمی توان در این نکته تشکیک کرد که این فیلم یک تولید مشترک به معنای واقعی است.
سلام بمبئی ادامه ای منطقی جریانی است که با فیلم من سالوادور نیستم آغاز شد که آن فیلم را نیز باید یک تولید مشترک دانست. هر دو فیلم با همه صفات ناپسند خود لا اقل یک خصلت پسندیده دارند و آن هم موفقیت در گیشه بود.( چه جمله آشنایی است که این عبارت که بازار قواعد خود را دارد). من سالوادور نیستم رکورد دار سینمای ایران است و سلام بمبئی نیز احتمالا رکورد شکن. هر دو فیلم موضوع و مضمون خود را تا حد زیادی از توسعه روابط اقتصادی و فرهنگی جامعه ایرانی با سایر جوامع به دست آورده اند. همه ما عکس های متعدد ایرانیان در جام جهانی برزیل را در صفحات دنیای مجازی دیده بودیم؛ از بازیگرانی که با شلوارک عکس سلفی میگرفتند تا آدمهایی که با عینک و کلاه آفتابی با صورتی رنگ شده به هیات پرچم کشور، به تماشای مسابقه فوتبال تیم ملی میرفتند. اما ایده اصلی من سالوادور نیستم نه در نقطه فوکوس این عکسها که در پس زمینه بود یعنی در آدمها و توریست های سایر ملل. اینها همان ایرانیها و همان همسایهها و دوستان ما بودند که در کشور و در فرهنگی دیگر در یک کارناوال بزرگ مشترک( کارناوال به همان معنایی که میخاییل باختین مدنظر دارد) بین المللی برای تفریح رفته بودند و بازگشته بودند. شاید این ماجرا کمی بدیهی به نظر برسد. درست است که جامعه ایرانی هرگز یک جامعه منزوی نبوده است اما هیاهویی که عکس های بازیگران در برزیل ایجاد کرد، برآمده از یک باور به شدت پنهان در ذهن جامعه بود که گویی قرار است ما یعنی جامعه ایرانی همیشه با دیگران متفاوت باشیم و این عکسها این باور را به چالش میکشیدند. درست است که سفرهای تفریحی به ترکیه ، تایلند ، مالزی و برزیل با هیچ منع قانونی مواجه نیست اما گویی با منش و مرام تفکر و زیست ما در چند دهه اخیر تناسب ندارد. از قضا فیلم من سالوادور نیستم نیز همین پیامی مشابه همین نظر را داشت که بهتر است ایرانیان از کشور خود خارج نشوند؛ چون میان ما و جهان خارج از ایران شکاف های فرهنگی پرناشدنی وجود دارد که پریدن از این شکافها به قیمت از دست دادن هویت ایرانی ما خواهد بود. بله ما نمی توانیم سالوادور باشیم. شاید در مورد برزیل این گونه باشد هر چند که از قضا فعالیتهای تبلیغی و ترویجی دینی در آمریکای جنوبی از همه جا موفق تر بوده است و هر چند که میان ما و برخی کشورهای این منطقه پیوند استراتژیک وجود دارد و روحیه امریکاستیزی مردمان آن با مناسبات فرهنگی ما تناسبی آشکار دارد. اما به هرحال برزیل را باید در اردوی غرب دانست. اما سلام بمبئی به ما میگوید که مشکل( یعنی تفاوت های فرهنگی) با یک تغییر جهت از غرب به شرق قابل حل است. در این صورت میتوان بدون آن که در دام تحقیر و تخریب باورهای فرهنگی و مذهبی جامعه افتاد_انگونه که فیلم من سالوادور نیستم در آن افتاده بود_و با بی سلیقگی و کژفکری تمام دست به هجو و تمسخر رفتار عادت مذهبی جامعه ایرانی زد_ یعنی باز همان کاری که همان فیلم انجام میداد_ میتوان فیلمی ساخت که هم بفروشد و هم به عادات فرهنگی و باورهای فکری ما آسیب چندانی نزند( مگر در مورد مسائل ارتباط با نامحرم که به آن خواهیم پرداخت). سلام بمئی در قیاس با فیلم سلف خود یعنی من سالوادور نیستم مزیت های دیگری هم دارد از جمله اینکه شخصیت علی در فیلم سلام بمبئی یک قهرمان است؛ یعنی خوب، خوش منظر، خوش اخلاق و با کمالات است. در حالی ناصر در فیلم من سالوادور نیستم تقریباً فاقد همه این خصیصهها بود. ناصر مزور، خشکه مقدس، دمدمی مزاج و تاحدی عقب افتاده بود. علی یک آدم تحصیلکرده و موفق در جامعه هند است؛ لا اقل او به خوبی زبان انگلیسی و هندی صحبت میکند. در حالیکه ناصر در این خصیصه نیز نقطه مقابل علی است.
