دیدن در دل غبار
ایستاده در غبار مدعی است که رویکرد تازه ای را در سینمای
دفاع مقدس اتخاذ کرده است این نه تنها از گفته های سازندگان آنها پیدا است که از خود فیلم هم هویداست «ماجرای تبدیلشدن یک کودک گوشهگیر تنها به یک
فرمانده بزرگ... به هر
حال این اهمیت مطالعه و تحقیق را نشان میدهد. هر فیلمسازی طبیعتاً تجربیات زیسته
محدودی دارد...»( به نقل از مصاحبه محمد حسین مهدویان با رویش نیوز)
برای اطلاع بیشتر از
اظهارات سازندگان فیلم این مطلب را مطالعه کنید.
ماجرای این فیلم ماجرای تبدیل شدن
یک کودک گوشه گیر به یک فرمانده بزرگ است. کاری مبتنی بر پژوهش آن هم توسط گروهی
که جنگ را ندیده است
یعنی همان نسل سوم و چهارم انقلاب که جنگ را درکودکی و در حد شنیدن صدای
بمباران محله کناری و یا دیدن حجله شهادت یکی از جوانان کوچه و یا خواندن
سرودهای انقلابی در حمایت از زرمندگان و دعای صبحگاهی در مدرسه تجربه کرده است. « من نهتنها جنگ را ندیدهام، بلکه خیلی تجربیات دیگر را
هم در زندگیام نداشتهام ولی قرار نیست فقط به تجربیات محدود خودمان بسندهکنیم،
چون وقتی وارد فیلمسازی میشویم، موظف به مطالعه و تحقیق و پژوهش هستیم.» ( به نقل از
مصاحبه محمد حسین مهدویان با رویش نیوز)
کسانی که پیش از این در این عرصه دفاع مقدس فیلم های موثر ساخته اند
از احمدرضا درویش، حاتمی کیا، برزیده و ملاقلی پور همگی، خود در جنگ حاضر بودند.
آنها مدعی شناخت شخصی و حضوری جنگ بودند.
اما نسل جدید سازندگان باید در کتابخانه ها، اسناد و آرشیو فیلم ها و مصاحبه ها
تصویر خود را از جنگ به دست بیاورند و طبعاً شکاف میان این تکه های پازل را با ذهن
خود پر کنند.
موضوعی متفاوت
از طرفی دیگر در چند مرحله توسط
سازندگان به تفاوت شخصیت حاج احمد متوسلیان با آن شخصیت کلیشه ای که ما از رزمندگان
جنگ ساخته ایم، اشاره شده است. این همان
تاکید بر وجوه انسانی و به عبارت بهتر وجوه خاکستری شخصیت احمد متوسلیان است که
بسیاری از منتقدان آن را پسندیده اند. خود مهدویان در این باره چنین می گوید: «... دنبال وجود شخصیتی متفاوت بودم که
بتواند در مقابل کلیشهها بایستد؛ در خصوص حاج احمد متوسلیان این روحیات متفاوت و
تقریباً نزدیک به یک انسان معمولی –فارغ ازآنچه تاکنون در فیلمهای جنگی نشان دادهشده
است- را یافتم، شخصیتی که گاهی عصبانی میشود، تند میشود و به عبارتی برای ما آشنا
نیست، قطعاً برای مخاطب هم جذابیت خواهد داشت.... تلاش کردیم هیچ واقعیتی از فیلم
حذف نشود و فکرمیکنم فیلم روایت بیپردهای از حاج احمد و آن دوره از تاریخ دارد.»
بدین سان فیلم به جنگ تصور غالب از دهه شصت و شخصیت های دفاع مقدس می رود . اما
این فیلم چگونه قصد طی کردن چنین راهی را
دارد. از گفته های مهدویان پیداست که
ابزار او در این راه، واقع گرایی است. واقعیت یک امر انتخابی است. یکی از منابع
تحقیق در باب زندگی احمد متوسلیان همپای صاعقه؛ کارنامه عملیاتی لشگر 27 محمد
رسول الله، نزدیک به 900 صفحه است. مهدویان ناگزیر است که برخی از وقایع را
حذف کند و برخی را کوچک و پر رنگ کند. مهم
است که بدانیم واقعگرایی او تا چه حد محقق می شود. این اهمیت از آن روست که این فیلم توسط تیمی
ساخته شده که سالها در روایت فتح کارآموزی کرده است و اعتبار و سرمایه آن سازمان رسانه ای اوج است و حبیب والی نژاد
نیز تهیه کننده آن است.
کسانی که پیش از این عرصه دفاع مقدس فیلم های موثر ساخته اند از احمدرضا درویش، حاتمی کیا، برزیده و ملاقلی پور همگی، خود در جنگ حاضر بودند. آنها مدعی شناخت شخصی و حضوری جنگ بودند. اما نسل جدید سازندگان باید در کتابخانه ها، اسناد و آرشیو فیلم ها و مصاحبه ها تصویر خود را از جنگ به دست بیاورند و طبعاً شکاف میان این تکه های پازل را با ذهن خود پر کنند.
