دو فیلم «سیانور»
و «ماجرای نیمروز» به تهیهکنندگی سیدمحمود رضوی و کارگردانی بهروز شعیبی و محمدحسین
مهدویان از دو زاویه دید متفاوت به بررسی اندیشه سازمان مجاهدین خلق یا همان
منافقین و نوع عملکرد آنها پرداختهاند. سیانور، تقابل
نیروهای ساواک با این سازمان در
دهه پنجاه را بررسی میکند و ماجرای نیمروز، تقابل نیروهای انقلابی با این گروهک
را در دهه شصت و بعد از انقلاب بازنمایی میکند.
فیلم سیانور
روایتی است از دهه پنجاه ایران. داستان عدالتخواهی و مبارزه انسان برای آزادی و
رهایی از ظلم. فیلم به خوبی توانسته زاویه گرفتن انسان عدالتخواه از خط صحیح را
تصویر کند. این فیلم دو خط فکری را از هم جدا میکند:
· هدف وسیله را توجیه میکند.
· هدف وسیله را توجیه نمیکند.
گروه اول انقلابیونی
هستند که در طی طریق مبارزه به این گزاره میرسند که اسلام و تفکر دینی مانع مبارزه است. فرد دیندار با پشتوانه تفکر دینی خود نمی تواند
به قدر کافی جسارت در پیکار در راه آرمان خود داشته باشد. این اعتقاد حاصل جلسات
مکرر خود انتقادی در تابستان سال 1353 بعد
از اعدام موسسان اصلی سازمان از جمله محمد حنیف نژاد بود. خیانت، قتل بدون محاکمه، تصفیه حسابهای درون
سازمانی، ازدواجهای تشکیلاتی، کشتن روحیه عاطفه، عدم دلبستگی به خانواده و فرزند،
همگی از موضوعاتی است که در دایره اسلام نمیگنجد و از آنجا که تنها «رسیدن به
هدف» مهم است، پس باید از اسلام رد شد و به هدف رسید. بسیاری از جوانان ایران صرفا
به خاطر مبارزه با ظلم و به خاطر ناآگاهی و تعصب کورکورانه وارد جرگه مارکسیستها
شدند و از آن جا که مغز مبارزه یعنی «الله» را زیر پا گذاشتند، در دنیای تاریک خود
محکوم به فنا شدند، چنانچه مجید در دیالوگی به افراخته میگوید: خمینی راست میگفت
که شما خودتون رو هلاک میکنید.
گروه دوم افرادی
هستند که در بزنگاه، متوجه خطای راهبردی مجاهدین خلق شدند و خود را جدا کردند. اینها
افرادیاند که هدف را برای خدا و نه منهای خدا میخواستند. پایمردی، صداقت،
وفاداری، عاطفه و خانوادهمداری، جزء خصوصیات اخلاقی این گروه است که «مرتضی » و
«مجید» نماینده آن در فیلم هستند.
گروه اول جدا
شده از اسلام و روحانیت هستند، چنانچه در دیالوگی «افراخته» میگوید: ما اشتباه
کردیم که به ملاقات خمینی رفتیم. آخوندها همیشه عقب هستند. و در انتها میبینیم
این گروه جدا شده از خدا و دین، طاقت مبارزه واقعی را ندارند و برای رسیدن به
منافع همه چیز را زیر پا میگذارند. به عنوان مثال، «افراخته» باعث مرگ صمیمیترین
دوستان خود یعنی «مرتضی» و «مجید» میشود، تمام اعضای گروه را لو میدهد و از ترس
شکنجه، نهایت همکاری را با ساواک انجام میدهد و در آخر به همان سرنوشتی دچار میشود
که دوستانش شدند.
در ماجرای
نیمروز، زمان تاریخی سیانور، سپری شده و مردم توانستهاند، انقلاب خود را به ثمر
برسانند، اما این گروهک منافق همچنان در حال مبارزهاند. گویی نوعی جنون ریاستطلبی
به جانشان افتاده و تا رأس حکومت را به دست نیاورند مبارزه میکنند. از آنجا که
برای آنها رسیدن به هدف، استفاده از هر وسیلهای را توجیه میکند، از کشتن مردم و
کودکان ابایی ندارند، از خیانت و وطنفروشی و همپیمان شدن با دشمنان قسمخورده
ایران شرمنده نمیشوند و حتی منتخبین مردم را ترور میکنند. مردمی که ادعای مبارزه
برای آنها و آزادیشان را دارند.
کنار هم گذاشتن
این دو فیلم به مخاطب این پیام را میدهد که منافقین، گروهی عدالتطلب نبودند،
وگرنه پس از پیروزی انقلاب و حمله صدام به ایران، در کنار مردم میایستادند و به
رفع نواقص و دشمنیهای خارجی میپرداختند. ماجرای نیمروز تاکید میکند که منافقین
گروهی منفعتطلب یا به همان تعبیر رایج خود سازمان «اپورتونیست» بودند و صرفا برای
تصرف حکومت، به جان مملکت افتاده بودند و طبیعی است زمانی که هدف، رسیدن به دنیا
باشد، از هیچ جنایتی فروگذار نخواهد شد.
