25 اسفند 1395, 22:9
وضعیت سفید یک ایراد بزرگ دارد و آن است که همیشه آن را از وسط های کار دیده ایم( این اقتضای تلویزیون و برامده از هویت آن است که کمتر این فرصت پیش می اید که اثری را از ابتدا تا انتهای آن دید و ازهمین رو یک اثر تلویزیونی معمولا در حین نگارش و تولید به این نکته توجه دارند) اما هرچه هست اگر از ابتدا این سریال را ببینیم( که چاره آن دانلود قسمت های نخست آن است) متوجه می شویم که «مادر بزرگه» چاره ای جز انفعال در برابر این همه موج قهر ندارد. آری موج قهر. همین جا هم بگویم که این سریال در باره عشق هست اما نه آن عشقی که متضاد نفرت است بلکه آن «عشقی» که متضادش، «قهر» است. یک عشق تازه مضاعف . یک سوپر عشق دوگانه . عشق ادم ها به یکدیگر و عشق کارگردان و نویسنده به سینما. باری در هر پلان وضعیت سفید دو عشق نهفته است . عشق ادم های داستان به یکدیگر و عشق خالق به مخلوقات خود. یا اگر دقیق تر بگوییم عشق خالق به خلق کردن؛ به نفس آفریدن و از انجا که سریال وضعیت سفید حالتی شعر گونه یا بهتر بگویم، شطحیات گونه دارد چه باک از این که ما هم در نقد این سریال کمی به شطحیات و تواسین گرفتار شویم. که اگر این سریال پیامی داشته باشد که دارد ، مهمترینش آن است که بهترین و دقیق ترین راه صحبت کردن، همان شعر گفتن است. چرا که نعمت الله و مقدم دوست با ادم ها و اتفاقات، با جزئیات و کلیات با همه آن بیست و شش یا سی و شش عضو خانواده گلکار و آن باغ و دهه شصت و ضد هوایی و اردک و مانور بمب شیمیایی و حتی بچه متولد نشده منیژه، همانگونه رفتار می کنند که یک شاعر با کلماتش رفتار می کند. ما اینجا در وضعیت سفید با پلان های قافیه دار روبروییم. چقدر هم خوب که عشق اینجا مقابلش قهر است. آیا این تعریف درست تری از عشق نیست چرا که خدا هم در بدترین حالت از بندگانش قهر خواهد کرد( گفتم که شطحیات است) و هرگز کار به نفرت نمی کشد. و از همین رو باید بگویم که این سریال چقدر با افق گم شده هویت ما در تاریخ جور در می اید. همان افقی که صدایش را گاهی در دیالوگ های علی حاتمی شنیده بودیم، اینجا در وضعیت سفید می توانیم طلوع و غروب وهم انگیزش را بینیم و باز چقدر خوب که یک بار هم افق رسانه با افق تاریخ تلاقی کرد. آن گونه که نعمت الله و مقدم دوست در زیج و اسطرلاب خود دیده اند، گویی این افق آخرین بار در دهه شصت، در پیچ و خم هستی آمده و سلامی کرده و رفته است. اما جای نگرانی نیست؛ خاطرمان قرص باشد که پیدایش خواهیم کرد فقط اگر کمی خلاق تر باشیم و قدر تجربه های زیسته مان را بدانیم. ماجرا ساده است این را نعمت الله و مقدم دوست، در اواخر دهه هشتاد به ما می گویند؛ دقیقتر ببین. دقیقتر بنویس و دقیق تر بساز. الباقی دیگر لطف خداست که رحمتش عام است، که همان عشق است که شیطان هم در آن نه تجسم نفرت که تبلور قهر است که جنگ هم در آن فرصت است و شاید هم نعمت. فراموش نکنیم که بزرگترین آثار ادبیات عرفانی ما هم در همان زمان حمله مغول آفریده شد. در همان ادبیاتی که جنید بغدادی چون از شیطان می پرسد که چه شد که سجده نکردی، شیطان پاسخ می دهد، چون غیر خدا کسی را شایسته سجده ندیدم. در همان ادبیات عرفانی که وقتی ابولفتح سریال هزاردستان می خواهد رضا تفتگچی را به عرصه نبرد بکشاند از در عشق وارد می شود. باری عشق در سریال وضعیت سفید از این حرف های عجیب، در خود نهفته دارد و سرانجام همین مادربزرگه است که از پرده غیب بیرون می آید و مدار عشق را برقرار میکند. پس عجیب نیست که اگر این مادربزرگ، برای هر موقعیتی ، شعری از همان ادبیات در آستین داشته باشد.