اسطوره دفاع مقدس
دفاع مقدس برای ما به یک اسطوره بدل شده است. خود عبارت
«دفاع مقدس» گویای همین نکته است. آدم ها و افرادی که نامشان و جانشان با دفاع
مقدس تنیده شده همه غشایی اسطوره ای به دور خود دارند. همه در وقت
استدلال می دانیم که در واقعیت این آدم ها کسانی مثل ما بودند اما در ته ذهنمان
باور داریم که در روند جنگ آنها از یک
مرحله بزرگ رد شده اند و از همین رو مجهز به وجهی ناشناخته گشته اند. اما در
مواجهه با اسطوره دانش و علم مدرن کمتر به کارمان می اید. حیطه تاثیر اسطوره ها دانایی ما نیست؛ آنها کلیت فکر و عاطفه ما را فرا می خوانند.
اسطوره های زمان نو
بر خلاف انچه که معمولاً رایج است اسطوره ها
تنها متعلق به دوره پیش از تاریخ نیستند. اسطوره ها در حال تولدند. روند اسطوره
سازی همیشه در ذهن ما فعال است اما تنها تعداد کمی از وقایع و شخصیت ها می توانند
جایگاه اسطوره را به دست آورند. سوال این
جاست برای اسطوره شدن به چه چیزهایی نیازاست؟ چگونه یک اسطوره پدید می اید و ذهن
ما آن را به رسمیت می شناسد.
در تعریف اسطوره میان صاحبنظران اتحادی وجود ندارد. برخی
اسطوره را امری قدسی و متعالی و برخی دیگر آن را امری دنیوی، عده ای آن را برامده
از ساحت روان و ناخوداگاه و عده ای نیز آن را
ناشی از هراس ها و ترس های بشر دانسته اند و عده ای دیگر نیز مانند رولان
بارت اسطوره را نوعی ایدئولوژی ناخوداگاه می داند.
نگارنده در تعریفی کلی از نگاه میرچا الیاده بهره می برد که
در کتاب اسطوره در جهان امروز توسط اقای جلال ستاری اورده شده است (ادامه مطلب جای جای متن، از این کتاب استفاده
می شود) «به اعتقاد الیاده اسطوره زنده در جوامع سنتی داستانی قدسی و مینوی است که
کارهای نمایان خدایان و موجودات فوق طبیعی یا نیاکان فرهنگ افرین را که در ازل و
در زمان بی اغاز و بی زمان روی داده حکایت میکند. اسطوره به این مفهوم مصدری معنا
بخش و نظام افرین است که به صورت روایت کارهای شگرف، فرهنگساز و بنیانگذار تمدن سینه
به سینه نقل می شود.» ( صفحه 6 همان کتاب)
این تعریف به کارکرد اسطوره در جوامع پیشا مدرن می پردازد و ظاهر امر
اسطوره ها را توصیف می کند. اما در جوامع
مدرن اسطوره چگونه است. آیا انگونه که
بارت در کتاب خود اسطوره امروز تعبیر کرده اسطوره ها صرفاً فریب های طبقاتی اند؟ اگر از دیدگاه
ارنست کاسیرر در کتاب اسطوره و زبان به اسطوره نگاه کنیم، اسطوره به یک روش شناخت تبدیل می شود. اگر چه
انسان در روزهای نخست بشریت قابلیت اسطوره سازی بیشتری داشته اما هنوز همان
مکانیزم در ذهن او وجود دارد. همه ما با
این وضعیت های اسطوره ای آشناییم. از زمانی که در کودکی هر حرفی را که معلم
معمولاً کم سوادمان می گفت می پذیرفتیم و آن را هرجا که می توانستیم تکرار می کردیم یا در
سن نوجوانی که هر در کتابی می
خواندیم، به درستی اش ایمان می آوردیم. البته
این مثال ها و نمونه ها به وجه نابخردانه اسطوره اشاره می کند. اسطوره طبق همان
تعریف الیاده یک وجه فرهنگ ساز و الگو آفرین هم دارد که اتفاقاً در این نوشته
بیشتر با این وجه سر و کار داریم. اما برای ارزیابی کارکرد اسطوره در فیلم
ایستاده در غبار توجه به هردو شکل اسطوره ضرورت دارد.
وضعیت های اسطوره ساز
بدین سان می توان
در مورد وضعیت هایی که انسان مایل به اسطوره سازی است به چند نکته اشاره کرد:
هر اتفاقی که ممتاز و متمایز از سایر رخدادها و جدا از
جریان روزمرگی جدا باشد، در ذات خود یا به عبارتی در ذهن ما وجهی اسطوره ای می
یابد.
