ابوالحسن داودی
سینماگر باسابقهای طولانی در ساختن فیلمهای کمدی خانوادگی است. از همان اوایلِ کارش
تنوع قابل ملاحظهای در کارنامهی سینماییاش داشته است که کماکان در سینمای ایران
نمونههای مشابهی ندارند، فیلمهایی مثل سفر جادویی(1369) یا من زمین را
دوست دارم(1372)که در گونه علمی تخیلی جای میگیرند نمونههای مشابه کمتری در
سینمای ما دارند. فیلمهای داودی در ارتباط با مخاطبان همواره توفیق قابل قبولی هم
داشتهاند و کم و بیش توسط مخاطبان با استقبال مواجه شدهاند. جیببرها به بهشت
نمیروند(1370)، مرد بارانی(1378)، نان، عشق و موتور 1000(1380)، رخ دیوانه(1393)
تنها بخشی از فیلمهای داودی هستند که هر کدام در زمان اکران خود توانستهاند با
طیف قابل ملاحظهای از مخاطبان ارتباط برقرار کرده و آنها را راضی کنند.
چرا
باید هزارپا را جدی گرفت؟
آخرین فیلم
داودی کمدی هزارپا است. فیلمی که تا به امروز رکوردهای خوبی از میزان جلب
مخاطب و رضایت آنها را از خود به یادگار گذاشته است. با این وجود فیلم در جلب نظر
مخاطبان جدیتر سینما مخالفان و موافقان مختلفی دارد که نسبت به فیلم دیدگاههای
کاملا متضادی دارند.[1]
با این حال توجه
به نمونه فیلم هزارپا مهم و قابل تامل است زیرا با توجه به حجم فراوان
مخاطباناش یک پدیدار فرهنگی جدی است که نیاز به تحلیل بیشتری برای درک مفاهیمی
دارد که آنرا در زمره موارد مورد علاقه عموم جامعه قرار داده است؛ این تحلیل ما را
به فضای ذهنی جامعه نیز راهنمایی میکند و ما را به درک بهتر سلیقه مخاطبان عمومی
سینما راهنمون میشود. چنین تحلیلی ما را عموما به درک جامعه شناسانه و روانشناسانه
فرهنگ عمومی نزدیکتر میکند آن هم در شرایط خاص فعلی جامعه ایرانی که فشارهای
اقتصادی رو به فزونی دارد و جامعه ما با انواع بحرانها رو به رو است.
فیلم، فیلمی
برای شرایط بحران نیست، نه درونمایه فیلم اشارهای به بحرانهای مشابه با زمانه
معاصر دارد و نه اساسا ناظر به شرایط بحرانی ساخته شده است ولی با این حال با
استقبال غیر قابل پیشبینی مخاطبان عمومی سینما رو به رو شده و خانوادهها با طیب
خاطر در سینما حاضر میشوند تا فیلم را ببینند در حالیکه داستان فیلم به زمانهای
مربوط به گذشته تاریخیاشان تعلق دارد.
از همین مورد
آخر، ناظر به زمانه تاریخی، میتوان به یک تحلیل متفاوت از فیلم نقب زد. موج تولید
فیلمهای مختلفی که به بازه زمانی دهه شصت میپردازند در حال رشد است و استقبال
بیش از انتظار از چنین فیلمهایی حکایت از یک حس دلتنگی یا نوستالوژی به روزگار نه
چندان دور دهه شصت دارد. وجود چنین احساسی فی نفسه حاوی پیامهای فرهنگیای است که
باید در خصوص آن تامل کرد.
در فیلم به خاطر
وجود نداشتن لوکیشنهای تداعی کننده بافت معمارانه دهه شصت سینماگر با نماهای بسته
سعی کرده است که بر این محدودیت غلبه کرده و بیشتر بر نوع روابط و گفتمانهای بینا فردی تمرکز کند،
از این حیث فیلم در بازسازی فضاهای دهه شصت موفق نیست حتی در بعد گفتمان سیاسی نیز
فاقد عناصری است که این پیوند تاریخی را به سالهای مورد اشاره ایجاد نماید. با
این حال فیلم به مانند مجموعه نهنگ عنبر توانسته پیوند بسیار خوبی با
مخاطبان خود برقرار کند.