درست مانند سفر کردن به وان ترکیه ، تایلند و مالزی و قبرس برای قشر متوسط رو به بالای جامعه، بیش از یک دهه است که در جامعه دانشجویان همان قشر ایران گزینه ادامه تحصیل در هند نیز مطرح است . شهر پونا و دانشگاه آن که در فیلم به شهر بمبئی تغییر یافته است نامهای اشنایی برای دانشجویان است. به هر رو فیلم سلام بمبئی به نوعی صورت فرهنگی همین تعامل دو جامعه هند و ایران است. این دو فیلم به اندازه دو عضو یک خانواده شباهت های ژنتیکی و ساختاری بسیاری با هم دارند. هر دو به شدت با موضوع خود ساده بر خورد میکنند و درکی ابتدایی از زمینه داستان خود ارائه میدهند. فیلم سلام بمبئی نیز مانند من سالوادور نیستم نیز عاجز از ورود به فرهنگ و زندگی مردم سرزمینی است که در داستان خود مهمان آن شده است. در واقع هر دو فیلم بر تصورات ما از برزیل و هند استوار است و هیچ میل و خواسته ای به ارتقا و بهبود این تصور ندارند. هندوستان فیلم سلام بمبئی فاقد عمق میدان است. فیلمساز میخواهد همان تصویری را از هند ارائه کند که در فیلم های هندی از طبقه متمول هند ارائه میشود. زندگی اشرافی بخشی کوچک در هندوستان میتواند موضوع جالبی برای انبوه توده های فقیر جامعه هند باشد اما این معادله برای مخاطب ایرانی موثر نخواهد بود.
شاید راه مناسب برای هدایت مسیر سینما و هنر در بستری که با افق و آرزوهای فرهنگی ما تناسب داشته باشد، دعوت فیلمسازان به تمعمق و تامل در موضوع فیلمهایشان است. از این منظر بزرگ ترین ایراد و ضعف فنی و اخلاقی فیلم سلام بمبئی فرصت طلبی آن از گشایش هایی است که در فضای فرهنگی کشور ایجاد شده است.
برای درک بهتر فضای ابتدایی و تصورات محدود سازندگان از موضوع زندگی و فرهنگ هند کافی است نگاهی به دو مراجعه اخیر سینمای امریکا به سینمای هندوستان بیندازیم یعنی فیلم ملیونر زاغه نشین و زندگی آقای پی. دو فیلم تحسین شده این سالهای سینمای امریکا تا حد زیادی توفیق خود را از امکانات درونی فرهنگ هند در داستان پردازی به دست آورده اند. فیلم ملیونر زاغه نشین به خوبی میتواند به دنیای نزاع مذهبی میان هندوها و مسلمانان و همینطور فقر گسترده مردم هند وارد شود و به سلامت و سربلندی آن را به دستاوردهای فرهنگی و هنری سینمای آمریکا پیوند بزند( اگرچه سازندگان فیلم اصالتاً انگلیسی بودند)؛ فیلم زندگی آقای پی درست نقطه مقابل این وضعیت را هدف میگیرد و وارد همزیستی درونی و همنوایی همیشگی مذاهب مختلف در هند میشود و میتواند با یک موقعیت عجیب که تا حد زیادی معلول تلقی عارفانه و شرقی به هستی و کائنات است، داستانی بکر را برای سینمای هالیوود به ارمغان بیاورد( گذشته از این که سازنده این فیلم نیز اصالتاً چینی است) اما رهآورد فیلم سلام بمبئی از هند چیزی جز یک رقص و چند ترانه نیست. فیلم در استفاده از دستاوردهای سینمای ایران نیز به تمامی یک شکست بزرگ محسوب میشود. سینمای ایران در طی یک تمرین مداوم چهل ساله کوشید تا نگاهی واقعگرایانه و عمیق را وارد دنیای سینما کند و تا حد زیادی در این کار موفق بود اما فیلم سلام بمبئی بی توجه به همه این کوشش و تکاپو، داستان خود را به گونه ای روایت میکند که گویی هنوز قواعد سینمای فارسی تنها قاعده سینمای ایران است.
اما در عین حال میتوان از این وضعیت نکات مهمی را نیز آموخت. این فیلم به ما یادآوری می کند که مردم ایران هنوز خواهان دیدن داستان های ساده با پیرنگ مشخص هستند. مردم از تماشای آدم های خاکستری که تلویزیون ملی ما را تسخیر کرده اند خسته اند.
همیشه تولید مشترک گزینه ای وسوسه کننده برای سینمای ما بوده است. مدتها است که مدیران سینمایی به این نتیجه رسیده اند که ظرفیت سالن های سینمای ایران یا به عبارتی ظرفیت فروش سینمای ایران تکاپوی مخارج آن را نمی دهد. از همین رو بحث تولیدات مشترک برای ورود سینمای ملی به بازار جهانی به میان آمد.
شخصیتهای خاکستری و تعلیق اخلاق | نگاهی به سریال هشت و نیم دقیقه
تلویزیون بیش از حد به تئوریهای فیلمنامه نویسی بها میدهد و عنان قصه های خود را به دست شخصیت هایی سپرده است که توان انجام یک کار ساده مگر با هزار مکافات و ایراد و اشتباه ندارند. استقبال گسترده از سلام بمبئی به ما میگوید که علی رغم باور رایج جامعه هنری، آدم های سیاه و سفید مطلق برای مخاطب ما جذابیت دارد. همین وضعیت باعث شده که موضوع «عشق» از تولیدات تلویزیونی حذف شود. به سختی می توان داستانی عاشقانه را در سریالهای تلویزیون به یاد آورد که به سر منزل مقصود رسیده باشد. قصه نا مکرر عشق موضوع جذاب و عمیقی است که تلویزیون آن را تمام و کمال به رقیبان خود واگذار کرده است. سلام بمئبی نیز از این فرصت نهایت استفاده را میبرد. در عین حال نباید در تحلیل سلام بمبئی و توفیق آن در گیشه زیاد دست بالا را گرفت: این فیلم از مزیت امر تازه و نو استفاده میکند و این مزیت تنها یک بار قابل استفاده است.