بر خلاف انچه که معمولاً رایج است اسطوره ها تنها متعلق به دوره پیش از تاریخ نیستند. اسطوره ها در حال تولدند. روند اسطوره سازی همیشه در ذهن ما فعال است اما تنها تعداد کمی از وقایع و شخصیت ها می توانند جایگاه اسطوره را به دست آورند.
نخست بودن و اول
بودن یک وجه تمایز بزرگ است. همچنان که اخر بودن و انتها بودن هم یک تمایز
است. از همین روست که بسیاری از اساطیر به
آدم های اول و اخر تاریخ مربوط می شود مانند کیومرث و فرزندانش و آدم و فرزندانش و خدایان
المپ.
هرچیزی که به اغاز شکل گیری یک جریان مربوط باشد و تاثیر
قابل ملاحظه ای بر اعقاب و جانشینان خود داشته باشد در ذهن ما وجهی اسطوره ای می
یابد.
همه افرادی که برای رسیدن به هدف خود حاضربه جانفشانی
هستند، برای ما وجهی اسطوره ای می یابند.
این ویژگی در مورد افرادی که خود را برای اسایش ما فدا کرده اند بیشتر و پر رنگ تر
می شود[1]
این وجه اسطوره ای برای افرادی که با فدا کردن جان خود، ضمن
تامین رفاه به مردم خود معنا و هویت هم می دهند، دوچندان می شود. نمونه بارز آن در
دنیای کهن اسطوره آرش کمانگیر است که جان خود را در راه افزایش مرزهای وطن گذاشت.
در دنیای امروز وجه اسطوره ای کسی مانند امیر کبیر از همین جا مایه می گیرد. وجه
عمده ای از قدرت فرهنگی شهدای جنگ تحمیلی نیز از همین جاست.
برای درک کارکرد محورهای ذکر شده می توان از تاریخ معاصر
نمونه آورد. هر انقلابی به نوعی گفتمان تازه ای را رقم می زند و ازاین حیث به شکل
ناگزیر تاریخ را به قبل و بعد از خود
تقسیم می کند. از همین رو افرادی که پایه گذار و پیش قراولان انقلاب بودند به نوعی
وجهی اسطوره ای می یابند. به عنوان مثال روزهای اقامت امام در پاریس و پرواز
سرنوشت ساز امام به همراه یاران و
خبرنگاران از پاریس به سمت تهران وجهی اسطوره ای دارد. تشکیل دولت موقت برای ما
وجهی اسطوره ای دارد چرا که این اتفاق و هر آنچه که در آن زمان گذشت تاثیر قابل
ملاحظه ای بر همه اتفاقات آتی داشت. اگر به جای مرحوم بازرگان شخص دیگری معرفی می
شد ممکن بود بسیاری از اتفاقات به شکل دیگر گونه ای رخ دهد. همچنین اشغال سفارت
امریکا و یا تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی، همه از حیث نخست بودن و اهمیت و تاثیر
گذار بودن وجهی اسطوره ای دارند. بی گمان اگر سفارت آمریکا اشغال نمی شد یا جنگ
اغاز نمی شد یا بختیار مرتکب خیانت نمی شد یا کودتای نوژه رخ نمی داد یا اگر آیت
الله مطهری به شهادت نمی رسید یا مجاهدین
خلق و بنی صدر پیمان مودت نمی بستند یا انفجار حزب جمهوری اسلامی رخ نمی داد یا
عملیات کربلای چهار لو نمی رفت. همه آنها می توانست تاثیر محسوسی بر همه روندهای آتی
انقلاب و زندگی نسل های بعد داشته باشد.
متوسلیان در سمت اساطیر
با ذکر این مقدمه می توان گفت که چرا این نوشته مدعی است که
دفاع مقدس برای ما کارکردی اسطوره ای دارد.
یکی به خاطر انکه جنگ اولین و مهمترین چالش بین المللی ملت
ایران در بعد از انقلاب بود(نخست بود) و دیگر آن که همه اینگونه احساس می کنیم که
دیگر تا سالهای سال جنگی رخ نخواهد داد(متمایز بودن) در این جنگ ما با اتکا به
نیروی مردمی و با دست خالی مقاومت کردیم و
دیگر انکه آدم های بسیاری در این راه جان خود را فدا کرده اند و در این کار رشادت
ها و جانبازی های بسیار کرده اند. سوم اینکه این جنگ و پیروزی در آن هویت تاریخی
ما را تغییر داد. ملت ایران که در دویست سال اخیر در همه جنگ ها شکست خورده بود
این بار با صرف همه توانش مسیر تاریخ خود را عوض کرد. از همین روست که جنگ و آدم های بازمانده از جنگ
تاثیر قابل ملاحظه ای بر سیر حوادث سی سال اخیر داشته اند.
