14 بهمن 1395, 19:59
فیلم سوفی و دیوانه چهارمین تجربه فیلم بلند مهدی کرم پور است. فیلم روایت همنشینی سوفی، با بازی بهآفرید غفاریان، با امیر، با بازی امیر جعفری، که به لحاظ روحی از هم گسیخته است و کمک روحی و روانیای که سوفی به امیر میکند تا به بهسازی روانی و پالایش روحی خود نایل بیاید.
امیر که به دلیل مشکلات و تالمات ناشی از زندگی واقعی خود تصمیم به خودکشی گرفته است با سوفی آشنا میشود و در پروسه همراهی با شخصیت پر انرژی و جذاب او از تصمیم خود مبنی بر خودکشی منصرف شده و به شکوفاییای در بُعد روحی میرسد و از بحران و افسردگی روحی ناشی از یک تجربه فقدان عبور کند.
فرم و صورت روایت فیلم، الهامی از روایتگری هزار و یکشب، معروفترین مجموعه قصههای شرقی، است که قصه گو یا شخصیت سوفی تلاش دارد با پیوند دادن زنجیرهوار چندین داستان، مساله مرگ یا خودکشی امیر را به تاخیر بیندازد و با درگیر کردن ذهن او در عالم خیال در اصطلاح او را از ورطه تاریک افسردگی و یاس، که در قالب لباسهای رنگ و رو رفته شخصیت امیر در نیمه اول فیلم تبلور داشت، نجات دهد
فرم و صورت روایت فیلم، الهامی از روایتگری هزار و یکشب، معروفترین مجموعه قصههای شرقی، است که قصه گو یا شخصیت سوفی تلاش دارد با پیوند دادن زنجیرهوار چندین داستان، مساله مرگ یا خودکشی امیر را به تاخیر بیندازد و با درگیر کردن ذهن او در عالم خیال در اصطلاح او را از ورطه تاریک افسردگی و یاس، که در قالب لباسهای رنگ و رو رفته شخصیت امیر در نیمه اول فیلم تبلور داشت، نجات دهد و به سمت شور و ارادهای معطوف به زندگی و حیاتی شاد راهنمون شود، که در قالب لباسهای رنگ روشن و شاد امیر در نیمه دوم فیلم بازنمایی میشود. این پالایش روحی و روانی در قالب روایت داستان از زبان قصهگو تحقق پیدا میکند.
شاید مهمترین برگ برنده فیلم بازیگر شخصیت سوفی باشد که به دلیل اولین تجربه سینماییاش و اینکه مخاطبان هیچ تصور و تجربه ذهنیای از او ندارند راحتتر و بدون موضعگیری قبلی با او همدلی میکنند اما این قابلیت متاسفانه به هیچ روی به شخصیت سازی یا تبحر و قابل قبول بودن بازی این ستاره جوان باز نمیگردد بلکه بیشتر به سیمای ظاهری و طراحی لباس و گریم او معطوف است و البته بیپروا بودنش.
فیلم در بُعد شخصیت سازی ناشی و خام دستانه است به نحوی که در معرفی شخصیت اول فیلم خود توفیق چندانی نداشته و تا انتهای فیلم تکلیف مخاطب را با شخصیت او روشن نمیکند، اینکه آیا امیر دچار دوگانگی شخصیتی ناشی از حادثه مرگبار تصادف فرزندش شده است یا اینکه داستان ازدواج زن او با دوست صمیمیاش داستانی واقعی است که باعث ضربه روحی و روانی به او شده و یا اینکه این داستان هم یک داستان ساخته و پرداخته ذهن روانپریش اوست؟در مورد شخصیت سوفی هم در نهایت هیچ گونه اطلاعات خاصی به مخاطب ارائه نمیشود.
فیلم سوالهای بیپاسخ فراوانی را فرا روی مخاطب قرار میدهد که با تمرکز بر فرشتهسان و اثیری نشان دادن سوفی همه آن پرسشها را بی پاسخ میگذارد و به لایه جدیتر واقعنمایی سینمایی نمیرسد و از این حیث فیلم او در سطح فیلمی با انبوهی از حرفهای شاعرانه، متظاهرانه و هپروتی باقی میماند که فقط و فقط به ایجاد احساسی موقت در مخاطب منتهی شده و به تذکر و پالایش درونی عمیقتری در او نمیانجامد و لذا میتوان گفت که حتی در بازسازی روح قصه سرایی هزار و یک شبی، قصهسرایی چونان ابزاری برای نجات از مرگ، توفیق خاصی ندارد و در حد همان دیالوگهایی که بین شخصیتهای فیلم رد و بدل میشوند باقی میماند و ژرفا و عمق بیشتری پیدا نمیکند؛ حسی کاملا موقتی و معطوف به سائقههای بیشتر غریزی تا تحول عمیق روانی و روحی.
