از جمله سریالهای به یاد ماندنی سیمای جمهوری اسلامی سریال
تفنگ سرپر دومین اثر تلوزیونی امرالله احمدجو است. احمدجو که پیش از تفنگ سرپر،
روزی روزگاری را ساخته بود اینبار به سراغ مجموعه ای چهل و دو قسمتی رفت که هم از
لحاظ زمان و هم از لحاظ تعدد شخصیت و خرده داستان از کارهای قبلی اش بسیار وسیع تر
بود. داستان تفنگ سرپر داستان زندگی مردمان روستایی است که در زمان جنگ جهانی
اول به مانند اغلب نقاط شمالی ایران به
دست نیروهای روسیه تزاری اشغال شده است و در اغلب صحنه ها با جوانی همراه هستیم به
نام غیبیش(حمیدرضا پگاه) که سعی می کند به قل و زنجیری که به پایش زده اند انس
نگیرد.
نظاره جمعی یک بدبختی عمومی
غیبیش، ناظر مردمی است که خود جزئی از آنها است. مردمی که
ناظر بلاهایی هستند که سرشان می آید. مردم روستای نمادینِ تفنگ سرپر، جزئی از کل
هستند کلی که همان مردم ایران در آن زمان است.
مردم ایران در زمانه ای که حق رای و نظر برایشان هنوز تعریف درستی ندارد. گاهی
وظایفی برایشان تعریف شده بود اما هنوز حقوق برایشان معنایی نداشت. در آن زمان انقلاب
مشروطه یک اتفاق شهری و به اصطلاح روشنفکری بود که در خود تهران هم به شکلی که
باید اجرا نشده بود. هنوز به ناصرالدین شاه، شاه شهید می گفتند و کسی به ترور او
به چشم یک کنش سیاسی معترضانه و تظلم خواهانه نگاه نمی کرد. پس ظلم ریشه ای بود و
همه طبق یک قرارداد قدیمی آن را پذیرفته بودند. این بزرگترین مسئله ای است که در
تمامی سریال تفنگ سرپر به آن پرداخته می شود. اینکه ظلم و بدبختی برای آنها یک
عادت شده است. آنها اجازه اجرای مراسماتی همچون عروسی و ختم ندارند. اجازه تجمع
ندارند و در یک کلام اینکه آنها حق و حقوقی برای خود متصور نیستند. مردمی که حق و
حقوق خود را ندانند نمی توانند حرکتی برای آن انجام دهند و هاج و واج به اتفاقاتی
که دیگران در محدوده زیستی آنها رقم می
زنند نگاه می کنند و بلاها را به مثابه تقدیر می پذیرند.
ژانر بیابانی
تفنگ سرپر به مانند سریال روزی روزگاری در فضایی بومی سعی می کند روایتی در ژانر
وسترن داشته باشد. رو در رویی برخی از آدم های اصلی و بی طرف بودن و منفعل بودن
باقی مردم در حکم سیاهی لشکر، از جنبه های اصلی این ژانر است که در سریال تفنگ
سرپر دیده می شود. در این متن قصد بر این نیست که از لحاظ ساختار ژانر وسترن به
این سریال پرداخته شود اما برخی تشابهات در آثاری با این ژانر، می تواند مورد
بررسی قرار گیرد. از جمله این تشابهات که در آثار وسترن کلاسیک همچون فیلم های جان
فورد و سرجیو لئونه هم دیده می شود، رفتار مردم عادی است که نه تنها توان مقابله
با قوه قهریه را ندارند بلکه تمایلی هم به این مسئله ندارند و دائما منتظر یک نجات
دهنده هستند. یک کهن الگو در تاریخ سرزمین ما. این بیت معروف اخوان ثالث نیز به همین وضعیت
ذهنی اشاره دارد:
در مزار آباد شهر بی تپش
واي جغدی هم نميآيد به گوش
دردمندان بیخروش و بيفغان
خشمناكان بی فغان و بی خروش
هر كه آمد بار خود را بست و رفت.
ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب.
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زين چه حاصل، جز فريب و جز فريب؟
باز ميگويند: فرداي دگر
صبر كن تا ديگري پيدا شود.
كاوهاي پيدا نخواهد شد، اميد!