با مراجعه به مقدمه بالا باید سوال را اینگونه طرح کرد آیا احمد متوسلیان یک اسطوره است؟ بله. او اولین فرمانده اولین یگان رزمی سپاه
است. تیپ محمد رسول الله که بعد ها به لشگر 27 محمد رسول الله تبدیل شد. متوسلیان
با اعطای نشان و درجه به این مقام نرسیده بود بلکه با زحمت و تلاش بسیار این
جایگاه را پدید اورد. تنها کافی است به این نکته اشاره کنیم که محمد ابراهیم همت
که خود برای ما وجهی اسطوره ای دارد، جانشین و جایگزین احمد متوسلیان بود.
ضرورت نقد اساطیر
هر وقت پای اسطوره به میان می اید افرادی هم در قامت اسطوره
شکن و اسطوره زدا پا به میدان می گذارند. بخشی عمده ای از قدرت یک ملت به کارایی
اسطوره های آن هاست و اگر روند نقد اسطوره ها با صداقت و هوشنمندانه انجام شود این روند به رشد فرهنگی و
عاطفی ملت کمک می کند. - همانگونه که اشاره شد اساطیر بیشتر وجه عاطفی ذهن ما را
متاثر می کنند-اما اگر اسطوره ها نابود شوند و چیزی جایگزین آنها نشود، ارکان فرهنگ دچار آسیب جدی خواهد شد. یک
ملت وقتی شکست می خورد اسطوره هایش نیز شکست می خورد و وقتی پیروز می شود اسطوره
هایش نیز به پیروزی می رسند و از همین رو است که در طی تاریخ، دایره حیات یک
اسطوره از مرزهای سرزمین ها فراتر می رفت.[2]
فیلم ایستاده در
غبار نیز همین خواسته را دارد. در سالهای دهه شصت و هفتاد به دلایل گوناگون اسطوره
های پیرامون دفاع مقدس با مفهوم قداست آمیخته شد. شهدا و جنگ و همه آنچه که در
پیرامون آن می گذشت نوعی حالت تقدس و عصمت پیدا کرد. این وضعیت برآمده از ضرورت
بود . اگر به درستی آنچه در جنگ رخ می داد تردید می کردیم نمی تواستیم در برابر
دشمن دوام بیاوریم. از همین رو تصویری از قهرمانان جنگ شکل گرفت که آنها را افرادی کامل و در اوج نشان می داد. اما در طی
دو دهه و تحول و تکامل ارکان مختلف جامعه
این اسطوره تا حد زیادی کارکرد خود را از دست داد. جامعه از یک حالت عاطفی به یک
حالت عقلی رسیده بود. از طرف دیگر وجه قداست و کبریایی جنگ به یک توان هنری فوق
العاده ای نیاز داشت که جامعه هنری ما از پس آن بر نمی آمد. اکثر فیلم هایی که در
دهه هفتاد با این الگو ساخته شده بود در بیان مفهوم خود ناتوان بودند. وجه اسف بار ماجرا مستندهایی بود که با موضوع
زندگی شهدا ساخته می شد. این مستند ها به شکلی طوطی وار به بیان قداست و حالت عصمت
گونه قهرمانان جنگ می پرداختند و حاصل کار یک شکست تمام عیار در ارتباط با مخاطب
بود.(سازندگان فیلم ایستاده در غبار که سابقه مستندسازی در موسسه روایت فتح را در
کارنامه خود دارند از این وضعیت بهتر از بنده آگاهی دارند)
تجربه موفق اخرین روزهای
زمستان
هر وقت پای اسطوره به میان می اید افرادی هم در قامت اسطوره شکن و اسطوره زدا پا به میدان می گذارند. بخشی عمده ای از قدرت یک ملت به کارایی اسطوره های آن هاست و اگر روند نقد اسطوره ها با صداقت و هوشنمندانه انجام شود این روند به رشد فرهنگی و عاطفی ملت کمک می کند.
