18 بهمن 1395, 13:7
تنها سی و دو ثانیه فرصت دارد تا با گفتن یک کلام، خودش را از این بی کسی و بی پناهی رها کند. زن مطلقه و تنهای فیلم رگ خواب را می گویم. زنی که می دانیم گاهی انقدر اشفته است که به بخت خود لگد بزند. می شناسیمش. با انکه هنوز سی و دو دقیقه از فیلم نگذشته اما او را خوب می شناسیم. از تردید ها یش با خبریم. از فقدان اعتماد به نفسش مطلعیم. او بی عرضه که نه اما علائق دیگری دارد. رویا پرداز است و با شکست خو گرفته است. برای کار پیدا کردن به اندازه کافی زرنگ نیست. اما .. تا همین الان هم قریب به بیست ثانیه گذشته است. دوباره صدای کهکشانی مرد آرمانی با اهنگی زنگ دار و مهیج سوال را تکرار می کند. اما سوال چیست؟ کلمات سوال را می گویم. اینجا کلمات نه بی معنا که از قضا بسیار با معنا می شوند. این کلمات را می گویم« تنها سی و دو ثانیه فرصت داری که بگویی که مرا را دوست داری یانه» چه معانی متعددی دارد این کلمات و این زبان و این جهان چه پیچیده است و همه مشکل انجاست که در این سی و دوثانیه که همینک سی ثانیه از آن گذشته فرصت نداری تا به ابعاد این جمله فکرکنی ، آخر گوینده هم مهم است، منبع پیام را می گویم که زیباترین و بهترین مرد دنیاست. با پیراهنی سفید و کتی مشکی و یک ماشین محکم و بزرگ که بوی هزار هیجان و سفر را می دهد. این دختر هم زیباست درست است که دست و پا چلفتی است و در کار سرو کردن ساندویچ ناوارد است اما همین او را متفاوت کرده است و حتی تنهایی اش، زیباترش کرده است. سی و دو ثانیه تمام می شود اما پیش از آن زن تنهای قصه ما رمز عبور را بر زبان می آورد. رمز عبور از این تنهایی موحش و کسالت بار به دنیای روشن و رویایی که مردی مثل این مرد به او تعلق دارد.« بله دوستت دارم.». به راستی که این کلمات هم معانی بسیاری دارد و چه پیچیده است این زبان و ادمیزاد و جهان. اگر فکر کردید که بعد از گفتن این جمله این کلمات جادویی زندگی دختر رو به بهبودی خواهد نهاد باید بگویم که نعمت الله رگ خواب ما را خوب پیدا کرده است همچنانکه کوروش تهامی با ماشین شاسی بلندش و کلمات فرانسوی و عطر و ادکلن و وعده های جادویی اش رگ خواب دختران و زنان تنها را به دست اورده است.
فیلم رگ خواب، در توصیف وجه روانشناسانه یک معضل اجتماعی است. معضلی که تاریخی هم هست و حتی فراتاریخی، معضل فریب خوردن زنان از مردان جوان جذاب. اما نعمت الله به خوبی این لایه را می شکافد و به عمق ماجرا می رود. به زعم او همه چیز در شیک پوشی خلاصه نمی شود. نعمت الله این نقطه ضعف را به نیاز ابدی و ازلی آدمی به همدم و به پشتیبان پیوند می زند و به ما این فرصت را می دهد که از دریچه زنان، مرد بودن را تجربه کنیم. زنان در عشق دنبال پشتیبان اند، دنبال یک امنیتِ شفاف مانند یک برج شیشه ای که هم حامی آنها باشد و هم آنها را در دیدن جهان پیرامون خود آزاد بگذارد. اما مردان دنبال چه هستند؟
باید به فیلم مراجعه کنیم. کوروش تهامی بسیار پیش از آنکه عبارت دوستت دارم را از زبان زن تنهای قصه بشنود بر اساس پلانی که گویی شیطان آن را طراحی کرده ، برای مقاصد خود برنامه دارد. خانه ای برای زن اجاره می کند که راه پله ای پنهانی داشته باشد . خانه ای که کنار آن یک اموزشگاه موسیقی باشد. حالا زن تنها در خانه امن معشوق می تواند نغمات موسیقی خانه کناری را بشنود و دزدکی از پنجره ای کوچک انجا را دید بزند؛ ادم ها در حال نواختن ساز. بسیار زود این شعر حافط محقق خواهد که «همچو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش/ تو به هر زخم که خواهی بزن و بنوازم» و آقای تهامی چه نوازنده خوبی است در لحظه ای که تمبکی در دست دارد و برای زن جوان و تنها می نوازد و بعد دستی به پوست کشیده ساز می کشد و زن ، مفتون و خیره به این لحظه نگاه می کند. اگر برای به دست اوردن اسایش عشق باید از حریم تن مایه گذاشت چه باک! دخترک بیچاره؛ شاید این جمله از ذهن کوروش تهامی بگذرد شاید هم نه. اما این چیزی است که زن جوان پی خواهد برد بعد از ان که بفهمد تنها بازیچه ای برای بازی ها و نواختن های یک مرد بوده است. مردی که به هیات نجات دهنده ظاهر شده بود چیزی نبود جز دجالی، سوار بر مرکبی امریکایی که به زبان یاجوج و ماجوج سخن می گفت.
فیلم رگ خواب، در توصیف وجه روانشناسانه یک معضل اجتماعی است. معضلی که تاریخی هم هست و حتی فراتاریخی، معضل فریب خوردن زنان از مردان جوان جذاب.
نمی توانم بگویم فیلم در ستایش خانواده است چون هیچ خانواده روبراهی در فیلم ندیدم. اگر چه فیلم توصیف دقیقی از وجه روانشناسانه دلدادگی و عشق ( عشق بی سرانجام ما را بیشتر به عمق معنای عشق می برد ) می برد و آسیبی را که زنان از مردان گربه صفت بد عهد می بییند، نشان می داد اما فیلم گاهی هم به اینجا می رسید که نفس اعتماد میان دو جنس را هم به چالش می کشید. جای یک مرد خوب و یک خانواده خوب در فیلم خالی بود. جای نهاد های حمایت کننده هم خالی بود. اما این فیلم درامی روانشناسانه بود و در این گونه قصه ها جامعه زیاد مد نظر فیلمساز نیست. اما با این حال فیلمی بود که هنرمندی کاربلد به نام حمید نعمت الله آن را ساخته بود. فیلمی با قصه ای مینیمال و کوچک اما به قاعده و درست، که از موضوع تلخ خود فراتر می رفت و سرانجام، امیدوارانه به پایان می رسید.