فیلم نوشت فیلم نوشت

افشین علیار
افشین علیار

افشین علیار

تماشاگر سینما به راحتی می تواند با قصه و فضای بوجود آمده در وارونگی ارتباط برقرار کند دلیل این ارتباط نگاهِ عمیق و قابل تامل بهزادی به اجتماع و آدم های یک خانواده است که مصداق بیرونی دارند.

افشین علیار

 وارونگی جزو آن دسته از فیلم هاست که باید جزییات آن را دوست داشته باشیم زیرا که کلیات وارونگی شاید برای آن دسته از مخاطبانی که اتفاق های عجیب و غریب یا تعلیق یا غافلگیری را می پسندند جذابیتی نداشته باشد اما نکته ی مهم در سومین اثر بهنام بهزادی اهمیت جز به جز در روابط آدم های یک خانواده است اگر چه جهانی که فیلمساز در وارونگی ترسیم کرده است فارغ از شیوه ی قصه پردازی های مرسوم است، اما سادگی در پرداخت قصه از مهم ترین ویژگی های وارونگی است. این سادگی در شیوه ی روایت فیلم باعث می شود تا تماشاگر با مختصات ساختاری فیلم و شخصیت های آن ارتباط برقرار کند دلیل این ارتباط بی پروایی فیلمنامه نویس که خود بهزادی می باشد در شکل دهی به یک بحران اجتماعی ست که در موازات آن تبدیل به یک بحران خانوادگی می شود، این بحران خانوادگی اگر چه بغرنج و حساس نمی باشد اما فیلمساز ما چهارچوب قصه اش را طوری بنا کرده است که آدم های فیلمش نه تنها خیالی نیستند بلکه مصداق بیرونی دارند از همین سو شخصیت های فیلم وارونگی آدم هایی هستند حقیقی با آرمان ها و طرز فکر معمولی که اساسا نمونه ی همچین آدم هایی را در کنارمان دیده ایم پس هوشمندی بهزادی در بهره گیری از یک بحران اجتماعی باعث شده شخصیت ها و فضاسازی ها را طوری ترسیم کند که مخاطب آن را بپذیرد ، اساسا شیوه ی داستان پردازی بهزادی در فیلم وارونگی به آن پختگی لازم رسیده است چرا که از ساخته های پیشین بهزادی مشخص است که این فیلمساز با هدف و دغدغه ی خاص به قصه پردازی می پردازد. در فیلم وارونگی با یک واژه سروکار داریم که آن هم استقلال فردی است ،نیلوفر (تقریبا چهل ساله) که ازدواج هم نکرده است با درونیاتی آرام و متین در کنار خواهر و برادرش که هرکدام شان ازدواج کرده اند و درگیر بچه و کارخودشانند وظیفه دارد تا از مادر پیرش مراقبت کند اما آلودگی هوا باعث می شود مادر راهی بیمارستان شود و دکتر تهران ماندنش را غدغن کند تا مادر همراه نیلوفر راهی شمال کشور شوند تا مادر از دود و آلودگی در امان بماند، مهم ترین بخش فیلم از جایی شکل می گیرد که نیلوفر با توجه به مدیریتش در تولیدی لباس و بازگشت عشق قدیمی اش باید قید تهران را بزند و با مادرش به شمال برود اما این تصمیم ها خواسته ی نیلوفر نیست بلکه برادرش فرهاد و خواهرش هما این تصمیم را برای نیلوفر می گیرند که او مثل سابق در جای دیگری از مادرش مواظبت کند ، همانطور که گفته شد وارونگی در جزییات شکل می گیرد به طوری که از سکانس بیمارستان وقتی دکتر می خواهد از وخامت حال مادر در میان هما و فرهاد و نیلوفر حرف بزند هر گاه که نیلوفر می خواهد اظهار نظر یا سوالی از دکتر بپرسد فرهاد میان حرف هایش می پرد و مانعِ حرف زدن او می شود، اما این فیلم درباره ی مرد ستیزی یا مردسالاری نمی باشد چرا که هما خواهر بزرگتر نیلوفر هم به او زور گویی می کند اما این مناسباتی که بهزادی از شخصیت ها ترسیم کرده است روابط درستی از آدم های یک خانواده است نیلوفر به دلیل بُعد شخصیتی اش که شدیدا درون گرا و احساساتی است برای رفتن به شمال و مراقبت از مادر مشکل خاصی ندارد اما مشکل نیلوفر با هما یا فرهاد یا عشق قدیمی اش سهیل در این است که آن ها یک سویه برای او تصمیم می گیرند از جایی به بعد نیلوفر فوران می کند و می خواهد جلوی حقش ایستادگی کند او