15 بهمن 1395, 19:10
یک نکتهای که در اکثر نقدها و مطالب نوشته شده و در مورد هاتف علیمردانی تکرار شده است روند سینوسی فیلمسازی او است. فیلم اول علیمردانی «به خاطر پونه» به عنوان یک فیلم اول توانست انتظارها را برآورده کند و فیلم دوم «مردن به وقت شهریور» یک شکست تمامعیار بود. «کوچهٔ بی نام» به تحسین شده ترین فیلم او تبدیل شد و این روزها با دیدن فیلم چهارم او «هفت ماهگی» باز هم روندی نزولی را مشاهده میکنیم. با کمی دقت میشود نکات مشترک زیادی در ساختار داستانی «کوچهٔ بی نام» و «هفت ماهگی» یافت اما چیزی که باعث تفاوت جایگاه دو فیلم در نگاه مخاطبین میشود کیفیت بازیها و سطح اجرای موقعیتها میباشد. به عبارتی مشکلات اساسیای که در فیلم آخر دیده میشوند به شکل پایهای در «کوچهٔ بی نام» هم وجود دارند اما علیمردانی با توانایی غیر قابل انکاری که در اجرای سکانسهای شلوغ و ملتهب دارد توجه را به سمت نقاطی دیگر از فیلم جلب میکند که جذابتر و کاملتر به نظر میرسند درحالیکه چارچوب روایت او با مشکلات جدیای همراه است.
«هفت ماهی» از یک خط داستانی استفاده میکند که روایتگر شک و تردیدهای رعنا (باران کوثری) به همسرش (حامد بهداد) است و افرادی که در پیرامون این دو وجود دارند خرده داستانها را ایجاد میکنند. در همین ابتدا میشود متوجه شد با یک مسیر داستانی کهنه روبهرو هستیم. شک و تردیدهای زن و شوهری و خیانت سوژه چند سال گذشتهٔ سینمای ایران بودهاند و حتی فیلم اول علیمردانی که به این موضوع میپرداخت به نوعی دیر رسیده بود و حالا پس از چهار سال دوباره برگشتن به چنین مضمونی بدون هیچگونه نوآوری و حرف تازه چه در متن و چه در اجرا، کمی عجیب به نظر میرسد. جزییات داستانی فیلم را که مرور کنیم به انبوهی از عناصر کلیشهای و از مد افتاده بر میخوریم. مردی که به شکل مشکوکی ساعتهای فراوان را بیرون از خانه میگذراند، زنی که بدون هیچ بحث و پرسش منطقیای دراین مورد تصمیم میگیرد به شوهر خود شک کند، عناصری که در وسط فیلم پیدا میشوند و ذهن مخاطب را به سمت خیانت مرد سوق میدهند (پیراهن بهداد) و البته پس از آن هم رها میشوند، دختری که بیدلیل و بیهوده در کنار مرد حضور دارد و موجب حسادت زن میشود، روابط خانوادگیای که بیهوده و بدون توضیح پرتنش نمایش داده میشوند مانند رابطه رعنا با مادر و خواهر شوهرش، بیقید و بندی فرزندانی که رفتارشان مستقل از مادر خانواده نمایش داده میشود مبادا نگاه سرزنش گر فیلم، افراد نمایندهٔ سنت را هم شامل شود و... تنها بخشی از مایههای داستانی نخ نمای فیلم هستند.
با نگاهی به ساختار داستان به سادگی میتوان درک کرد اگرچه فیلم در مسیری که طی میکند به دنبال نوعی اخلاقگرایی و نقد زندگی بیبند و بار است اما مسئله در حد یک ادعا باقی میماند و بههیچوجه نمیشود آن را جدی گرفت. هر جا در فیلم نشانهای از بیاخلاقی و رفتار بیقید و بند میبینیم جنبهٔ جذاب و سرگرم کنندهٔ آن مد نظر است. در یک نگاه جدی به این مشکلات اجتماعی زمینههای شخصیتی و خانوادگیای که منجر به بروز رفتارها میشوند قابل حذف شدن نیست همچنین فرآیندهای روانشناسانه و انگیزههای درونی و بیرونی کنار گذاشته نمیشوند. به عبارتی در یک پرداخت جدی و در یک نگاه مسلط به قواعد تحلیل اجتماعی، تمام پیشزمینهها و عناصر زمینهساز نسبت به نمایش اصلِ بیاخلاقی اولویت پیدا میکنند اما در این فیلم مشاهده میکنیم که صرفن دیالوگهای بیپرده راجع به مسائل حساس پررنگ میشود چراکه این بخش از ماجرا میتواند در لحظه توجه مخاطب را به خود جلب کند. ادعاهای فیلم در رابطه با نقد اجتماعی با این شگرد حالت تند بودن و بیپردگی را به خود میگیرند اما نتیجه نهایی چیزی جز ابتذال نیست. حتی در چنین موردی میتوان کمی جلوتر رفت و گفت که ریاکاری آثاری چون «هفت ماهگی» باعث میشود به لحاظ اخلاقی در جایگاهی پستتر از آنچه ادعای نقد کردنش را دارند قرار بگیرند.
