24 مهر 1397, 19:6
«هزارپا» یکی دیگر از خیل عظیم کمدیهایی است که این روزها پردههای سینمای ایران را تصرف کردهاند و در کنار فروش خوبی که برای فیلم و تهیهکنندهشان به دست میدهند، (مردم گزینه بهتری برای انتخاب و تماشا ندارند!) سینمای ایران را روزبهروز نازلتر میکنند و سطح سلیقه تماشاگران را هم بیشازپیش تقلیل میدهند. این روزها چارهای نداریم جز اینکه فیلمهای اجتماعی متوسطالحال و میانمایه با دغدغههای اجتماعی اخته و کلیشهای و کیفیت ساختی معمولی و ضعیف ببینیم و آنقدر که سیاه نمایی میکنند و عذابآور ساخته شدهاند، خودمان را آزار بدهیم یا فیلمهای کمدی ضعیف و زنندهای را برای دیدن انتخاب کنیم که نهایت هنر و خلاقیتشان این است که با یک سری شوخی کلامی قدیمی و اکثراً سکسیستی، زورشان را بزنند تا تماشاگر را بخندانند که حتی در این کار هم موفق نیستند.
فیلمهایی با داستانهای بیسروته و الکی، شخصیتهایی که تبدیل به یکسری تیپ آشنا و همیشگی شدهاند و عوامل ساخت فیلم حتی به خودشان این زحمت را هم نمیدهند که این تیپهای تکراری را با بازیگرانی جدید و ویژه به تصویر بکشند. نگاه کنید که مثلاً پژمان جمشیدی چطور در «لونه زنبور»، «تگزاس»، «خوب، بد، جلف» و «پنجاه کیلو آلبالو» نقش یک کاراکتر را بازی میکند که از جهان فیلمی به فیلم دیگر پرتاب شده است. یا سام درخشانی در «تگزاس»، «خوب، بد جلف» یا «دشمن زن» که به همین منوال جلو میرود. یک سری فوتبالیست و بازیگر درجه سه و چهار شدهاند ستارههای روز سینمای ایران و ویترین تجاری این سینمای غیر صنعتی و ورشکسته با همه مناسبات اقتصادی بودار و غیر شفافش…به حال این سینما نباید زارزار گریه کرد؟!
اما بزرگترین ویروس این کمدیهای بهغایت سخیف و احمقانه، تأثیری است که روی ذائقه تماشاگر میگذارد. تماشاگری که در خانه خود با تولیدات منسوخ صداوسیما یا سریالهای چندشآور شبکههای ماهوارهای سروکار دارد، با آمدن به سینما عملاً چیزی بیشتر از همان سریالها و مناسباتشان دستگیرش نمیشود. همان داستانهای تلویزیونی همان شوخیهای غیر خندهدار و بیمزه، همان دغدغهها و همان اسلوب سریالهای تلویزیونی را روی پرده سینما به خوردش میدهند و تنها فرقش در این است که مثلاً حجاب بازیگران زن کمی طبیعیتر و نزدیکتر به حد معمول جامعه است یا مردان میتوانند قر از خودشان بریزند و شوخیها کمی مثبت هجدهتر باشد! فقر فرهنگی و خلاقه بدجور بر سر سینمای ایران سایه افکنده و محافظهکاری دولت در امور فرهنگی هم باعث شده تا این جریان گستردهتر از هر وقت دیگری بر پردهها ظهور کند. (هرچند که این روزها بدوبیراه گفتن به دولت راحتترین کاری است که میتوان در نقد کردن انجام داد!!) در این میان بیشترین خسارت متوجه کیست؟ مسلماً تماشاگر و سلیقه و آگاهیاش. آگاهیای که هنر باید آن را به جامعه و مردم تزریق کند اما در سینمای محیرالعقول ایران همه سعی فیلمها بر اینست که این آگاهی را با ولمعطلی و لودگی جایگزین کنند تا تهیهکنندگان پول بیشتری به جیب بزنند. آنها از محدودیتهای اجتماعی به شکل بیرحمانهای سوءاستفاده میکنند، تکنیک جدیدی که مثلاً منوچهر هادی یاد گرفته این است که در کشورهای توریستی مثل برزیل فیلم بسازد تا از زیبایی زنان و لوکیشنهای غیر ایرانی در فیلمش استفاده کند که مخاطب بیشتری را به سالن بکشاند تا بیشتر و بیشتر فروش کند. سینمای کمدی ایران را به این اعتبار میتوان خائنترین شاخه فرهنگی این روزهای جامعه دانست. شاخهای که نهتنها فقط به جیب خودش فکر میکند که برای بیشتر درآوردن، سطح فرهنگ و شعور تماشاگرش را قربانی میکند و آنقدر فیلمهای بد و بیآبرو به او نشان میدهد که یادش برود یک کمدی خوب میتواند فراتر از چندتکه کلام جنسی و اداواطوارهای مسخره ستارههای پوشالی باشد؛ که داستان میتواند بهخودیخود مواد لازم برای خنداندن را جور کند و خنده فراتر از قر دادن و گیرافتادن در یک موقعیت اشتباهی هم میتواند به جریان بیفتد.