فیلم فارغ از این حفرههای فیلمنامهای و کارگردانی اما یک سویه دیگر تامل برانگیز دارد که ناظر به مادیانگارانه نگریستن به مقوله درمان روانی است. التیام زخمهای آشفته یک روح و روان آزرده و نژند از خلال یک سفر روانی و بیشتر معطوف به اصل-پنداری جهان مادی و دلبستگی افزونتر به مظاهر دلپذیرتر و جذابتر این جهانی برای گذار از رنج فقدان امر دلپذیری که دیگر نیست؛ در نمونه فیلم سوفی و دیوانه گذار از رنج ناشی از فقدان فرزند با احساس خوش و لذت بخش برآمده از رابطهای غریزی و عاشقانه با دختری زیبا و دلفریب که با قصهسرایی سعی در التیام و تسلی بخشی نسبت به رنجهای منبعث از فقدان یک دلبستگی دارد؛ در حقیقت سینماگر فقدان یک تعلق مادی را با تعلق خاطر عمیقتری به امر مادی بالاتر تسکین میدهد و از این طریق به یک پروسه وابستگی هر چه بیشتر به یک امر مادی برای تزکیه و وارستگی نسبت به امر مادی دیگر تشویق و ترغیب میکند که در جریان این طی طریق روانی جز یک احساس خوشایندِ نا تمام برای مخاطب چیزی باقی نمیماند؛ احساس نا تمامی ناشی از فقدان یک عشق نا تمام و بی حاصل، حسی ناقص مانده و پاسخ نگرفته و احساس فقدان یک لذت زودگذر از دست رفته. در واقع فیلم در وضعیت فعلیاش، در نهایت، تعلق خاطر بیشتری برای شخصیت قهرمان فیلم به جا میگذارد تا اینکه به او کمک کند تا با واقعیت فقدان پسرش کنار آمده و آن را بپذیرد، هر چند در فیلم چنین مینماید که سر آخر مرد میپذیرد به تماس همسرش پاسخ بگوید تا همسرش از خلال این تماس به او بگوید که در جریان مرگ فرزندش تقصیر کار نیست و نباید خود را مورد شماتت و سرزنش قرار دهد، ولی این تحول روانی متاسفانه در فیلم هیچ تمهید منطقیای ندارد و پروسه رسیدن به چنان تحولی نا تمام و پاسخ ناگرفته باقی میماند .
فیلم در بُعد شخصیت سازی ناشی و خام دستانه است به نحوی که در معرفی شخصیت اول فیلم خود توفیق چندانی نداشته و تا انتهای فیلم تکلیف مخاطب را با شخصیت او روشن نمیکند
در میان بسیاری از ایرادهای ریز و درشتی که بیتردید در فیلم وجود دارد، بزرگترین آن شاید همین شخصیت سازی سرگردان بین واقعیت و و خیال از شخصیت سوفی باشد . در لحظاتی از فیلم به مخاطب القا میشود که این همه مدت در حال تماشای یک موجود غیر مادی یا یک فرشته کوچولوی عجیب و غریب از دنیایی دیگر بوده که حالا رفته و تنها خاطرهای از او در ذهن و روان بیننده و شخصیت اول فیلم باقی مانده است و بعد از القای این حسِ فرشتهسان یا اثیری بودن سوفی، ناگهان شخصیت سوفی را در یک موقعیت به شدت واقعی و بی تناسب با سایر مکان های فیلم میبینیم . این بازی با واقعیت و خیال، متاسفانه، در بسیاری از نماهای فیلم ساری و جاری است و گویی سینماگر تعمدا خواسته با القای چنین بازیای ذهن مخاطب را تا به آخر در این توهم نگاه دارد که به درستی نداند سوفیِ فیلم فرشته کوچولویی آسمانی است یا دختری واقعی که شب به جایی دور پرواز میکند؛ بازیای که متاسفانه به خوبی در فیلم جاگیر نمیشود و در لحظاتی حتی مایه خنده مخاطبان میشود.
فیلم سوفی و دیوانه، به رغم همه این ایرادها، احساسهای خوب و دلنشینی در مخاطب باقی میگذارد، احساس ناشی از همسخنی با یک دختری سرخوش که قصهگوی خوبی است و حس شاعرانگی دلنشینی را به مخاطب القا میکند و با این ابزار خشونت و عصبانیت درونی شخصیت عصبی و روانپریش فیلم را التیام میبخشد؛ هر چند جنس این رابطه بیش از آنکه از جنس نوعی رابطه متافیزیکی و افلاطونی باشد حسی مادی و لذتجویانه را انتقال میدهد. نمایی را به یاد بیاوریم که در آن امیر متوجه میشود که همسر سوفی به ادعای خودش در آسمانهاست و سالها است که مرحوم شده و امیر بعد از وقوف به این خبر با چه حرص و ولع و لذتی غذایی را که تا پیش از این میلی به تناولاش نداشت مشغول می شود؛ اما نفس این تلاش برای بهبود وضعیت آشفته یک روح رنجدیده به سمت گذار از خشم و افسردگی معطوف به غریزه خودکشی و ویرانگری به سمت احساس برخورد فعال و خالی از خشم و افسردگی با رخدادهای ناگوار جهان خارج، تلاشی قابل دفاع است، تلاشی اما بدون حضور منبع قدسیت بخش به زندگی، بدون حضور خدا. نکته هم اینجاست که تناقضی هم بین این دو واقعه نیست. می توان میان این جسمانیت و روحانیت زندگی پیوندی زد و این البته به تلاش و تامل و قبل از آن به یک اراده و خواست نیاز دارد.