نعمت الله همواره در جستجوی امورعجیب است. از فیلم نخستش نشان داده که با وضعیت های عادی میانه ای ندارد. از دختر فراری فیلم بوتیک و فساد مختصر یک امپراطوری کوچک که مالکیت دو دهنه مغازه در یک پاساژ را داشت( با بازی رضا رویگری)، تا زندگی متجملانه و عاریه ای فیلم بی پولی که نسیم نابهنگام فقر و فاقه همه آن زر و زیور پوشالی را به باد می دهد، تا فیلم آرایش غلیظ با آن شخصیت های به افراط رسیده اش از حامد بهداد که تجسم یک فساد زیر پوستی است تا شخصیت برقی با بازی علی عمرانی و فیلم آخرش رگ خواب و داستان دختری فریب خورده. اما نعمت الله و مقدم دوست این مهارت را دارند که این فضاهای عجیب و غریب را با زندگی روزمره و انسانهای عادی پیوند بزنند؛ گویی در دل هر وضعیتی عادی امر غریب لانه کرده است و تنها باید آن را کشف کرد. آنها برای یافتن این موقعیت های عجیب، همین وضعیت های عادی زندگی را رصد می کنند. از همین رو عبارت سریال وضعیت سفید، نامی است برآمده از مبانی ذهنی فیلمساز، چرا که وضعیت سفید اعتبار و هویت خود را از وضعیت قرمز و زرد می گیرد. بازی قهر و اشتی در بنیاد خود با محور وضعیت سفید و قرمز پیوند می خورد. در این وضعیت هر چیزی پشت و رویی دارد، هم شخصیت ها و هم موقعیت ها و هم نفس زمان. همه چیز در این جریان ، در آمد و شدی فوزیس[1]وار، میدرخشد و خاموش میشود و بی جهت نیست اگر سیر داستان گویی با طرح سه مرحله ای ارسطویی ، یعنی آغاز و میانه و پایان هم تطابق دارد و هم ندارد. همانگونه که جهانبینی ارسطو با فلاسفه پیشا سقراطی تناسب دارد و ندارد. اینجا طبیعت، آن جسم بی جانی که به جوهر و ماده و عرض تقسیم شود و به قضایای منطقی ارسطویی تن دهد نیست. زنده و پویا است. در دنیای وضعیت سفید، ادم ها با طبیعت پیوسته اند و این پیوستگی با طبیعت هرگز در دام یک نگاه سانتیمانتال و نوستالژی زده نمی افتد. طبیعت محدود به شاخههای گل و قفس قناری و حیوانات خانگی نیست. فهرست بلند بالای جانورانی که در پیش زمینه یا پس زمینه پلانهای وضعیت سفید خودنمایی می کنند، به راستی معرف این حرف سهراب سپهری است که« گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد». در کمتر جایی از فیلم است که در کنار انسان جانوری حاضر نباشد؛ مرغ و خروس و کبوتر و طوطی تا مار و مارمولک و قورباغه و کره الاغ. حتی در قسمت نخست که همراه مادر بزرگ به خانه اعیانی دختر بزرگ و تلخ مزاج خانواده( با بازی شهین تسلیمی) می رویم، نعمت الله فرصت را از دست نمی دهد و با همدستی مقدم دوست عجیب ترین جانور را همانجا پرده برداری می کند، یک شتر در حیات شیک خانه که برای حمل کود آمده است. این اصرار عجیب که در هر جایی، جانوری