تهیه کننده و کارگردان فیلم ایستاده در غبار در اوج این
بحران بود که مستند آخرین روزهای
زمستان را تولید کردند. این مستند ضمن
بیان وجه اساطیری قهرمانش یعنی شهید حسن باقری می توانست وجوه دیگر جنگ را هم بیان
کند. فیلم ابایی از واقعیت های عریان جنگ نداشت. به عنوان مثال در بخشی از مستند
صحنه تصویر جمع اوری شهدا را بعد از
عملیات بازسازی کرده بود. صحنه ای که یک گروهان شکست خورده کشته شدگان خود را در
پشت یک کامیون جمع اوری می کرد که قطعاً
با تصورات ما متفاوت بود. در بخش عمده ای از فیلم حسن باقری را در حال انتقاد به همرزمان
خودش می دیدیم که آنها را به خاطر
اشتباهات مکررشان سرزنش می کرد. این مستند
به ما نشان می داد که وجه مردمی جنگ چه
معنایی دارد( خطاهای افراد آموزش ندیده) مستند البته اشتباهات حسن باقری را هم سانسور
نمی کرد؛ وقتی که در یک عملیات عامل سیل رودخانه را در نظر نگرفته بود و همان
مساله یک فاجعه ایجاد کرد. آخرین روزهای زمستان یک مضمون تازه را اتخاذ می
کند. به زعم فیلم، درست است که برخی از آدم ها در جنگ به اندازه کافی دقت نکردند و
برخی دیگر اسیر شعار و شعار زدگی شدند و بعضی ها هم ترسیدند اما بسیاری هم بودند
که با همه ظرفیت انسانی خود برای پیروزی در جنگ، تلاش می کردند که سرامد همه آنها در آن مجموعه حسن باقری بود. حسن باقری از یک
اسطوره بدون اشتباه به یک اسطوره مستعد اشتباه بدل شد . در عرصه اسطوره ها خطا
کردن ناممکن نیست؛ قهرمان شاهنامه هم مرتکب چند خطای اساسی شد؛ رستم فرزند خود را
کشت ، در جنگ با اسفندیار از خود سنگدلی نشان داد و سرانجام به دست برادرش شغاد در
قعر یک چاه مرد. اما رستم اسطوره بود. حسن باقری هم علی رغم خطاهایش هنوز یک
اسطوره بزرگ بود.[3]
هاله ای از جنس غبار
به قول فریتوف شوان انسان متوسط و میانه حال نه فقط قادر به
مشاهده صور مثالی نیست بلکه شوق علاقمند شدن به آنها را نیز ندازد. از این رو به اسطوره ای نیازمند
است که صورت مثالی را انسانی و نمایش کند. و احساس و اراده وی را مطابق با فرایند
انسانی و نمایشی کردن و با تقلید از صورت مثالی برانگیزد و به واکنش وادارد و معنی
این سخن این است که انسان میانه حال یا عامی طالب خدایی است که به وی شباهت داشته
باشد.
به قول فریتوف شوان انسان متوسط و میانه حال نه فقط قادر به مشاهده صور مثالی نیست بلکه شوق علاقمند شدن به آنها را نیز ندازد. از این رو به اسطوره ای نیازمند است که صورت مثالی را انسانی و نمایش کند.
این جمله که من آن از کتاب آقای ستاری( صفحه 19) نقل کرده
ام گویای یک انتقاد تند به آراء و عقاید انسان مدرن است. همین نقد را می توان به
طبقه متوسط شهری که خوراک فکری اش رسانه های جمعی است نیز وارد کرد؛ ما یعنی توده
مردم عادت داریم که همه چیز را شبیه خودمان بکنیم . ما از چیزی که با ما متفاوت
است هراس داریم . اصولاً چیزی که بسیار بالاتر یا بسیار پایین تر از ماست ما را می ترساند. یکی از اسطوره های اساسی مردم شهری
مدرن این است که چیزی که عمیقاً از ما متفاوت باشد وجود ندارد.[4] این نگاهی
است که ما در فیلم ایستاده در غبار می بینیم. احمد متوسلیان در این فیلم آدمی
است علاقمند به مبارزه در سالهای انقلاب اما با توان ایستادگی متوسط . او زیر
شکنجه از فعالیت های انقلابی خود ابراز پشیمانی می کند. او آدمی است پرخاشجو که
تابع شرایط محیط است. او آدمی است که زیاده روی می کند و پشیمان می شود و مثل همه
ما سرنوشت نامعلومی در تاریخ پیدا می کند. آن چیزی که ما را به تماشای فیلم ایستاده در
غبار تحریک می کند شباهت های احمد متوسلیان با ماست. این نگاه خود یک نگاهی اسطوره ای است. این نگاه
انسان ها را به هویت انسانی شان- تسامحاً همان گوشت و پوست و روان_ تقلیل می دهد.
