25 بهمن 1395, 9:31
فیلم چندان پر و پیمان است که برای دیدنش نباید تردید کرد. حضور کامبوزیا پرتوی و محمود کلاری و علیرضا داوود؛ در وصف فراری باید گفت که آنچه خوبان همه دارند تو یک جا داری.
در چند دهه گذشته تمامی فیلمهای داود نژاد دارای حواشی بوده که هر بیننده ای را به دیدن فیلم تشویق می کند. چه قبل و چه بعد از انقلاب. داود نژاد اگر چه شاید از نظر اجتماعی جزء افراد بالادست جامعه از نظر مالی باشد ولی هیچگاه طبقه پایین جامعه را در فیلمهایش فراموش نکرده است. او درد جامعه را می فهمد و سعی می کند عمیقاً به آن بپردازد این پردازش هیچگاه به شعار و بیان غیر سینمایی بدل نمی شود. او فقر را می شناسد با سر و شکل یک فقیر یا قشر فرو دست جامعه آشناست و خوب به تصویرش می کشد و با انکه مو سفید کرده اما جوانان را بهتر از خود آنان می شنایسد.
فیلم به شدت از شخصیت پردازی خوب که شاخصه نوشته های کانبوزیا پرتوی و فیلمهای داودنژاد است سود برده تا جایی که تماشاچی هم سوار بر پیکان فرسوده و مستهلک محسن تنابنده، دست اندازهای خیابان های تهران را در پیچ و خم قصه ای پر فراز و نشیب طی می کند. محسن تنابنده عالی است مثل همیشه. به دل می نشیند حرفهایش با نمک است خیلی زود می فهمیم که حساب او با دیگران جداست. لهجه های متفاوت خیلی به شخصیت او کمک کرده تا جایی که یادمان می رود که او یک بازیگر است و اینک در حال لهجه سازی و این بار با لهجه قمی
شخصیت دختر فیلم خیلی زود به تماشاچی معرفی می شود. ترلان پروانه اگرچه شاید به طور کامل حق مطلب را ادا نکرده باشد ولی با نگاهی به کارنامه گذشته او می توان نمره قبولی را برایش در نظر گرفت.
وقتی فیلم تمام می شود نا خود آگاه احساس می کنید که دلتنگیتان بر طرف شده. البته اگر دلتان برای یک فیلم سینمایی به معنای قدیمش تنگ شده باشد. فیلم اغازی دارد؛ برایت داستان تعریف می کند، سری به گذشته می زند، به فکر می برد، جایی می خنداند و گاهی به بغضی رقیق مهمانتان می کند و در جایی که بایسته است به انتها می رسد. انچه می ماند دردی است که اینک به جان من و توی مخاطب افتاده است، دردی که ریشه در جامعه دارد و نقص ها و کاستی های ما و اسیب های پیش رو.
بیش از شصت درصد فیلم در ماشین است ولی تماشاچی خسته نمی شود این تبحر کارگردان و هنر بازیگر را می رساند. شخصیتهای فرعی فیلم با اینکه خیلی کم و گذرا به چشم می آیند دارای گذشته اند و شناسنامه دارند و می شود گفت چیزی کم و کسر ندارند. دیده می شود در بعضی از فیلمها نود دقیقه داستان حول یک شخصیت می گذرد ولی هنوز ناشناخته باقی می ماند، ولی پرتوی و داودنژاد در همان چند دقیقه نخست تو را به شخصیت و شخصیت را به تو معرفی می کنند.
سرنوشت شخصیت دختر سرنوشت محتومی نیست و شاید بتوان به آن به صورت پیامی نا محسوس نگاه کرد. پیامی که در جای جای فیلم به صورت هنرمندانه ای به تماشاچی تزریق می شود. پیامی دو پهلو از وجهی به جوانان و از وجه دیگر به خانواده ها. تلخی ای که بر سر فیلم سایه انداخته از نظر نگارنده از تلخی موجود در فیلمهای دیگر جشواره متفاوت است و جامعه را سیاه نشان نمی دهد و از قضا این بار این خود فرد و نه جامعه است که گناهکار است. بدین سان باید گفت که فیلمی است عبرت اموز و تذکر دهنده و از همین رو فیلمی که در دل خود امیدی بزرگ را پنهان کرده است.