در کنار انسان باشد ریشه در جهانبینی و تربیت ذهنی و هنری تیم مولف دارد. این یک معنای دیگری از انسان است. در این معنا و این تصویر، بزرگترین ویژگی انسان نه قدرت تعقل سابژکتیو، که ماهیت انس گرفتن و بین الاذهانی ادمیزاد است. همان رویکردی که در انتها به مقام عین الجمعی در عرفان می رسد؛ همه چیز نیکوست و همه یکی است و همه در محضر حق است و همه تجلی حق است.( برای مطالعه در مورد مقام عین الجمعی مراجعه کنید به کتاب شعله طور، نوشته مرحوم عبدلحسین زرین کوب، فصل سوم، محاکمه حلاج)
این جهان طبعاً مناسبت اندکی با جهان ارسطویی و منطق داستان گویی اودیسه وار دارد. درمورد نسبت جهان داستان ارسطویی با مناسبات فرد گرایی کم و بیش بحث های مفصلی صورت گرفته است و ما اینک می دانیم که جهان داستان ارسطویی که هالیوود میراث دار ان است با سفر قهرمان به معنای سفر انسان منفرد و در برابر جامعه نسبت و مناسبت دارد( مراجعه کنید به مقاله ای در همین سایت به نام از بادیگارد تا بادیگارد: سفر دایره وار از خود به خویشتن) از همین روست که در جهان داستانی وضعیت سفید ما نه با سفر قهرمان منفرد که با سفر یک خلق و یک جمعیت یعنی همه خانواده گلکار روبرو هستیم. در این جا یک جمعیت در کنار یکدیگر و در گذرگاه تاریخ و با نشستن بر سر سفره آوردگاه زندگی به کمال و بلوغ می رسد و البته در این بین نگاه فیلمساز بر چند شخصیت از جمله بر شخصیت امیر محمد گلکار تمرکز بیشتری دارد. نوع داستانی که نعمت الله می گوید به این شکل در جهان داستانی ارسطویی قابل تحقق نیست. نعمت الله در راه رسیدن به یک داستان اصیل ابتدا جهان داستانی متفاوتی خلق می کند. تفاوت عمده داستان وضعیت سفید با سایر داستان ها و به عبارتی با بیشتر آنچه که این روزها بر پرده سینما و صفحه تلویزیون می بینیم ، نه در وقایع و ماجراها که بیشتر در جهان مفروض داستان است. در این جهان حضور ادم ها در پناه یک کلیت دیگر معنا می یابد. در این جهان آدمی خود بنیاد و مستقل نیست؛ او تنها نیست؛ بلکه یک تجلی است. از همین روست که صحنه های نماز خواندن در سریال وضعیت سفید علی رغم همه کارهای دیگر شخصیت ها با منش و روش داستان هماهنگ است( مقایسه کنید با مکالمه امیر با حضور خیالی معشوق در قسمت آخر وقتی میگوید باید بروم و نماز بخوانم) و باز از همین رو است که معنای شهادت هم در این داستان از جنس خود داستان است. البته اعتقاد دارم که این نحوه کد دادن در درک مبانی و مفروضات داستانی سریال وضعیت سفید گمراه کننده است. تغییر این مفروضات اثار محسوسی در روند اتفاقات دارد. از همین رو شاید بتوان وضعیت سفید را- به زعم نگارنده- نمونه ای از یک داستان دینی دانست.