در طول این سالهای ابتذال، چند فیلم کمدی را میشناسید که نه خوب یا عالی، اما استاندارد و قابلقبول بوده باشند و در کنار لودگی و تباهی و ضد فرهنگ، حداقلهای احترام به دریافت تماشاگر را رعایت کرده و به قیمت خنداندن مخاطبشان تن به هرزگی نداده باشند؟ چند کمدی در این سالها ساخته شدهاند که ظریفترین بارقههای خلاقیت را در خودشان پرورانده باشند؟مطمئن باشید هرچقدر هم که فکر کنید تعدادشان به انگشتهای یکدست هم نمیرسد!
با این مقدمه طولانی (که حتی از اصل مطلب هم مهمتر و خطریتر است) برویم سراغ «هزارپا» آخرین ساخته ابوالحسن داوودی که با فیلم «تقاطع» اش خاطرات بسیار خوبی داریم. فیلمسازی که اکثراً فیلمهای اجتماعی با مضامینی خاص ساخته که در بسیاری از موارد اصلاً ربطی به جریان اصلی و مدشده در سینمای ایران نداشتهاند. داوودی این بار به سراغ ساخت یک فیلم کمدی رفته است:«هزارپا» با بازی رضا عطاران و جواد عزتی. «هزارپا» در کجای هزارتوی سست سینمای ایران ایستاده است؟ یک کمدی مبتذل است شبیه به باقی تولیدات همرده خودش؟ مطمئنا نه! «هزارپا» جز آن دسته از آثار کمدی است که حداقلهای کیفی را «سعی میکند» رعایت کند. به هوش مخاطب احترام میگذارد و نه داستان چند صد هزار بار دیده شده را باز برایش از نو تکرار میکند نه تلاش میکند تا با سوءاستفاده از تشنگی مخاطب برای فتح محدودیتهای اجتماعی بر روی پرده سینما سرش را شیره بمالد و زنان زیبا و جغرافیای جدید و هیجانانگیز نشانش دهد. مهمترین ویژگی که «هزارپا» را از خیل عظیم کمدیهای که در دهه نود در سینمای ایران ساخته شدهاند، جدا میکند پرداخت خوب داستانش است. پرداخت خوب که نمیشود گفت، همین فیلمی که الآن با آن سروکار داریم هم فیلمنامه پر از ایرادی دارد و خیلی از جاهایش لنگ میزند اما همه نکته اینست که یک حداقلهایی را برای تماشاگرش تدارک دیده است. شرم بر این سینمای بیدروپیکر که همه امیدمان شده رعایت حداقلها و همینکه یک کمدی کمی به ابتداییترین استاندارهای داستانگویی نزدیک است و اثر بسیار نامحسوسی از خلاقیت درش دیده میشود، نهتنها سر کیفمان میآورد که ذوقزدهمان هم میکند!
مهمترین نکتهای که «هزارپا» را در همان اول کار چند پله از دیگر کمدیها بالا میآورد، ایده پردازی خلاقانه آن است؛ یعنی فیلم، هم ایده اولیه خلاقانهای دارد و هم به این اکتفا نمیکند و در تعریف طرح اولیهاش هم مدام سعی میکند این خلاقیت را به فیلم تزریق کند، چه در مسیر پیشروی داستان چه در روایت آن و چه در ثبت و به تصویر کشیدنش روی سنسورهای دوربین. داستان در حوالی سالهای شصت اتفاق میافتد و استفاده از مناسبات و ظاهر آدمها در دهه شصت کمک خوبی به فیلمساز کرده تا فضا را کمی تنوع ببخشد. استفاده از مسائل و حتی اصطلاحات کلامی و اخلاقی زمان حال در فضای دهه شصت بهخوبی جواب داده و روی فیلم نشسته و این شکست زمان شوخیهای بامزهای را سبب شده است، هرچند که طراحی صحنه در بازنمایی ظاهر آن سالها خامدستانه عمل میکند؛ اما قصه؛ قصه برگ برنده «هزارپا» است حتی اگر در فیلمنامهای مخدوش به سبک درآمده باشد و کلی ایراد داشته باشد. داستانکهای مختلف و متعدد آن با درهمتنیده شدنشان باعث میشوند که تماشاگر حتی یک لحظه هم وقت سر خاراندن نداشته باشد و بدون داستان و هیجان باقی نماند و مهمتر از آن اینکه روابط علی و معلولی میان هرکدام از این داستانها با یکدیگر، آنها را بهمثابه یک کل در کنار هم قرار داده است نه چند مورد جدا از هم و بیربط به یکدیگر که تنها قرار است فضا را پر کنند و زمان بخرند. (اتفاقی که در فیلمهای کمدی ایرانی میافتد معمولاً این است.) ضمن اینکه همه این داستانکها البته بهجز یکیشان که از وسط فیلم بهکلی رها میشود (داستان شهره سلطانی و مهران احمدی) در انتها به هم گره میخوردند و به سرانجام میرسند و پادرهوا نمیمانند، هرچند که کلی شخصیت اضافی و بیتأثیر در کل فیلم سرگرداناند. اینها همان استاندارهای حداقلی یک کمدی کلاسیک است که در سینمای کمدی عقبافتاده ایران محلی از اعراب ندارند.