در حالیکه انسان ترکیبی است از هویت انسانی و موقعیت تاریخی و جغرافیایی. موقعیت
هایی در تاریخ وجود دارد که به انسان توانی بیش از حد و اندازه خودش می دهد. اما چنین
رویکردی این موقعیت ها را از تحلیل خود
حذف می کند. او انسان را از موقعیت جدا می کند و برای او یک حکم واحد که در همه
موقیعت ها صادق باشد صادر می کند. آیا این
خود یک نگاه اسطوره ای نیست؟ این که ما
همه را با متر و معیار خود بسنجیم؟ ما در زندگی روزمره خود غوطه وریم و به آخرین
چیزی که فکر می کنیم احتمال مردن است اما یک رزمنده همیشه مرگ را در پیش روی خود
می بیند. حالا تصور کنیم که نه تنها از مرگ نترسد که به آن اشتیاق داشته باشد( طلب
شهادت) آیا این دو آدم ،دو دنیای متفاوت
ندارند؟ و این دو دنیای متفاوت امکانات و احتمالات متفاوتی نیز در دل خود ندارند؟ اما فیلم اصرار دارد این دو دنیا را از تحلیل
خود حذف کند. فیلم تلاش موثری برای معرفی و فراخوان آن موقعیتی که افراد جنگ در دل
آن قرار دارند نمی کند. فیلم حول وحوش شخصیت احمد متوسلیان می چرخد و از همین روست
که دچار این اشتباه می شود . او در دام اسطوره انسانگرایی می افتد. د رحالیکه حاتمی
کیا در فیلم «چ» با هوشمندی از این اشتباه
پرهیز می کند. در «چ» ما برشی از زندگی
چمران را می بینیم و بیشتر از خود چمران موقعیتی را که چمران در آن گرفتار است،
نظاره می کنیم. با این روند و ترفند است که حاتمی کیا ما را متقاعد می کند که قدیس
بودن ممکن است.
فیلم ایستاده در
غبار در تحلیل شخصیت احمد متوسلیان اسیر یک
اسطوره دیگر نیز می شود. اسطوره ای بزرگ تر و
به همان اندازه نابخردانه تر . فیلم تحلیلی روانکاوانه از شخصیت احمد
متوسلیان ارائه می دهد و روایت خود را به گونه ای عنوان می کند که گویی احمد
متوسلیان به خاطر مشکلاتی که در کودکی داشته متمایل به نظامی گری شده است و روحیه
خشک و منضبط متوسلیان برآمده از اتفاقاتی است که در سن نوجوانی برای او رخ داده است. این در حالی است که نظریه روانکاوی انچنان
که از فروید و شاگردانش به ما ارث رسیده یک فرضیه اثبات نشده است. چرا ما باید
بدون نگاه نقادانه این بینش روانکاوی را
در تحلیل شخصیت های اساطیری خود به کار ببریم؟ پاسخش این است: مگر آن گرفتار
اسطوره آن شده باشیم. تصور کنید فردوسی در تحلیل کنش های رستم بخواهد ریشه آنها را در کودکی رستم جستجو کند. یکی از تفاوت های
اساسی تفکر غربی وشرقی همین تفاوت رویکرد
به اهمیت اساسی کودکی است. در فیلم های امریکایی همیشه یک موقعیتی هست که شخصیت به
کودکی خودش اشاره کند . قریب به اتفاق شخصیت های فیلم های هالیوود در پی ترمیم زخم
های دوران کودکی خود هستند. اهمیت بیش از حد به کودکی یک نگاه اسطوره ای است.[5]
فیلم تحلیلی روانکاوانه از شخصیت احمد متوسلیان ارائه می دهد و روایت خود را به گونه ای عنوان می کند که گویی احمد متوسلیان به خاطر مشکلاتی که در کودکی داشته متمایل به نظامی گری شده است و روحیه خشک و منضبط متوسلیان برآمده از اتفاقاتی است که در سن نوجوانی برای او رخ داده است.
نفی تاریخ
یکی از معایب یا به
عبارت بهتر یکی از ویژگی های اساسی اسطوره باوری ، تحلیل رفتن حافظه تاریخی است .
اسطوره جامعه را از تاریخ جدا می کند. اقای جلال ستاری در کتاب خود از متفکری به
نام الفرد سوری نام می برد( صفحه 56) که از همین مننظر منفی اسطوره های رایج و امروز غرب
را بررسی کرده است؛ «منظور وی از اسطوره تصورات و عقاید جاری و متدوال در باب
موضوعات و مسائل مربوط به علوم اجتماعی است که با نظریات عمیق علمی در آن زمینه
های مغایزاند و با کسب آگاهی ها فرو می
ریزند یا تغییر می یباند. اسطوره به این
معنی ممکن است خاص گروهی کوچک باشد یا کل یک جماعت را در بر بگیرد. منتهی عامه
مردم که دیر زمانی اسطوره ای را باور کرده
اند و پذیرفته اند پس از مشاهده خلاف باور اساطیری شان در عالم واقع یکباره رفتار
پیشین خویش را از یاد می برند و جعل و انتشار آن اسطوره را دیگران و عموما رهبران
و زمامداران نسبت می دهند. می توان گفت که
قومی بی حافظه تاریخی اند.»
این بی حافظگی تاریخی در رفتار مخاطبین و منتقدین فیلم
ایستاده در غبار عاملی موثر بود. آیا این خود ما نبودیم که برای قهرمانان جنگ اسطوره
قداست و عصمت را طرح کردیم و برای آن تبلیغ کردیم. اما امروز به گونه ای به تماشای شخصیت خاکستری
شده احمد متوسلیان می نشینیم که گویی ما
هرگز به چیزی غیر از این باور نداشته ایم. در واقع ما هنوز در فضایی اسطوره ای
هستیم چرا که نمی توانیم گذشته افکار و اعتقادات خود را به یاد بیاوریم.