تا کنون عادت کرده ایم داستانهایی را که موضوعاتی دینی دارند یا به شخصیت هایی با تظاهر دینی می پردازند، داستانی دینی تلقی کنیم. به عنوان مثال داستان فیلم طلا و مس را می توان داستانی دینی دانست چرا که شخصیت اول آن طلبه ای است که درگیر یک مساله( بیماری همسر) در زندگی خود شده و این اتفاق او را در فهم دقیق تر معنای طلبگی و دین یاری می کند. یا فیلم محمد(ص) اقای مجیدی یا سریال مختار را داستانی دینی تلقی کنیم چون به واقعه ای می پردازد که در تاریخ دین رخ داده و قهرمانان آن خود از پیشقراولان جامعه دینداران بوده اند. در همین دسته بندی برای بسیاری از فیلم ها و سریال های دیگر را نیز می توان رگ و ریشه ای یافت، مثلا سریالی که در باره اثار تبعی پول رباست، از آن رو که به گزاره ای دینی و شرعی می پردازد( مانند ثریا به کارگردانی سیروس مقدم) یا فیلمی که به تبعات بی بند و باری اشاره می کند مانند فیلم مادرانگی ( به کارگردانی فریدون جیرانی)
اصل ماجرا این است که یک داستان با نشان دادن گزاره های دینی و اعتقادی به زعم نگارنده نمی تواند به معنای واقعی دینی باشد. در این معنا دینی بودن یک داستان به معنای کاووش در معنای دین نیست. به این تعبیر، بر خلاف ادعای برخی از منتقدین( از جمله مسعود فراستی و نادر طالب زاده در یک مناظره شفاهی در مورد سینما اخرالزمان) فیلم های اینگمار برگمان( به طور مشخص فیلم مهره هفتم) یا داستان زندگی انبیاء را نمی توان نمونه عالی یک داستان دینی دانست از ان رو که این داستان به مواجهه با مرگ، یا شر ، یا شیطان می پردازد. یا داستانهایی که در آن ادم ها در جستجوی معنای زندگی از دریچه دین و مذهب اند را نمی توان تجسمی از داستانهای دینی دانست. به عنوان مثال فیلم خیلی دور خیلی نزدیک داستان شخصی است که در پی انکار وجود خداست و بعد با موقعیتی مواجه می شود که قابل تعبیر بر وجود خداوند است. این داستان ، در بهترین حالت یک داستان پیشا دینی است. یعنی شخصیت در پی درک و یافتن خداوند است و معمولاً به لطف تردستی های کارگردان شخصیت به وجود خدا پی می برد. مشابه همان داستان انبیاء که معمولاً قصه ادم هایی است که قرار است از ظلمت کفر به نور ایمان هدایت شوند و همین که این اتفاق رخ داد داستان تمام می شود( داستان یوسف هم همینگونه است و نمونه بهتر آن همه فیلم های برگمان است از جمله فیلم توت فرنگی های وحشی و یا فانی و الکساندر) اما این فیلم ها عملاً در جهانی رخ می دهد که خدا غیاب است و همین غیاب خدا شخصیت ها را به جستجو واداشته است. داستان با یافتن خدا به انتها می رسد. گویی یافتن خدا به معنای پایان داستان یا همان مرگ است و با اثبات وجود خدا دیگر کشمکشی هم وجود نخواهد داشت که مولد و والد داستان باشد( چرا که داستان با کشمکش آغاز می شود) یعنی نمیتوان به جهانی در حال تکاپو باور داشت که در آن خدا به شکل خدایی واحد حاضر باشد. در بهترین حالت در جهان مفروض داستان، خدا در هیات یک نگاه دوآلیستی اهورا و اهریمن ترسیم شده است، یعنی تقابل نیروی خیر و شر که خوشبختانه غالبا در آن نیروی خیر پیروز می شود( ارباب حلقه ها) اما این داستان ها در نهاد و ذات خود نیروی شر را به مثابه نیرویی خودبنیاد نشان می دهند.
سوال اینجاست که اگر داستانهایی را که در جستجوی معنای دین و وجه الاهیاتی زندگی اند، به کناری بگذاریم، آنگاه داستانهای دینی چه خواهند بود. به این معنا باید گفت که داستان دینی، به معنای کامل تر آن(البته به زعم نگارنده) داستانی است که جهان مفروض آن بر پایه همان مفروضاتی بنا شده باشد که دین نیز بر اساس آن بنا شده است. یعنی جهانی که در آن نیروی فیض به شکل مستمر حضور داشته باشد، انسانها میل به رشد و تعالی داشته و بهره مند از فطرتی سالم باشند و وجه جسمانی او با وجه روحانی او نیز متناسب باشد، طبیعت و جهان خارج قابل اعتماد و امکان کشف حقیقت برای آدمی میسر باشد. این محورها با آن مفروضات کلامی- الاهیاتی که معمولا برای اثبات ضرورت ارسال پیامبر از جانب خدا و اثبات حقانیت خود دین آورده می شود، تناسب دارد.( به عنوان مثال پیچیدگی و زیبایی زندگی دلیلی است بر وجود یک خالق که رحمت و قدرتی فراگیر دارد، رحمت و رحمانیت خداوند دلیلی است بر اینکه جهان نباید خالی از وجود پیامبر و فرستاده خدا باشد و عدل خداوند دلیلی است بر ثبوت حیات پس از مرگ). به این معنا بسیاری از آثاری که ما بر حسب عادت آنها را دینی می نامیم، می تواند به عنوان مقدمهای بر این اثار تلقی شود.