از زاویه دیگر که به فیلم نگاه کنیم با نوعی از روایت مواجه میشویم که اگرچه خط داستانی مشخصی را مطرح میکند اما به جای پیشروی در راستای آن، به نمایش موقعیتهای جانبیای میپردازد که به لحاظ دراماتیک غنیتر هستند. برای مثال میشود به سکانسی اشاره کرد که به نمایش درگیری حامد بهداد و شوهر سابق خواهرش اختصاص پیدا کرده است. سکانسی که چندین دقیقه طول میکشد و یک درگیری لفظی و در نهایت فیزیکی را راه میاندازد که برخلاف جایگاهش به عنوان یک خط فرعی، توجه خیلی زیادی را جلب میکند و به لحاظ مواد دراماتیک از اصل داستان پیشی میگیرد. سکانس زلزله که نقدهای فراوانی به آن وارد شده است در همین راستا قابل تعریف است. نکته قابل توجه اینجاست که همین زلزلهٔ بیربط و عجیب وغریب یکی از کلیدیترین سکانسهای فیلم است و اگر آن را حذف کنیم تغییرات داستانی در ادامهٔ فیلم از بین میروند! به عبارتی مسیر داستان توسط اتفاقی تغییر میکند که از آسمان نازل شده و کاملاً فاقد جایگاه مرتبط و متناسب در ساختار داستان است. بنابراین حتی اگر ریاکاریهای فیلم را نادیده گرفته و اخلاقگراییاش را باور کنیم باز هم با روایتی قانع کننده روبهرو نمیشویم. «هفت ماهگی» برای سرزنش شخصیتهای بیاخلاقش چنان دستخالی میماند که راهی جز استفاده از یک بلای آسمانی را پیش روی خود نمیبیند. حتی در ادامه هم شک و تردید بهداد به همسرش به شکلی کاملاً بیربط وارد داستان میشود. به عبارتی ماجرای حضور رعنا در وانت به لحاظ جایگاه داستانی فرقی با زلزله ندارد. هر دو مستقل از مسیر اصلی داستان طراحی شدهاند. طبیعی است که در چنین وضعیتی پیوستگی بین عناصر فیلم دیده نمیشود چراکه در هر مرحله فیلمساز به دلخواه یک عنصر را وارد کرده و با تکیه بر آن مسیر داستان را تغییر داده است.
علیمردانی به شیوه فیلمهای سابق خود باز هم گروهی از بازیگران معروف را دور هم جمع کرده است. انتظار از گروه بازیگری فیلم بالاست اما نتیجهٔ نهایی آن را برآورده نمیکند. حامد بهداد که نقش اصلیِ فیلم به او واگذار شده نتوانسته با این کاراکتر به دست آورد تازهای برسد. اکثر حرکات او یادآور همان کاراکتری است که در فیلمهایی مانند سعادت آباد ترسیم شده بود اما استانداردهای بازی بهداد باعث شده این شخصیت به مرحلهٔ آزار دهندگی نرسد. برخلاف پگاه آهنگرانی و هانیه توسلی که هر دو بسیار ضعیف ظاهر شدهاند. آهنگرانی که نقش خواهر بهداد به او واگذار شده با شمایل عجیبش به یک کاریکاتور تمامعیار تبدیل شده است و متن ضعیف فیلم هم هیچ کمکی به او نمیکند. قطعن هاتف علیمردانیِ نویسنده نسبت به علیمردانیِ کارگردان در جایگاه بسیار پایینتری قرار میگیرد. موقعیتهای پرتنش متعددی در فیلم وجود دارد که به لحاظ استانداردهای اجرایی نمره قبولی میگیرند و میتوانند مخاطب را تحت تأثیر قرار دهند اما شلختگیهای فراوان موجود در متن باعث سقوط فیلم شده است. علیمردانی با فیلم «آباجان» در بخش مسابقه جشنواره سی و پنجم حضور پیدا کرده است. اگر به روند سینوسی کارنامهٔ او اعتماد کنیم میتوانیم امیدوار باشیم که او فیلمی بهتر از «هفت ماهگی» ساخته باشد.
منبع :naghdefarsi.com