مقایسه ای میان دو فیلم
نکته اساسی در نقد
اساطیر آن است که اساطیر خصلتی قدسی و
بارومندانه دارند و افشای آن جرات و جسارت می خواهد و فرد اسطوره شکن معمولا زحمت افزا و آشوبگر به نظر می
رسد. چون راحت و آرامش فکری قومی را به هم می زند و پرده پندارشان را می درد بدین
سان اسطوره شکن ها معمولا آدم هایی اند که به زحمت و نفرین دچار می شوند. مردم
آنها را طرد می کنند و کسی برایشان فرش قرمز پهن نمی کند. اما اگیر
چنین شد و برای فرد اسطوره شکن سوت و هورا کشیده شد آن وقت باید به این روند
اسطوره شکنی تردید کرد.
از همین مقایسه وجه
اسطوره ستیزانه یک فیلم دیگر یعنی فیلم «بادیگارد» با فیلم ایستاده در غبار می
تواند به روشن شدن بحث کمک کند. فیلم حاتمی کیا وجه اسطوره ستیزانه بیشتری داشت.
اسطوره ای که فیلم بادیگارد به جنگ آن می رفت این بود ما در نهان خود به بروکراسی
اعتقاد و حتی ایمان داریم؛ ما به دولت مدرن ایمان داریم و معتقدیم دولت برآمده از
دموکراسی هرگز اشتباه نمی کند چرا که اعتقاد داریم که مردم که پایه این دموکراسی
اند هرگز اشتباه نمی کنند. این یک باور اسطوره ای است باکه ریشه در ترس و هراس
هایمان دارد. چراکه دولت ملت های مدرن، بورکراسی و نظم اداری نوین یکی از
دستآوردهای مهم تمدن بشر است و طبیعی است که بشر از توانایی های این نهادهای تازه
برای خود اسطوره سازی کند. ما معتقدیم که مشکل آلودگی هوا و انهدام لایه ازن ، گرم
شدن تدریجی زمین همه بر طرف خواهد شد و نهاد های متعدد انسانی در سطح جهانی اعم از
بنیاد های پژوهشی و سازمان های دولتی و اتحادیه های دولتی برای آن حتما کاری
خواهند کرد. هر وقت مسئله ای برای جامعه پیش می اید از زلزله بم گرفته تا طوفان
گرد و غبار اولین واکنش ما انتقاد و ایراد از دولت است. این غرولند کردن از آن روست که ما از توانمندی نظام های سیاسی و اقتصادی در اداره و
کنترل شرائط یک اسطوره ساخته ایم. ما با خیال اسوده از فروشگاههای زنجیره ای
محصولات تراریخته را خرید میکنیم چون باور داریم که دولت آن را بررسی کرده
است. فیلم بادیگارد دقیقاً این موضع را به
چالش می کشید. او به جنگ این اسطوره مسلط بر ذهن ما رفته بود. ما در این فیلم با
ادم هایی روبرو بودیم که در عین فساد و بی خردی می توانستند از هرم قدرت بالا
بروند و مردم هم آنها را دوست داشته باشند. از همین رو بود که این فیلم و خود
حاتمی کیا آماج حرف ها و نقدهای تند قرار
گرفت.
اگر ابراهیم حاتمی
کیا به شکلی خواسته یا ناخواسته سفر به گرداب فردگرایی را به نقطه عزیمت
داستانهایش بدل کرده و در این راه سفری پر اشوب و حتی پر نفرین را برای خود تدارک
دیده، اما مهدویان راه دیگری را برگزیده که راهی
بی گزند و بی اسیب است. او همه چیز را به حد و اندازه متوسطش تبدیل می کند. مهدویان سبک سفر می کند. او توریست وار و بی نیاز از
کوله بار به روزهای نخست جنگ می رود و دفاع مقدس را به مستندات و آرشیو و واقعیات باز سازی شده تبدیل
می کند. به نظر او دفاع مقدس آن چیزی است که دیدنی است و در جایی ثبت شده است.
ذهنیت و زاویه دید افرادی که در جنگ بوده اند، برای او در اولویت نیست. او نمی
خواهد از واقعیت فراتر رود. او برای رسیدن به این روند، نیازی به اندیشه نداشته
است. این یک وضعیت است که همه ما آن را ساخته ایم و همزمان همه خود برساخته آن هستیم.
اگر ابراهیم حاتمی کیا به شکلی خواسته یا ناخواسته سفر به گرداب فردگرایی را به نقطه عزیمت داستانهایش بدل کرده و در این راه سفری پر اشوب و حتی پر نفرین را برای خود تدارک دیده، اما مهدویان راه دیگری را برگزیده که راهی بی گزند و بی اسیب است. او همه چیز را به حد و اندازه متوسطش تبدیل می کند.