وضعیت سفید را اینگونه اثری یافتم. اثری که در آن نفس زندگی امری مقدس و ستایش انگیز است، جهانی که در آن لطف و فیض خداوند وجود دارد؛ انسانهایی که حتی در مشغله های معمولی و حتی بازیگوشی ها و قهر و آشتی شان نوعی زیبایی و ظرافت نهفته است. نکته ممیز این سریال با بسیاری از آثار دیگر – مانند همه فیلم های سبک و کمدی وار هالیوود، فیلم های سینمای هند و سریالهایی خانوادگی امریکایی و همه فیلم هایی که پایان خوش دارند- این است که در این سریال روشنایی به قیمت حذف تاریکی به دست نیامده است. جنگ اینجا هم هست، ادم ها کشته می شوند و به شهادت می رسند و فقر هم هست. به عنوان مثال در قسمت انتهایی سریال امیر در گفتگوی خیالی خود با معشوق از جنگ می شنود و کارگردان در صحنه ای که حالتی سورئال می یابد جنگ و خشونت و آثار این حمله ناجوانمردانه دشمن را را به خوبی و به شکلی تلخ و گزنده نشان می دهد. فیلم حتی به معنای هالیوودی آن پایان خوشی هم ندارد. امیر به عشق خود نمی رسد و در راه این عشق به بدترین شیوه ممکن تحقیر می شود. اما در نهایت انچه از این موقعیت ها در ذهن بیننده باقی می ماند نوعی احساس رضایت از نفس زیستن است؛ زیستن همان بزرگ ترین نعمت خدا که انکار زیبایی آن بزرگ ترین مصداق کفران نعمت است. شخصیت های این سریال، در جهانی زندگی می کنند که در آن امکان تحقق دین وجود دارد. حتی حیوانات هم حاوی پیام اند( مقایسه کنید با رابطه امیر با کره الاغ و وجه تمثیلی آن)، جهان با هزاران نشانه با آدمیان در حال گفتگو است، فقط کافی است که بنگریم، که گوش بدهیم. هنر نعمت الله و مقدم دوست آن است که این مضمون را یک گام به پیش می برد. فیلم وضعیت سفید ، درست در جایی شروع می شود که آن مثال هایی که از فیلم های دینی زده ایم به پایان می رسد. همان پایان همیشگی بعد از پیروزی خیر با شر که معمولا با چنین جمله ای در ذهن ما همخوانی دارد« پس از آن مردم با خوبی و خوشی با هم زندگی کردند» اما وضعیت سفید به ما می گوید که در دنیای فرشتگان و حتی در محضر خدا هم قصه های بسیاری برای تعریف کردن وجود دارد. برای آنکه قصه ای بگوییم نیازی به آن نیست که به نیروی شر اصالت بدهیم. خود نیروی خیر در دل خود حاوی داستانها و کشمکش های بسیار است. باز اگر به همان زبان شطحیات گونه باز گردیم می توانیم به نفس افرینش اشاره کنیم. مرسوم است که در کلام می گویند از امر واحد جز امر واحد صادر نمی شود.اما این جهان با این همه دگردیسی و گوناگونی آن چگونه افریده شده است. از طرفی ما بر این باوریم که خداوند جهان را از یک عنصر آفرید و تنها از یک عنصر. خاک پست و بی مقدار. بعد ها البته این عنصر یگانه با سه عنصر دیگر یعنی اتش و اب و باد همراه شد. خب اگر بپذیریم که قادر متعال با همان یگانه عنصر خاک این جهان را افریده است پس باید بگوییم در دنیای داستان که آن نیز نوعی مقام خلق است که خداوند به جانشین و خلیفه خود یعنی انسان داده است نیازی به تقابل خیر و شر نداریم. همان خیر کافی است. همان خیر به اندازه کافی پویا هست. در این معنا شر به معنای واقعی همان فقدان خیر است . به این معنا تقابل خیر و شر یاد اور تقابل عشق و قهر است و قهر همان غیاب عشق است و این با نفرت به مثابه یک نیروی مستقل ویرانگر تفاوت بسیار دارد.