(مجموعه آخر شاهنامه شعر کاوه یا اسکندر)
نا امیدی ار ظهور کاوه فرد را لابد به سمت
پذیرش اسکندر خواهد برد. در واقع اسکندر
همان کاوه است که در جامعه ای ویران و مردمانی ناامید ظهور کرده است. در فیلم تفنگ
سرپر توصیف دقیقی از یک جامعه بی قانون و در استانه فروپاشی دیده می شود. اما این
وضعیت موجب بروز خشم یا انگیزه برای تغییر نشده است. از همین روست که فیلم جا را برای ظهور اسکندر باز می کند. اسکندر
همان سرکرده لشکر روس است به نام ایوان ایوانویچ که از راه می رسد و حالا خان(نیروی
قهریه قبلی) نیز در مقابل او سپاهش ناتوان
و عاجز است و برای حفظ جایگاه و قدرت قبلی خود تن به همکاری با قوه قهریه
جدید می دهد و در نهایت خود بخشی از آن نیروی خارجی می شود. در ابتدای سریال تقابل
سید(خسرو شکیبایی- قائد و امام مردم روستا) و خان(عباس امیری- نیروی قهریه
داخلی) به عنوان دو عنصر اصلی وسترن دیده
می شود. سید از محبوبیت خوبی در بین مردم برخوردار است و به همراه همسر خود(ژاله
علو) بار تربیتی و آموزشی روستا را به دوش می کشند و در مقابل خان قدرت و ثروت
دارد اما با آمدن نیروهای روس، این قدرت وثروت را در معرض خطر می بیند و برای نجات
این قدرت و ثروت، آن را به قدرت بزرگتر، یعنی روسها وصل می کند و به نوعی مزدور
آنها می شود.
مردم عادی در این سریال به جز در نیمه پایانی قسمت آخر، نظاره گر هستند. بارزترین
سکانس، صحنه اعدام سید است. صحنه ای که جمعیت زیادی شاهد آن هستند و گریه و شیون
می کنند ولی بدون هیچگونه کنشی اعدام شدن قائد خود را تماشا می کنند و بعد گریان
به خانه هایشان برمی گردند. کارگردان در این صحنه با حرکت دوربین روی سر جمعیت و
نمایش تعداد روستاییان و روسها قصد دارد به مخاطب نشان دهد که روسها چقدر کم هستند
و اگر مردم روستا پی ببرند که می شود در مقابل آنها ایستاد کاری برایشان ندارد.
این فیلم به این سان توصیف و نظرگاه خاصی را از رشد سیاسی نشان می دهد. اینکه ایا
مردم ایران و ساکنان شهرها و روستاهای کوچک، در برهه ای ازتاریخ چنین با ظلم و قوه
جبر خو گرفته بودند یا نه بحث دیگری است . اما در همین برهه تلاش ها و قیام های
متعددی برای مبارزه با نفوذ و استیلای بیگانه رخ داد ( از جمله قیام دلیران
تنگستان که در مطلب مجزایی به آن سریال
پرداخته شده است : روایت دلیری: به بهانه پخش مجدد دلیران تنگستان از شبکه تماشا)
خیالبافی های تاریخی
امرالله احمدجو بعد از این سریال پشت کوههای بلند را هم
ساخت که به نوعی پایان سه گانه تلوزیونی او بود. سه گانه ای که از روزی روزگاری
آغاز شده و در میانه کار به تفنگ سرپر رسیده بود. یکی از اهداف این سریال ها
پرداختن به فرهنگ بومی است. تاریخ در این سریال جایگاه خود را دارد اما با عدم
اشاره به جزییات تاریخی سعی می شود وجه تاریخی این آثار کمتر نمود پیدا کند. دوره
تاریخی تفنگ سرپر به جنگ جهانی اول برمی گردد اما به علت استفاده و اشارات سمبولیک
سعی شده است داستان وارد خرده اتفاقات تاریخی نشود. اطلاعات تنها در سطح همان
روستا که نمادی از کشور ایران است می ماند و همین توانسته دست کارگردان را برای
اتفاقات قسمت آخر باز بگذارد که بیش از واقعیت، به خیالات و آرزوهای نسل حاضر در
جنگ جهانی اول و البته فیلمساز شبیه است. خیالاتی که در طول سریال دائم از سر
غیبیش میگذرد و ما هم آنها را می بینیم. درست در صحنه پایانی است که می توانیم این
احتمال را بدهیم که اتفاقات قسمت آخر، یعنی شورش مردم روستا رویایی است که یکی از
روستاییان می بیند. لحظه ای که سید رو به دوربین می خندد. سیدی که در میانه های
سریال به طرز ظالمانه ای در مقابل چشمان روستاییان اعدام شد. در قسمت های زیادی از
سریال شاهد رویابینی و یا خواب های رویاگونه شخصیت ها، به خصوص غیبیش هستیم. یکی
از جالب ترین خیالبافی ها که طنز هوشمندانه ای هم دارد پایان یکی از قسمت هاست که
خان وارد روستا می شود پیرزنی از سمت راست می آید و می گوید روس ها آبادی را گرفته اند. خان می گوید: الان می روم پدرشان را درمی آورم ولی در قسمت بعد می بینیم که
پیرزن از سمت چپ می آید و می گوید آبادی را گرفته اند و خان می گوید: حالا می رویم صحبت می کنیم. با دیدن ادامه داستان می شود فهمید که روایت اول در پایان قسمت قبلی یک
خیالبافی بوده. از این پایانها و آغازهای دیگرگون در طول سریال بسیار دیده می شود.