جلوی فرهاد می ایستد تا حرف های دلش را بزند از طرفی دیگر فرهاد به دلیل شکست تجاری اش و قهر همسرش در مخمصه یی قرار گرفته که باعث می شود به دلیل منافع خودش تولیدی نیلوفر را اجاره بدهد، بهزادی برای پیشبرد درام بهره گیری درستی از المان هایی کرده که باعث می شود شخصیت نیلوفر برای تماشاگر قابل باور شود به طور مثال برداشتن آن دیوار در کارگاه نشان دهنده ی دنیای کوچک و حصار کشیده ی نیلوفر است او می خواهد دیوار را خراب کند تا محل کارش را گسترش دهد اما نیلوفر می خواهد خودش را از دنیای حصار کشیده اش رها کند تا بتواند به آن استقلال فردی اش برسد، نیلوفر می تواند نماینده خوبی برای هم نسلانش باشد که در حال انقراض می باشند دختری سخت کوش که راهِ پدر مرحومش را ادامه می دهد دختری که خانواده برایش ارجحیت دارد در همان سکانس های آغازین زمانی که با سهیل به رستوران می رود درمی یابیم که آن سال هایی که وقت ازدواجِ نیلوفر بوده و سهیل عاشقِ دل خسته اش بوده نیلوفر درگیر بیماری و مراقبت از پدرش بوده و این نشان دهنده ی احساس مسولیت اوست از سوی دیگر شخصیتی در فیلم حضور دارد که خودش را آینده ی نیلوفر می پندارد صبا دختر خواهر نیلوفر با سن کمش رابطی ست میان تصمیمات هما و فرهاد، اما صبا از نیلوفر باهوش تر است به یاد بیاورید وقتی نیلوفر از رفتن به شمال منصرف می شود هما می خواهد صبا را به جای نیلوفر همراه مادر به شمال بفرستد جا خوردن صبا از شنیدن این خبر و اشاراتش به منظور بی علاقگی اش از این تصمیم خودسرانه ی هما باعث می شود تا در سکانس بعدی مادربزرگ به همراه صبا به خانه برگردد علیرغم اینکه صبا می گوید مادربزرگ خودش خواست مرخص شود تا به خانه برگردد اما انگار صبا در این تصمیم نقش بسزایی داشته تا همراه مادربزرگش به شمال نرود، این هوشمندی صبا به عنوان دختری از نسل جدید در نیلوفر دیده نمی شود چرا که نیلوفر دائما در حال شکست خوردن است حتی از سهیل که بعد از ملاقات های پی در پی می فهمد او یک پسر کوچک دارد که با او زندگی می کند اما سهیل این مسئله ی مهم را از او مخفی کرده است، اساسا نیلوفر در مناسبات خانوادگی و اجتماعی انسان ضعیفی نیست اما وجوه شخصیتی اش با سایر آدم های فیلم تفاوت دارد برای نمونه به یاد بیاورید که او هر روز قبل از رفتن به سرکار گل ها را آب می دهد و از عطرآنها استشمام می کند همچنین در محل کارش هم گلدان های رنگارنگی دارد که از همین نشانه ها می شود دریافت که درونیات نیلوفر به چه اندازه ای از آدم های اطرافش متفاوت تر است اگر او به دنبال سهم خود از ارث پدری اش نه به دلیل احتیاج مالی ست بلکه او می خواهد برابری و عدالت را حفظ کند او می خواهد تا نظرش را در ارتباط با مسائل خانوادگی جویا شوند اما فرهاد و هما در زمان هایی هم که نیلوفر در آن جمع حضور ندارد بازهم برای او تصمیم گیری می کنند که نتیجه ی این تصمیم ها را صبا به نیلوفر انتقال می دهد، از نظر دیگر انگار تمامی مناسبات خانوادگی حتی عاطفی به نیلوفر تحمیل می شود و او نمی تواند برای زندگی اش تصمیم بگیرد در سکانس آخر هم وقتی تصمیم می گیرد همراه مادر به شمال برود و قاطعانه از هما و فرهاد در خواست سهم ارث می کند در نمای بعد او را در ماشین سهیل می بینیم که حال بیرونی اش اگر چه خندان است اما از درون در حال خود خوری و فوران است اما باز هم می خندد و از سهیل درخواست یک آهنگ شاد می کند اما آهنگ غمگین ماشین سهیل که باعثِ خنده ی بیش ازحد نیلوفر می شود بیش از حد با حالات درونی اش منطبق است، انگار او در بلاتکلفی به سر می برد نه می تواند از تهران یا سهیل دل بکند و نه می تواند مادرش را تنها بگذارد . نیلوفر فیلم وارونگی به سمیه ی فیلم ابدویک روز شباهتِ خفیفی دارد، خیاط بودن این دو شخصیت(اما سمیه فقط کلاس خیاطی رفته بود) که نشانه ی متر و معیار است انگار روحیات این دوشخصیت در دوفیلم کاملا مجزا به همدیگر شباهت دارد و هدف شان ساختِ دنیایی ست که در آن به آرامش برسند اساسا سمیه ی فیلم ابدویک روز و نیلوفر وارونگی به دنبال هدف و آرمان هایی هستند که به دلیل شرایط با محدودیت های گسترده یی مواجه اند ،اما جایگاهِ اجتماعی و خانوادگی نیلوفر مطلوب تر است اگر چه در یک سکانس شاهد بحث و جدل های نیلوفر و فرهاد هستیم اما نیلوفر با تمامی احساسات و سادگی اش می تواند از خواهر و برادر توقع سهم الارث کند، همان طور که سمیه در سکانس آخر ابدویک روز خوش و خندان به خانه برمی گردد تا از مادرش مراقبت کند نیلوفر هم راضی می شود تا به همراه مادرش به شمال برود اما رضایت باطنی در چهره و درونیات نیلوفر در هاله یی از ابهام می ماند و او با خنده های تقلبی قید زندگی اش را می زند، اساسا این خنده ی سهیل و نیلوفر نشان دهندی نارضایتی از شرایط پیش آمده است و بهزادی به خوبی توانسته در نقطه ای فیلمش را به پایان برساند که شخصیت های فیلمش به جز خندیدن آن هم از سر ناچاری کار دیگری نمی توانند انجام بدهند، نکته ی حائز اهمیت در فیلمنامه ی وارونگی نشان دادن شرایط آدم ها در موقعیت های عجیب و غریب زندگی است دختری مثل نیلوفر می کوشد تا با تخریب دیوار، محل کارش را گسترش بدهد، اما شرایط زندگی و آدم های اطرافش که خانواده او می باشند عرصه را برای او تنگ می کنند و او را مجبور به کاری می کنند که میل باطنی اش نیست. وارونگی به درستی و بدون لکنت در قالب و چارچوب سینمای ملودرام شخصیت محور داستان گویی می کند اگر چه این فیلم مثل فروشنده مخاطب را در تعلیق نگه نمی دارد یا مثل ابدویک روز فضای تکان دهنده یی در مناسباتی خانوادگی ندارد اما بهزادی توانسته با بهره گیری از مشکلات اجتماعی مثل آلودگی هوا در شخصیت های یک خانواده عمیق شود، آدم های وارونگی در سطح نمی مانند و همگی به طور مجزا شخصیت پردازی شده اند آدم های یک خانواده که هر کدام شان به دنبال منافع شخصی شان هستند، در رابطه ی سهیل هم می شود این گونه فکر کرد که عشق او به نیلوفر به دلیل نگهداری از پسرش است، در این گونه از فیلم ها می شود درباره ی عکس العمل آدم ها در شرایط خاص فرض های متفاوتی داشت بهزادی با قصه پردازی و شخصیت پردازی قابل توجه توانسته با آن شیوه ی مورد نظرش به هدف نهایی اش برسد. فیلمنامه ی استاندارد همراه با فضاسازی های که اغلب در تضاد هم هستند، قاب های کلوزآپ که باعث می شود که مخاطب در موقعیت های فیلم عمیق شود و همینطور انتخاب بازیگر که از مهم ترین بخش های این فیلم است، سحر دولتشاهی اگر چه چهره ی معصومانه یی ندارد اما ظرافت درونی و احساسی در شخصیت نیلوفر کاملا قابل رویت است. شخصیت نیلوفر ابعاد و ساختار پیچیده یی داشته که دولتشاهی به درستی و به قاعده به دور از اغراق توانسته بازی مورد قبولی را ارائه بدهد. وارونگی به دلیل ساختار و قصه پردازی اش می تواند تماشاگرش را راضی نگه دارد زیرا که تماشاگر سینما به راحتی می تواند با قصه و فضای بوجود آمده در وارونگی ارتباط برقرار کند دلیل این ارتباط نگاهِ عمیق و قابل تامل بهزادی به اجتماع و آدم های یک خانواده است که مصداق بیرونی دارند.



منبع :salamcinama.ir

----- 0 0
اوون گلیبرمن
اوون گلیبرمن

اوون گلیبرمن

هیچ اتفاقی در "وارونگی" غلو و یا حتی بیش از حد دراماتیزه نگردیده است، اما تنش نامرئی وجود دارد که فیلم، توجه ما را به سوی خودش جلب میکند.
Powered by TayaCMS