2 دی 1395, 21:48
متولد 65، روایتگر یک روز از زندگی ی افشار( با بازی ی پدرام شریفی) و خاطره( با بازی ی هنگامه حمید زاده) ، متولدان دهه ی شصت، که دو سال است از آشنا شدنشان می گذرد. احساس آنها از علاقه ی غیر عقلایی به وصل شدن و ارتباط داشتن و خلق رابطه ی جدید گذشته است و به نظر می رسد که ارتباط آنها رنگ و بوی صمیمیت و دوستی ی عمیق تری به خود گرفته است. صمیمیت به معنای اینکه ترس ها، تخیلات، احساسات و مفاهیمی را که برای هر کدام از آنها مهم است که درباره هم بدانند، با هم درمیان گذاشته اند. افشار و خاطره مانند بسیاری از هم نسلان و هم سن های خود سرشارِ از آرزوها و رویاهای جور واجور هستند که بخش اعظم آنها برای تحقق یافتن نیازمند ثروت مادی ی فراوان می باشد. رویای زندگی ی لوکس و پر از زرق و برقِ خلق شده توسط دست بشر، اما افشار و خاطره به طبقه ای از جامعه تعلق دارند که ثروت لازم برای تبدیل این رویاها و آرزوها را به خاطره ای در زندگی شان ندارند. خیلی سخت است که آدمی بپذیرد که اگر موقعیت و موفقیتی در فرد دیگر می بیند و از آن موفقیت و موقعیت خوشش می آید و تبدیل به آرزو و رویایش می شود، در واقع او هم این توانایی را دارد و این موقعیت و موفقیت طلای درون اوست که به آن فرد فرافکنی کرده است و باید تلاش کند که این طلا را از آنها پس بگیرد. پس گرفتن به معنای اینکه تلاش کند تا راه و رسمِ رسیدن به این موفقیت و موقعیت را از کسی که به او فرافکنی کرده است بیاموزد و طلای درون خود را کشف کند و در این راه ترس و غرور را کنار بگذارد. افشار و خاطره اما این کار را نمی کنند و مسیر دیگر و متفاوتی را برای این کار انتخاب می کنند، آنها تصمیم می گیرند که رویا ها و آزوهایشان را با اسباب و امکانات دیگران بازی کنند و نه زندگی ، بازی ی خطرناکی که بدون اندیشیدن به هزینه هایی که ممکن است بپردازند ، شروع می کنند و در ادامه می بینیم که منجر به پرداختن هزینه هم می شود.
در ادامه ی داستان اما رابطه ی افشار و خاطره که به نظر می رسید صمیمی است(صمیمی به معنای گفته شده در بالا)، دیده می شود که خاطره هنوز اعتماد کامل به افشار ندارد و از صحبت کردن افشار با دختری دیگر ناراحت می شود. می گویند که یکی از عالی ترین شکل های رابطه، رابطه ای است که زوج بتوانند از علاقه شان به شخص دیگری با هم حرف بزنند، که این اوج دوستی و صمیمیت است. اما ملاحظه می شود که افشار و خاطره هنوز با اوج دوستی و صمیمیت فاصله دارند. موضوع دیگری که این فاصله را بیشتر نشان می دهد فاش شدن رازی از سوی افشار است که در تمام طول رابطه شان آن را از خاطره مخفی کرده بود و به یکباره آشکار می شود. آشکار شدنی که سبب رنجش خاطره می شود و مضمون جدیدی را نیز به فیلم اضافه می کند، که این مضمون می تواند موضوعی فیلمی مستقل و بلند نیز باشد اما در این فیلم تنها یک اشاره ی کوچک به آن شده است و زیاد به آن پرداخت نشده است.
مضمون اصلی ی داستان که شرح آن در قسمت ابتدایی ی این نوشته رفت، مضمونی است که اصلی ترین دغدغه ی بشر است و میتوان داستان های مختلفی در خصوص آن نوشت و تبدیل به فیلمش کرد ، همانطور که در خصوص آن فیلم ها ساخته اند و می سازند و خواهند ساخت، اما این فیلم برایم بسیار لذت بخش تر میشد اگر که افشار و خاطره جسورانه تر، شجاع تر و بلندپروازانه تر و آزادانه در پی ِ رویاها، آرزوها، هوس ها، عطش ها، ترس ها و علائق خود می رفتند و موفقیت یا عدم موفقیت شان هم مهم نبود، مهم این بود که به بازی کردن رویاها و آرزوهای خود اکتفا نمی کردند و قدم در مسیر رسیدن به آنها می گذاشتند. که به نظر می رسد این مشکل اصلی جوانان هم نسل و هم سن خاطره و افشار باشد ، همانطور که صاحب خانه ی خانه ای که داستان در آن اتفاق می افتد(با بازی احسان امانی )به افشار گوشزد می کند و حرفی با این مضمون می گوید(متاسفانه با عرض معذرت، دیالوگ را به خاطر نمی آورم) که شما نسل جوان نشسته اید و منتظرید که موفقیت و پیشرفت به سمت تان بیاید و سرتان همش در گوشی هایتان است، که نشان میدهد خیلی ها مسیر رسیدن به آرزوها و رویاهایشان نمیشناسند تا با برنامه ریزی آن ها را به زندگی تبدیل کنند.
این نوشته برداشت های شخصی ای بود که پس از اولین تماشای فیلم، به ذهنم خطور کرد و ممکن است پس از تماشاهای بعدی فیلم، کاملتر گردند یا به کل تغییر نمایند.
منبع :salamcinama.ir