در شبی که مراسم عروسی غیبیش را به هم زده اند و او را بازداشت کرده اند او دائم
خواب می بیند که روی ایوان ایوانویچ و ماموران و مزدوران او اسلحه کشیده و شجاعانه
جلوی آنها ایستادگی می کند اما وقتی به خودش می آید یا از خواب می پرد می بیند وضع
موجود چیز دیگری است. او اسیر دست روس هاست. پس سعی می کند از دست آنها فرار کند.
از یکی از دربانهای ایرانی می خواهد که کلید را برای او بیاورد و از او می خواهد
که به نان و نمکی که با هم خورده اند وفا کند اما آن شخص وقتی برمی گردد نیروهای
روس و مزدوران ایرانی همراهش هستند. در همین لحظه است که غیبیش رویاهایش را فراموش
می کند و به عمق تنگنایی که در آن گرفتار شده پی می برد. به همین دلیل، به نظر می
رسد قسمت آخر یعنی شورش مردم علیه روسها و شکست دادن ضربتی آنها با چوب و چماق یک
خیال سینمایی است که انگار یکی از شخصیت ها، مثلا سید آن را می بیند. خیالی که به
نوعی برگرفته از یک آرزوی جمعی است. آرزویی که بعد از قراردادهای ننگین گلستان و
ترکمنچای، ناخودآگاه در دل هر ایرانی می توانست جا خوش کرده باشد. اما نکته
اینجاست که چرا آنها اقدام به عملی کردنِ آرزوی خود نمی کنند. شاید برای اینکه ترس
نیز به مانند رویا در ناخودآگاه جمعی این مردم وجود داشته است. خیالی که خود
کارگردان هم دوست دارد واقعی به نظر برسد.
و این همان کار سینما است که به ما می گوید تصور کردن یک چیز اولین گام
برای محقق کردن آن است.
دلایل کم فروغی این سریال
تفنگ سرپر در زمانه ای پخش شد که هنوز بینندگان تلوزیونی
تمام هفته را منتظر می نشستند تا سریال مورد علاقه خود را ببینند. نکته قابل توجه
این است که هرگز استقبالی که از روزی روزگاری شد از تفنگ سرپر نشد. دلایل این
مسئله را می توان به چند دسته تقسیم کرد، با توجه به اینکه از لحاظ تکنیک ساخت،
کیفیت کاری عوامل و شهرت بازیگران از روزی روزگاری کم و کاستی نداشت.
نکته اول طولانی بودن و تعدد داستان است. داستانهایی که گاهی نیمه تمام می ماندند
و مثلا سه قسمت بعد یعنی سه هفته بعد دوباره ادامه داده می شدند. توقع زیادی است
که از مخاطبی بخواهیم سه هفته داستانی را
فراموش نکند و پیگیری کند.
نکته دوم عدم همراهی بیننده با شخصیت های اصلی بود. تعداد
شخصیت های اصلی تا حدودی زیاد بود و گاهی میشد که چند قسمت خبری از یکی از شخصیت
های اصلی گرفته نمی شود. همین باعث می شد مخاطبی که در قسمت های میانی به جمع
مخاطبان سریال ملحق می شد هرگز نمی توانست
به اصل داستان پی ببرد.
سوم اینکه ریتم روایت کند بود و خرده روایت آنقدر زیاد بود
که گاهی قصه اصلی به حاشیه می رفت. خود احمدجو در مصاحبه ای در اردیبهشت سال 1382
که با همشهری جهان انجام داده بود به این مسئله اشاره کرده و توضیح داده بود: طرح
من برای تدوین، تقسیم بندی قصه به بیست و شش قسمت هفتاد و پنج دقیقه ای بود که متأسفانه این طرح اجرا نشد
و به دلایلی مجبور شدیم تعداد قسمت ها را بیشتر و زمان آنها را کوتاه تر کنیم.
این نکته می تواند دلیلی باشد برای نیمه کاره
ماندن داستان در برخی قسمت ها.
به هر حال تفنگ سرپر در طی زمان مخاطب بیشتری پیدا کرده و
در صورت عبور از فیلتر زمان می تواند در
آینده های دور خود را بیش از زمان فعلی به خاطره مشترک ایرانی ها نزدیک کند. نباید
فراموش کنیم موفقیت یک اثر هنری صرفا به اقبال عمومی و مخاطب زیاد مربوط نمیشود و
اقبال عمومی فقط یکی از دلایل است.