جمع بندی
این فیلم نشان می دهد که
در درون و بطن جامعه نوعی جریان عرفی گرایی شدید لانه کرده است. این فیلم از فرصت
خود برای هدایت کردن جریان فرهنگی جامعه استفاده نکرده است و خود تابع جریان بخشی
از جامعه در حرکت به سمت عرفی شدن است. این فیلم که می خواهد شخصتیی قابل لمس از
قهرمانان د فاع مقدس ارائه دهد ، اما به جای این کار عملا در دام نوعی اسطوره
انسانگرایی می افند که معتقد است اساسا انسان بزرگی وجود ندارد.این فیلم
لحظات دفاع مقدس را به یک امر معمولی و
متوسط تبدیل می کند. در واقع یکی از کارکردهای اساسی دفاع مقدس در عرصه فرهنگ
امروز ما این است که به ما فرصت ایمان
داشتن به تجلی امر الهی و قدسی در تاریخ معاصر را می دهد. اما این فیلم با استفاده
از گفتمان انسانگرایی این باور را متزلزل می کند. قهرمانهای دفاع مقدس را بدل به
اشخاصی گرفتار مسائل روانشناسانه نشان میدهد.
این امر بی گمان تاثیر مناسبی بر جامعه ای که می خواهد به یک الگوی الهی و
مذهبی از زندگی دست پیدا کند نخواهد داشت.
این فیلم یکی از سنگرهای اساسی گفتمان فرهنگی انقلاب را به راحتی از دست می
دهد و در ازای این عقب نشینی چیزی هم به دست نمی آورد. باور به وجود قهرمانهایی که برای یک امر الهی و
مقدس جان خود را فدا کردند برای اعتلای فرهنگ جامعه ضروری است ولی متاسفانه این
فیلم این ضرورت را فدای تلاش برای ارتباط با نسل جدید کرده است که امار پایین فروش
فیلم هم گویای عدم موفقیت این تلاش است.
[1] به عنوان مثال فیلم ماتریکس به همین موضوع اشاره می کند.
نئو شخصیت اول فیلم قهرمانی است که در راه نجات قوم خود خود را فدا می کند و قوم
او بعد از مرگ او به ارامش و سلامتی در پناه اسطوره او زندگی می کنند
[2] . به عنوان مثال
نظام فرهنگی ایالت متحده در یک مکانیزم مشخص برای اسطوره سازی دارد که همان نظام
ستاره سازی آن است. به نظر می رسد ملت امریکا در برابر اسطورها های خود بسیار
پافشاری می کند. به عنوان مثال اسلحه برای
آنها یک وجه اسطوره ای دارد. اسلحه به مفهم و معنای ازادی های فردی و حق دفاع از
خود تجسم می بخشد. این اسطوره برای انها
یادآور روزهای نخست شکل گیری جامعه امریکا است و اشاره به پیشینیان فرهنگ ساز و
تمدن ساز می کند. یعنی همان ویژگی هایی که الیاده در تعریف خود از اسطوره به انها
اشاره میکند. هیتلر برای ملت المان و قوم ژرمن می توانست نقش
یک اسطوره را ایفا کند اما وجه مخرب این اسطوره به قدری بود که خود جامعه المان
متاثر از جامعه متفقین تصمیم به انهدام و نابودی این اسطوره گرفت . اما اسطوره های
مرده نیز گاهی اوقات مانند خدایان مرده عصر کهن باز می گردند مانند جنبش های نئو
نازیسم.
[3] استفاده از موسیقی عارف قزوینی یعنی«
از خون جوانان وطن هم» باز به یک نکته دیگر اشاره داشت. این موسیقی برای کشته
شدگان مشروطه ساخته شده بود. وقتی ما این موسیقی را در انتهای یک فیلم دفاع مقدس
می شنیدیم ناخواسته شهدای جنگ را با شهدای مشروطه و یا همه کسانی که در طی تاریخ
معاصر برای اعتلای ملت جانفشانی کرده اند پیوند می زد.
[4] ایا تا حدی خاطر همین امید اسطوره ای نیست که
بشر با امواج رادویی برای موجودات هوشمند احتمالی سایر کرات پیام رادیویی می
فرستند.
[5] در فیلم نوح دران ارنوفسکی با همین نکته روبرو
هستیم. کارگردان با اسطوره های زمان خود سراغ داستان نوح می رود. بسیاری از فیلم
ها همین چالش را در خود دارند. در سریال موفق بازی تاج و تخت هم همین نکته را می
بینیم.نگاه سریال به مقوله مذهب برامده از گفتمان مذهب ستیز قرن بیستم است. یکی از
شخصیت های اساسی سریال به نام ایمپ هم معرف نگاه ساده و سهل انگار امریکایی است.