همه اهالی خانواده با سه ماشین به شهر می روند تا خواهر گم شده خود را پیدا کنند. اما قهر بهروز از برادرش « اقا شیکه » مانع رفتن او با سایرین می شود. نتیجه آن می شود که او و همسر پا به ماهش در باغ می مانند. از ان سو در شهر رقابت نوجوانانه امیر و پسر عمه اش به دعوا و مجادله کشیده می شود. کار به جایی می رسد که پدر امیر خسته از دعوای مدوام این دو نوجوان مغرور، پولی بابت کرایه راه به آنها می دهد تا به باغ برگردند مبادا که قهر این دو جوان مانع ماجرای آشتی کل خانواده شود. از آن سو در باغ درد زایمان به سراغ منیژه، همسر بهروز با بازی سهیلا گلستانی می آید. بهروز با جیب تهی و آن فراست اندکش میکوشد تا همسرش را آرام کند. اما باید چاره ای بیندیشد. پس به همراه همسرش عازم روستا می شود تا مگر با گرویی گذاشتن دو جعبه شیشه نوشابه پولی به دست بیاورد تا خرج رفتن به تهران و بیمارستان شود. اما سرانجام این گشت و گذار با دوجعبه نوشابه بر دوش، به سرانجام نمی رسد. او سمساری محل را می بیند و او را به باغ می اورد تا با فروش اموال مختصر خود از جمله تلویزیون و کره الاغی که امیر به آن دلبسته است پولی برای رفتن به شهر تدارک ببیند. همسرش از این وضعیت بی پولی و فقدان آینده نگری او به فغان و فریاد می اید که از در باغ امیر و پسرعمه وارد می شوند با اندک پولی که از پدر امیر به انها رسیده است. بیژن خوشحال از یافتن پول معامله سراسر ضرر با سمسار را فسخ می کند. اما ماشینی در روستا برای رفتن به شهر موجود نیست. امیر را به همراه خواهر زاده اش به روستا می فرستد تا قابله ای بیابند و خود درباغ می ماند که از همسرش نگهداری کند. امیر و پسرعمه در راه رفتن به روستا باز سر ناسازگاری با هم می گذارند و به جان هم می افتند. درد زایمان به سراغ منیژه می اید و بهروز که خود را در این وضعیت مقصر می داند دست به دعا بر می دارد و با صداقتی که ویژه شخصیت اوست با خدا عهد می بندد که اگر حال زنش خوب شود و از این وضعیت که معلول قهر بی دلیل او با برادرش است، جان سالم به در برد بر سر عقل می اید. همزمان با التماس ها بهروز به درگاه خدا ناگهان منبع آب که بلند ترین نقطه باغ است سرریز می شود. اب جاری می شود و بر سر بهروز چون بارانی ناگهانی از رحمت نازل می شود. از درز همه لوله های باغ، اب با فشار فواره می زند. این صحنه استعاره ای است فیض الهی. خدا صدای او را شنیده است. درد منیژه ارام می شود و بهروز در مراسمی سماع گونه همه آنچه را که در پیرامون خود دارد از جمله شیشه های نوشابه را در حوض وسط حیاط می ریزد. دوربین به داخل حوض می رود و فرو رفتن و غوطه ور شدن اشیاء گوناگون را در آب نشان می دهد و در این بین البته چند ماهی و یکی دو قورباغه هم هستند. در آن سوی ماجرا دعوای امیر و پسر عمه در یک گاوداری به اوج خود می رسد. پسر عمه کتک خورده و کبود در گاوداری به هوش می اید. صاحب گاوداری که گمان دارد پسرعمه با این قیافه نزار معتادی کارتن خواب است ، او را به اتهام سرقت موتور برق گاوداری دستگیر می کند و کتک زنان به سمت روستا می برد. پسرعمه در حالی که التماس می کند تا از دست اتهام و ضربات مرد رها شود ، ناگهان نگاهش به خاله اش – خاله منیر – می افتد که در یک باغ متروکه در حال خواندن نماز است. خاله به داد پسر خواهرش می رسد و هم او است که باعث نجات بهروز و همسرش می شود.