نوستالوژی
دهه شصت
اما سوال اصلی
در این مقال آن است که چرا چنین اتفاقی افتاده است؟ چرا فیلمهایی که به فضا و حال
و هوای سالهای نچندان دور گذشته میپردازند این چنین در جلب نظر مخاطبان موفق
هستند؟ و چرا سینماگران اشتیاق به بازسازی چنان فضاهای زمانی و مکانی دارند؟
به نظر میرسد
که جامعه ما در وضعیت نارضایتی از زمان حال و فقدان هر گونه تصوری نسبت به وضعیت
خود در آینده به سر میبرد و چنین زاویه نگاهی خواسته یا ناخواسته باعث برانگیخته
شدن احساسهایی شده است که آرامش و رفاه در حیات مادی را در گذشتهای میجوید که
خاطرات خوش و آرامش بخشی از آن دوران دارد.[2]
از همین لحاظ
فیلمی مثل هزارپا یا نهنگ عنبر حاوی عناصری هستند که خاطرات از دست
رفته را احیا میکنند. شخصیتهای اصلی این فیلمها متعلق به طبقات متوسط یا فرودست
اجتماع، شبیه به بسیاری از افراد جامعه هستند که در کشاکش تلاطمهای اقتصادی
نتوانستهاند طبقه اجتماعی خود را تغییر داده و رفاه مادی زندگیاشان را افزایش
دهند. از این حیث فیلمهای پیشگفته نیز حامل ارزشهای مشابه حیات جمعی ما هستند و
همدلی و همراهی مخاطبان را با خود همراه میکنند. در فیلم هزارپا شخصیتهای
فیلم، افراد وابسته به طبقات فرودست جامعه هستند که از حیث تعداد شمار قابل ملاحظهای
از افراد جامعه معاصر ایران را تشکیل میدهند و زندگی رویایی یا مرفه ندارند. ارزشهای
زندگی این شخصیتها مدرن نشده است و در زندگیاشان سادگی و بی آلایشی واقعیتری
جریان دارد و از همین حیث به واقعیت زندگی و حیات مادی گستره بیشتری از افراد
جامعه پیوند مییابند.
فارغ از این
معهود ذهن بودن شخصیتهای اصلی فیلم که زندگی شان در حد متوسط به پایین جامعه است
اینکه در نهایت به یک موفقیت در جا به جا کردن طبقه اجتماعی خود دست پیدا میکنند
و یکی از آنها با زنی از طبقه برخوردار اجتماع پیوند مییابد، یکی از عناصر بسیار
تکرار شونده در سینمای بازاری پسند چه در سینمای ایران یا جهان، به فیلم کمک
میکند که به رغم فضای یاس و ناامیدی حاکم در فضای سینمای جدیتر ایران[3] فیلمی امیدبخش و توام با حس
پیروزی برای مخاطبان جلوه کند. از این حیث نیز تجربه دیدن فیلم به مخاطب حس سرخوشی
ناشی از موفقیت یک شخصیت متعلق به طبقه فرودست جامعه را ارائه میکند که بیتردید
در چنین فضای پر از التهاب و تنش واقعی، یک عنصر روانی لذت بخش برای او به شمار میرود.
همچنین تاکید بر
روابط مبتنی بر پیوند دوستی بدون اینکه در آن خیانت در مرام دوستی وجود داشته باشد
نیز یکی از عناصر تاثیرگذار در جذابیت شخصیتهای
اصلی فیلم است. مرام و صداقتی که متاسفانه کمتر در فیلمها زمانه معاصر خودمان
مشاهده میکنیم.
بخش دیگری از
جذابیت آشکار و نهان فیلم به طعنههای آن به فرهنگ ریاکاری و تزویر بازمیگردد. شاید
لایه جدیتر مفهوم فیلم را نیز باید در همین بخش جستجو کرد؛ چه فردی که برای تولید
شراب از پوشش پختن شله زرد استفاده میکند و چه شخصیتهای اصلی فیلم که برای توزیع
آن تیپ ظاهر الصلاحی میزنند و یا برای رسیدن به وصال دختر ثروتمند خصایل گفتاری و
ظاهری افراد موجهتر را به خود میگیرند همه و همه نقد فرهنگی است که در جامعه ما
کم و بیش جاری و ساری است و حتی در نگاه به بخشی از لایههای مدیریتی کشور وجود
دارد؛ نگاهی که معتقد است بدنهای از دست اندرکاران نظام صرفا برای بهرهبردن از
مواهب و رفاه ناشی از مناصب بالای حکومتی جامهای از ظاهر الصلاحی به تن کردهاند
و در قالب آن جامه مجوزی پیدا کردهاند تا با ترفندهای گونهگون بار خویش را به
منزل برسانند و به حداکثر رفاه و برخورداری برسند.[4]
از این حیث فیلم
شاید بستر زمانی بسیار مناسبی را نیز برگزیده باشد چرا که نقطه آغاز فعالیت بسیاری
از این دست مدیران دقیقا در همان دورانی است که فیلم به روایت آن میپردازد.
مدیرانی که بدون شایستگیهای لازم تنها به صرف نوعی از رفتارهای ظاهری توانستهاند
به کانون قدرت نزدیک شده و به سود خویش از این قدرت بهره ببرند بدون اینکه کارایی
و شایستگی لازم را داشته باشند.
نتیجه
گیری
فیلم هزارپا بر
پیشفرضهای نوستالوژیکی استوار هستند که ناشی از فشارهای مختلف معیشتی بر روی
جامعه است. چنین فیلمهایی با بازگرداندن ذهن و روان مخاطب به دورانی که خاطرات
خوشاش را بازسازی میکنند به مخاطب کمک می کنند برای لحظاتی از مشکلات و رنجهای
ناشی از جهان واقعی خود بگریزد. هر چند فیلم حاوی عناصر مفهومی- انتقادیای نیز
هست که کم و بیش در حیطه زندگی مخاطبان در جهان واقعی جریان دارد و از این حیث
فیلم پلی از گذشته به زمان حال است.
با این حال فیلم
هزارپا به دلیل عدم وجود بافت شهری تداعیگر چنان دورانی آنچنان که باید در
بازسازی این گذشته نچندان دور نتوانسته توفیق خاصی کسب کند.
[2] .
The Aesthetics of Decay, Peter Lang, p.54,
2006