در سمت
اشتباه تاریخ
اما این روایت غالب خود فیلم است. در کنار این روایت غالب می توان گزارهها و
خرده روایتهایی را در هر دو فیلم مشاهده کرد که معانی پنهان و معمولاً ناخواسته
اثر را آشکار می کند. در هر دو فیلم جوانی را میبینیم که در بخش اطلاعات کشور در
کنار مافوق خود مشغول مبارزه با نیروهای سازمان مجاهدین است. (امیر در فیلم سیانور و حامد در فیلم
ماجرای نیمروز) هر دو جوان در بند محبت دختری از گروهک منافقین هستند. منتها جوان
منتسب به ساواک در فیلم سیانور، فریب دختر منافق را خورده و در آخر توسط ساواک
دستگیر میشود. اما در ماجرای نیمروز، قصه به شکل دیگری رقم میخورد. هرچند حامد،
دلبسته دختری از گروهک منافقین است و در طول عملیات، مدام به فکر زنده ماندن اوست،
اما فریب نمیخورد و علیرغم خطری که دختر را تهدید میکند، نیروهای اطلاعات را
برای حمله به خانهی مورد نظر ترغیب میکند. بنابراین هر دو فیلم در کنار هم، پیروزی
را به گونهای بازنمایی میکنند که برای رسیدن به آن، «خوب بودن» به تنهایی کافی
نیست. بلکه این «خوب بودن» باید در «مسیر حق» قرار گیرد تا منتج به مطلوب شود. هرچند
جوان سیانور، جوان دلسوز و مثبتی است، اما چون در مسیر طاغوت قرار دارد، علیرغم
نوعدوستی و ویژگیهای شرافتمندانهاش، شکست میخورد و جوان ماجرای نیمروز، چون در
مسیر ولایت قرار دارد، میتواند پیروز میدان باشد.
جایگاه زن
نکته مهم دیگر
در بازنمایی شخصیت زن در این دو فیلم است. در فیلم سیانور زنان به صورت افرادی
سادهلوح در جبهه سازمان قرار دارند و
بخشی از ماشین ترور سازمان هستند. «لیلا» و «هما» دو شخصیت اصلی زن در این فیلم،
هر دو – به جهت سرسپردگی به ایدئولوژی سازمان-
به عشق خود خیانت میکنند. هما در ابتدای دوران جوانی عاشق یک دانشجو میشود، اما
با آشنایی با سازمان و وارد شدن به تشکیلات، نامزد خود را رها میکند. او کاملا
تحت تاثیر «تقی شهرام» است و انگیزهاش به حدی است که تمام احساسات زنانه را در
خود میکشد و حتی دل از فرزند خود میکند و برای مبارزه، تابع محض میشود. «هما»
به طور کلی به صورت زنی سادهلوح و مخاطب
تمام و کمال فریب و اغواگریهای «تقی
شهرام»، بازنمایی میشود. زنی که نه تنها
احساسات زنانه، بلکه انسانیت را در خود کشته است. او به دوست خود «لیلا» نیز خیانت
میکند و ماجرای قتل همسر «لیلا» توسط مجاهدین خلق را از او مخفی میکند. او برای
بار دوم نیز به عشق قدیمی خود خیانت میکند و باعث دستگیری وی توسط ساواک میشود.
کسی که با وجود خطرات بسیار، به او پناه داده بود و مداوایش کرده بود. در آخر بدون
این که این خیانت برایش نتیجهای داشته باشد با سیانور خود را میکشد. گویی خیانت
و کینه در خون این افراد نفوذ کرده به طوری که بیهیچ انگیزهای مرتکب آن میشوند.
«لیلا» نیز
اخبار خانه خود را به «تقی شهرام» میرساند و به نوعی جاسوس او در خانه همسرش – البته
یک همسر تشکیلاتی - است. هرچند به همسر خود- مجید شریف واقفی- علاقه دارد، اما
سادهلوحی و وفاداریاش به سازمان، باعث مرگ همسرش میشود. در کل میتوان گفت زنان
این فیلم، افرادی تحتتاثیر و ساده و فاقد تفکر عقلانی هستند. در آن سوی قضیه،
افراد آگاه و جدا شده از تشکیلات، مرد هستند و جای زنان در این سمت خالی است.
در ماجرای
نیمروز نیز، چنین بازنماییای از زن صورت گرفته است. تمام شخصیتهای زن فیلم در
جبهه منافقین قرار دارند: دختر مورد علاقه حامد با بازی مهرداد صدیقیان، در آخر
کشته میشود؛ و دختری که توسط نیروهای اطلاعات دستگیر شده و در شناسایی دیگر
منافقین به آنها کمک میکند و در آخر توسط زن دیگر (خواهرش) کشته میشود. در
ماجرای نیمروز مانند سیانور، پیروزی، شکوه، استقامت و پایمردی به وجهی کاملا
مردانه بازنمایی شدهاند. این نکته قابل تاملی است که باید به آن توجه کرد. هر متن
با توجه به ساختار فرمی و محتوایی، معنایی را متبادر میکند که شاید حتی مورد
تایید مولف نباشد. اما باید دانست نشانههایی که در فیلم کدگذاری شدهاند معنای
خود را به بیننده القا میکنند. این نوع بازنماییها، نقش زن متفکر انقلابی و
شجاعت و استقامت وی در طول مبارزه را به تدریج از اذهان پاک میکند و زن ایرانی را
به صورت موجودی فریبخورده و سادهلوح برساخت میکند.[1]
در آخر باید
گفت، هر دو فیلم، خوشساخت و دقیق هستند و نظرات مثبتی نیز از سوی منتقدان راجع به
خود جلب کردهاند. به شخصه از دیدن این دو لذت بردم و متاسفم که با وجود قوتهایی
که در فیلم سیانور دیده میشود، در هیچ یک از رشتههای جشنواره، به عنوان نامزد
انتخاب نشد و نیز برای موفقیت ماجرای نیمروز در جشنواره فجر 95 به عوامل آن تبریک
میگویم. به امید موفقیتهای روزافزون برای کارگردانهای آگاه و متعهد. پروژه نفوذ
در دهه اخیر که سهمی از آن را تتمههای منافقین به عهده دارند، سوژه خوبی برای امثال
سیدمحمود رضوی است که میتوانند برای جشنوارههای بعدی بر آن تمرکز کنند.