این پیرنگ یا پلات قسمت چهل و دوم سریال وضعیت سفید است. در انچه گفته شد دو رویکرد و واقعه مهم رخ می دهد. یکی انکه بهروز به خاطر قهر با برادرش به این وضعیت دچار می شود، دوم انکه پس از انکه به خدا توسل می کند، خدا پاسخ او را می دهد و این پاسخ با استفاده از استعاره منبع آب، سینمایی شده است و سوم انکه دعوای امیر و پسر عمه در ضمن جذابیت دراماتیک و کمک به فهم دنیای نوجوانی، در نهایت منجر به پیدا کردن خاله منیر می شود، یعنی همان خاله ای که کل خانواده برای یافتن او به شهر رفته است. فیلم در این سه محور سه رویکرد معنایی و مبنایی را تصویر می کند که از مفروضات یک جهان امن الهی است. نسبت اساسی انسان با جامعه و دیگران را به خوبی نشان می دهد( قهر بهروز باعث این وضعیت شد) نسبت اساسی و هستی شناسانه انسان با خداوند و امکان برقراری ارتباط با او را بیان می کند( صحنه سر ریز شدن آب منبع و پاسخ گرفتن بهروز از دعای خود) و دیگر انکه جهان و اتفاقات جهان را به سمت خیر و صلاح ادمی نشان می دهد( دعوای امیر و پسر عمه در نهایت باعث پیدا کردن خاله شد) البته همه این رویکرد ها را باید در یک بستر حسی و عاطفی و نه یک نگاه عقلانی و منطقی تحلیل کرد. چرا که یکی از درونمایه های سینما و هنر به زعم نگارنده محسوس کردن امر معقول است. این سه رویکرد در این قسمت بر آمده از یک نگاه بنیادی تر است که این نوشته کوشید تا گزارشی مختصر از آن را در سریال وضعیت سفید به دست دهد.
[1] . فوزیس یا فوسیس از عبارت و اصطلاحات مهم اندیشه هایدگر است و اشاره به معنای راستین طبیعت دارد( فوزیس بعد ها در ترجمه های مسیحیت به طبیعت یا nature ترجمه شد. به زعم هایدگر« فوسیس برای یونانیان یعنی به خود برشکفتن، گشوده شدن و با این گشودگی نمودار شدن....به سخن کوتاه بر شکفتن و برپا ماندن. فوزیس در همه جا قابل دیدن است.... فوزیس همانا خود بودن است ..» نگاهی به نگرش های فلسفی سده بیستم، نوشته دکتر عبدالحسین نقیب زاده. صفحه 216. در این معنا فوزیس نه جسم طبیعت که مجموعه روندها و شوندهای آن است از همین رو طبیعت نه یک امر ایستا که امری در حال تحول و تکاپو است. اما به زعم هایدگر این عبارت در ترجمه به طبیعت بار معنایی خود را از دست دارد. فردید برای ترجمه فوزیس واژه زاد و بود را پیشنهاد کرده است و مدعی است که بین کلمه nature و ناسوت مشترکاتی ریشه شناسانه هست. به هرو در عبارت فوزیس نزدیکی با حرکت جوهری جهان موکد شده است.