16 آبان 1396, 22:3
«نگار» در ظاهر مدرن جلوه میکند و کارگردانی هم بر این رویکرد تأکید دارد؛ در صورتی که در پس نقابِ نماهای شیک و گولزنندهاش، نگاه کلاسیک دریافت میشود. هرچند این مسئله به خودی خود اصلا بد نیست به شرطی كه فرم و ساختار در خدمت این نگاه باشند که در فیلم «نگار» چنین نیست.
عنوان فیلم، نام قهرمان فیلم است و او آرامآرام در مسیر داستان معرفی میشود و درنهایت هم با گرفتن انتقام پدرش به قهرمان تبدیل میشود. رویکرد بدویت کلاسیکوار فیلم نسبت به قهرمان در همین مسئله نهفته است. درواقع نگار چگونه در درام رشد میکند و چگونه تبدیل به یک قهرمان میشود؟ با کمک پدرش. چرا؟ زیرا نگار یک زن است و جثهای کوچک و زنانه دارد و مانند بسیاری از قهرمانهای زن تاریخ سینما –که تعدادشان زیاد هم نیست- برای رسیدن به قهرمانی نیاز به یاری یک مرد دارد. اگر روح پدر نگار به او کمک نمیکرد، قهرمان داستان چه اعمال قهرمانانهای را میتوانست از خود نشان دهد؟ نگار مانند یک ماشین عمل میکند و روح پدرش همهچیز را به او میگوید و نگار هم طبق گفتههای پدر پیش میرود. این چه قهرمانی است که از خود نه اختیار دارد و نه درک و احساس؟ در اصل قهرمان اصلی روح پدر نگار –فرامرز ولیان- است (یا حداقل باید باشد)، زیرا ابتکار عمل را به دست دارد و نگار وسیلهای است تنها برای اینکه یک اکشنِ با قهرمان زن ساخته شود و سؤالی مهمتر در همین راستا: لزوم قهرمان زن در این فیلم چیست؟ نگار چه مؤلفهای در شخصیتپردازیاش دارد که او را از دیگران – بهویژه جنس مخالف- متمایز میکند؟ پاسخ اینجاست وقتی که یک ماشین بیاختیار قهرمان فیلم است، جنسیت و ظاهر و باطن فرقی ندارد و فیلمنامهنویس با نقابِ نگارِ زیبا، تماشاگر را گول میزند و به سالنهای سینما میکشاند وگرنه فیلم ضعیفتر از آن است که برای انتخاب نقشها دلیلی دراماتیک وجود داشته باشد.
فیلمنامه دارای حفرههای زیادی است و کارگردان سعی دارد با تقطیع پلانها و کارگردانی پرتحرکش –که اصلا هم بد نیست- حفرههای فیلمنامه پوشانده شود. مثلا اینکه نگار چطور به رمز گاوصندوق دست یافت؟ چطور «آتیلا پسیانی» اینقدر راحت تسلیم نگار شد؟ نگار چگونه فروشنده اسلحه را پیدا کرد؟ نگار چطور با هدردادن تنها یک خشاب گلوله، تیراندازی را آموخت؟ و مهمترین سؤال اینکه نگار چگونه تصمیم به قتل گرفت؟ رسیدن به نقطهای که شخصیت تن به آدمکشی دهد را نمیتوان سرسری گرفت و پلانهایی روانکاوانه را میطلبد. هرچند از کاراکترهای ماشینی نباید انتظار زیادی هم داشت. کاراکترهای دیگر هم تقریبا قابل حذف هستند. مثلا کارکرد نقش مادر در فیلم چیست؟ هیچ. نقشهای فرعی فقط برای کشآمدن فیلم به وجود آمده است.
ایده اصلی داستان، همنهشتی نگار و پدرش است. از تکرار جملات نگار توسط روح پدر گرفته تا انعکاس تصویر نگار در آینه که تصویر پدرش است. این ایده آنقدر در فیلم تکرار میشود که بخش نهایی و مهم آن –کشتهشدن ذهنی نگار همسان با پدرش- خیلی زود لو میرود. مسئلهای که این فرمول را لو میدهد، ایجاد رخدادهای زیادی است که تحت این فرمول عمل میکنند و یکبار ذهنیت و توهم نگار پیشبرنده ماجراست و بار دیگر عینیت. تکرار رخدادهایی اینچنین، مخاطب را برای بهقتلرسیدن خیالی نگار آماده میکند. ظاهرا برگ برنده فیلمنامهنویس در این بوده که با درآمیختگی مرز واقعیت و توهم، به ایجاد تعلیق و هیجان بپردازد اما این برگ برنده پس از گذشت یکسوم ابتدایی فیلم، قابل حدس است. راهحل آن هم این است که هرکجا تماشاگر با اشکال در منطق روایی داستان مواجه شد، قطعا آن صحنه، توهم است و نه واقعیت. صحنههای ذهنی بیش از حد اکشن دارند و این تحرکات برای کاراکتر اصلی اصلا تعریف نشده است. بنابراین وقتی نگار با ضربه مشت به آن سوی خانه پرتاب میشود و چند ثانیه بعد از جایش برمیخیزد و باز هم آماده مبارزه است، شک نکنید که آن صحنه خیالی است.
آمیختگی فضای عینی و ذهنی در یک اکشن تکنیکال بیشباهت با «اعترافات ذهن خطرناک من» نیست هرچند کیفیت «نگار» از آن فیلم پلهای بالاتر است. اتمسفر آغاز فیلم بسیار به «ملکوت» بهرام صادقی پهلو میزند. از تأکید راوی فیلم بر زمان دقیق مرگ آقای «ولیان» (١٠ شبِ بیستم آذرماه) –که بیدلیل هم هست- تا عینیتبخشیدن به توهمات پروتاگونیست، تقلیدی ناشیانه از آن کتاب است. ابهام فیلم در صحنههای ابتدایی با «توئین پیکس» (دیوید لینچ) شباهت دارد که ایجاد ابهام در آن فیلم شرط لازم تلقی میشد اما در ژانر اکشن جنایی چرا باید رخدادها مبهم باشد؟ «نگار» در ساختار و رویکردش نسبت به جذب مخاطب، به یک فیلم دیگر هم بسیار شباهت دارد که هر دو در صدد گولزدن تماشاگر هستند، هر دو در ساختار مدرن رفتار میکنند اما نگاه بدوی و کلاسیک دارند و بر حسب تصادف کارگردان آن، بازیگر این است و فیلمنامهنویس این، بازیگرِ آن. راستی اسمش چه بود؟ «اژدها وارد میشود»؟ فیلم «نگار» فرم ندارد و درنتیجه بیمحتواست اما تکنیک خوبی دارد. از فیلمبرداری عالی «بهرام بدخشانی» گرفته و جلوههای ویژهاش که نسبت به بضاعت سینمای ایران خیلی خوب است تا تدوین استاندارد فیلم؛ اما کیفیت بالای این پارامترها دردی از فیلم دوا نمیکند، زیرا فیلمی که فرم ندارد، فیلم نیست.