5 بهمن 1395, 22:41
کاش بهنام بهزادی «استتیک» فیلمسازی را بیشتر جدی میگرفت و اهمیتی مضاعف برای کارگردانی و پیدا کردن معادلهای بصری متناسب با ایدههای مضمونی قائل میشد. کسی که با فیلم «تنها دو بار زندگی میکنیم» نشان داد کارگردان قابلی است و ایدههایی نو در سر میپروراند. گرچه آن فیلم زیر بار نمادگرایی قراردادی، کمر خم میکرد و به پرواز در نمیآمد اما از خشونت و تندیای بهره میبرد که برای سینمای محافظهکار و فرتوت دهه هشتاد شمسی، عجیب مینمود. روستای «لیو»، دخترک خیالی یادآور آیدای «نفس عمیق» و پیر پسر تهی از شوق و شور زندگی، در نسبت با تصاویر سرد و خشنی که بایرام فضلی فیلمبردار ثبت کرده بود، زیادی قابل پیشبینی و آماتوری بودند. در فیلم دوم «قاعده تصادف» ، بهزادی مسیری معکوس را طی کرد. او تمرکز و توجه خود را بر جزئیات متن و ماجرای تحت تاثیر «درباره الی» گذاشت و در اجرا، در مسیری امتحان پس داده و مطمئن از نظر پسند منتقدان قدم گذاشت؛ فیلمی بر مبنای چند «پلان-سکانس» طولانی. فیلم تقابل فرزندان با پدران را مطرح میکرد و همچون فیلم مهم و ستایش شده اصغر فرهادی، از خلال تنش فزاینده به «موقعیت بغرنج اخلاقی» میرسید. اما برخلاف فیلمنامه کم و بیش تازهاش، در کارگردانی دستاورد و موفقیتی نداشت. بخصوص که در نسبت با فیلم قبلی از جسارت و تهورش در رسیدن به خشونت تصویری مورد نیاز متن، کاسته بود و محافظهکارانه با ایده فرمال معمولی به دنبال جلب نظر منتقدان بود.
این اوج در متن و فرود در کارگردانی، در «وارونگی» شدت بیشتری پیدا کرده است. فیلمی نو، دقیق و با حوصله در پرداخت بطئی و تدریجی زوال جایگاه اجتماعی/خانوادگی یک زن سختکوش و مهربان که بخاطر «تنگنظری زندگی» و «خودمحوری اطرافیانش» از طرف خانواده مورد سئوال و مواخذه قرار میگیرد و به اجبار و از سر طبیعت جبار زندگی، به فهم تازهای از مسئولیت پذیری میرسد.
با بازی عالی سحر دولتشاهی (بهترین حضور یک بازیگر زن در نقش اصلی یک فیلم سینمایی در سال ۹۵) همراه زن و نیازهایش میشویم و به شکلی واقعی، به او و خواستههایش حق میدهیم. اما فیلم در کارگردانی و پرداخت بصری قصهی کار شدهاش، عقب میماند و به ظرایف واضح و مستتر در فیلمنامه، چیزی اضافه نمیکند. انگار در حال تماشای فیلمی تلویزیونی هستیم که به امکانات فوقالعاده متنش آگاه نیست. این فیلم باید به دست فیلمسازان طراز اولی چون برادران داردن یا کن لوچ ساخته میشد تا حتی از تماشاگر عادی هم دل ببرد و دلش را هنگام تماشای چنین داستان سنگدلانهای ریش ریش کند؛ تبدیل خشونت درونی به التهاب بیرونی، برجسته کردن بزنگاههای داستانی، و نمایش آلودگی هوای تهران و تلفیق آن با آلایش درون شخصیتها. که اگر بهنام بهزادی به سادگی از کنار این موارد نمیگذشت با یک شاهکار سینمایی طرف بودیم.
اما باید به فیلمنامه و کاری که بهزادی برای انجامش دورخیز کرده و تا حد زیادی به آن دست یافته، احترام گذاشت. کمتر فیلمی را در سالهای اخیر بخاطر میآوریم که در پردازش داستان و «تماتیک»های مورد نظرش، اسیر عجله و شتاب نشده باشد و به تانی و آهستگی همه چیز را پیش ببرد. اعتراف میکنم «وارونگی» تنها فیلم این سالها است که مرا در حساب کتابهای هنگام تماشای فیلم، سورپرایز کرد. در ابتدا و میانه فیلم، پذیرفته بودم که محدودیتها جایی برای تنفس امکانات باقی نگذاشتهاند اما در انتهای فیلم، جایی که زن در ماشین مرد همراهش و در حضور او به فهم «دلخوشی» نائل میآید، به تحسین فیلم برآمدم.
نکته در پایین آوردن اندازه، میزان و «دوز» ایدههای داستانی است و رسیدن به اوجی «خفیف» متناسب با مسیر ساده اما پر جزئیات درام فیلم. فیلمی که از اسم و مفهوم «وارونگی» هوای تهران و بهانه بیماری مادر به «وارونگی» جایگاه شخصیت زن در خانواده و جامعهاش میرسد و درک تازه، مدرن و قابل فهمی از «مسئولیت پذیری» ارائه میدهد. گرچه در این میان، در یکی از نقاط عطف داستانش، در برخورد بد خانواده با زن - بیرون کردن زن از کارگاه خیاطیاش - تقلب و اغراق میکند اما بواسطه پرداخت ریزبافت و منحنی رو به رشد دراماش، شایسته تحسین و جدی گرفته شدن است. فیلمی که کمتر کسی به استقبال آن خواهد رفت و برایش آغوش خواهد گشود. آنهم در زمانهای که فیلمهای پر سر و صدا و بیش از حد اغراق شدهای چون «ابد و یک روز» سعید روستایی و «اژدها وارد میشود» مانی حقیقی، گوشها را کر و چشمها را پر کردهاند، و در پسند و سلیقه عمومی، فرصت و مجالی برای توجه به رویکرد حداقلی، «کم اندازه» و البته خاص «وارونگی» باقی نمانده است.
منبع :7faz.com