«هزارپا» هم در بسیاری از لحظاتش به دام آن سطحینگری و ابتذال رایج میافتد. مثلاً صحنه بیمزه و الکی که بهرامی میخواهد فندکی را از جیب عطاران بیرون بیاورد و در این صحنه فیلم در اوج ابتذال خودش تبدیل به یک شوخی جنسی لوث و بیکیفیت میشود که شاید مثلاً در همان دهه شصت به کار میآمد؛ اما تأسفبرانگیزترین بخش ماجرا اینجاست که سالها تقلیل سلیقه تماشاگر و نگهداشتنش در فضای ایزوله سطحینگری و تباه کردن انتظاراتش باعث شده که عده زیادی هنوز به چنین سکانسی بخندند و از اینکه با یک سری کلمه کنایی و دوپهلو یک صحنه معمولی را بهحکم صحنهای اروتیک و شبه پورن گرافیک به خوردشان میدهند، کیف کنند. یا تأسفبرانگیزتر از آن شوخیهای زننده و پرشماری است که با هیکل و چاقی بیشازاندازه یکی از شخصیتهای فیلم میشود. در روزهایی که زنان همه یکپارچه و یکصدا شدهاند که هر اندامی زیبایی خودش را دارد و همه علیه مذمت چاقی زنان و این ایده که زنان چاق زشت هستند، شوریدهاند و کلی کمپین راه انداختهاند سینمای کمدی ایران تازه یادش افتاده یک کاراکتر چاق به فیلم اضافه کند تا تیکه انداختن به اندامش سببات خنده و تمسخر دیگران را فراهم کند. واقعاً تنها دلیل حضور این کاراکتر در فیلم و فیلمنامه اینست که هرکه از کنارش رد میشود تیکهای به اندامش بیندازد. کی اینقدر عقبمانده شدیم و فرهنگ و انسانیتمان را به چوب حراج گذاشتیم؟ من و شما که به این شوخیها قاهقاه میخندیم از سازندگان چنین چیزهایی حتی مقصرتر هم هستیم. کاش حداقل این را میدانستیم…اصلاح و تغییر قبل از هر چیز باید از خودمان آغاز شود، نه؟
«هزارپا» هرچند از دیگر فیلمهای کمدی که میبینیم یک و سر و گردن بالاتر است اما هنوز با آن چیزی که بهش میگویند «خوب»، فاصله زیادی دارد. هرچند که داستان جالبی دارد و قصهگو است اما در عین بسیار هم شلخته داستانش را تعریف میکند. تقسیمبندیهای زمانی برای هر پرده ماجرا درست نیست. در جایی آنقدر همهچیز سریع و درهم اتفاق میافتد که تماشاگر گیج میشود و بعد صحنه پایانی ده دقیقه بیشتر از حد معمول و پتانسیلی که دارد، به طول میانجامد. نباید فراموش کرد که فیلم در شوخیهایش با موارد حساسیتبرانگیزی مثل شوخی با جانبازان و یا احزاب سیاسی مختلف در آن دوران و اصلاً ایده معلولیت صریح جلو میرود و جسورانه عمل میکند اما ویروس ابتذال هرچند به میزان بسیار کمتر از حالت معمولش اما بازهم گریبان بخشهایی از فیلم و داستان را گرفته و پرداخت بسیاری از صحنهها خامدستانه و پایینتر از سطح انتظارمان از کارگردانی مانند ابوالحسن داوودی است. بااینوجود حداقل میتوان فیلم را تماشا کرد و با اعصابی خورد و خاطری آشفته سالن را ترک نکرد. میتوان امیدوار بود که شاید حضور بیشتر کارگردانان و تهیهکنندگانی مانند داوودی و رخشان (تهیهکننده) که به سینما بیشتر از جیب پرپولشان اهمیت میدهند (و حواسشان نیست که دارند شعور، فهم و آگاهی یک ملت را برای چند میلیارد فروش بیشتر ذبح میکنند) و اصلاً سینما و چیستیاش را میشناسند و تنها مدیومشان را از تلویزیون به سینما تغییر ندادهاند، بتواند سینمای کمدی ایران را از این منجلابی که در آن گیر افتاده و هرروز بیشتر درش فرو میرود،کمی بالا بکشد، اصلاح و درست شدن و به سطح کیفی مطلوب رسیدن که در شرایط امروز جامعه و سینما، تنها به خیالی خام و رویایی دوردست میماند…