یک شروع
چریکی با ریتم دقیق
از باجه
زرد رنگ تلفن که دلمان حسابی برایش تنگ شده تا پاییز 54 و شورلت آمریکایی و ترور
موفیقت آمیز سازمان مجاهدین خلق و یک شروع قابل قبول.
شعیبی
بعد از کار نسبتا موفق دهلیز اینبار کاری پخته تر و رو به جلو از نظر پروداکشن و فضاسازی
از خود نشان داده است و نشان از استعداد خوب در به تصویر کشیدن اینگونه فضاسازی ها
از اوست اولین نکته ای که نظر مخاطب را به خود جلب می کند فضاسازی نوستالژیک فیلم
است که بنظر به خوبی از پس آن برآمده و می توان با حال و هوای دهه پنجاه ارتباط
برقرار کرد.
تیتراژ
فیلم همراه است با دفاع پایان نامه افسر جوانی که موضوع پایان نامه اش بی ارتباط
با داستان فیلم نیست. اپوزوسیون های دهه پر تنش پنجاه یا همان چپ گرا های مبارزه
طلب و یا همان چریکی های خلق.
شاید در
نگاه اول دست گذاشتن روی چنین موضوعی کمی آشنا یا حتی کلیشه بیاید کمااینکه در
جشنواره پارسال شاهد فیلم امکان مینا به کارگردانی کمال تبریزی با محوریت فعالیت
سازمان مجاهدین بعد از انقلاب هم بودیم و یا سریال هایی از قبیل ارمغان تاریکی.
اما باید گفت سیانور زاویه دیدش را نسبت به آنچه تاکنون از چپ گراها ساخته شده است
کمی تغییر داده و خود را دغدغه مند تر معرفی می کند و به آدم بیشتر می چسبد و آن
هم چیزی نیست جز ایدئولوژی!
چپ گراها
و مارکسیست ها در برهه ای از زمان بشدت بر روند سیاسی ایران تاثیر گذاشتند و به
مبارزات خیابانی پرداختند تا جاییکه به عقیده ی بسیاری نقش پر رنگ و لعاب
آنها در انقلاب 57 را نمی توان انکار کرد اما در دهه پنجاه اختلافی ایدئولوژیک در
سیستم چپ ها بوجود آمد و باعث دو دستگی در سیستم آنها شد: مارکسیست های مذهبی و
اسلامی ، مارکسیست های غیر مذهبی.
برای
آنها ایدئولوژی از هر امری مهم تر است تا جاییکه بر سر ایدئولوژی حتی می
توانند بر یکدیگر اسلحه بکشند و می توان گفت ایدئولوژی امری اجتناب ناپذیر در مکتب
مارکسیست هاست و در برهه ای از زمان در حالیکه فعالیت چپ ها در ایران از چند سو به
اوج خود رسیده بود اختلافی ایدئولوژیک بر سر مذهب بسیاری از معادلات را برهم زد.
برای یک
چریک یک اصل وجود دارد: یا اسلحه یا سیانور! برای آنها ایدئولوژی و تفکرشان از هر
چیزی مهم تر است حتی اگر به پای آن بمیرند و یا هم حزبی خود را بکشند. مارکسیست ها
در مقطعی آنقدر درگیر ایدئولوژی های مارکس قرار گرفتند که تمام هویت و آرمانشان شد
ایدوئولوژی، شعارهای مسلحانه و ... آرمان یک مارکسیست مبارزه با امپریالیسم
آمریکایی ست و چه مبارزه ای بهتر از مبارزه خیابانی! گرچه بعضی از آنها هم به
مبارزه علمی معتقد بودند اما باز هم برای یک چریکی گلوله حرف اول و آخر را می زند
خواه گلوله ای برای ترور سناتورهای آمریکایی خواه گلوله ای برای زدن هم حزبی خود.
این تمام
آن چیزی است که سیانور می خواهد بگوید از دو قطبی شدن مارکسیست ها بر سر مذهب تا
عشق های از دست رفته چریکی ها بر اثر ایدئولوژی سازمانی و ایستادگی پای شعار و
آرمان. و برای آن یک داستان سرراست با روایت غیر خطی انتخاب کرده است که تاحدودی
هم در ارتباط دادن شخصیت ها موفق بوده است و فلش بک های به موقع در مواقع لزوم می
زند. سیانور می خواهد از عشق و سیاست بگوید یا عشق و گلوله! چیزی که یک چریکی
همیشه در انتخاب آنهاست، عشق و گلوله و سیانور... اما از یک جایی بشدت ضربه می خورد
و پایش حسابی می لنگد: شخصیت پردازی دو شخصیت مهم مجاهدین
یعنی مجید شریف و تقی شهرام.
مجید
شریف از مارکسیست های مذهبی که از معدود افرادی ست که هم مورد تایید مارکسیست ها و
هم انقلابیون مذهبی بود و در سوی دیگر تقی شهرام که از مارکسیست های غیرمذهبی و
ایدئولوژیست های سازمان که مذهب را مانع تفکرات و مبارزات خود می دانست. متاسفانه
از این دو عنصر مهم چیز زیادی دستگیرمان نمی شود و به همین اکتفا می کند که اختلاف
ایدئولوژیک بر سر مذهب باعث شکاف بین آنها شده و موجب ترور مجید شریف از
فعالان آن دهه می شود حتی از جایی به بعد تقی شهرام در فیلمنامه گم می شود و زمانی
هم که در پایان سراغ او می رویم با حربه ساواک مواجه می شویم و دیگر خبری از او
پیدا نمی کنیم. چرا نباید از تقی شهرام که به گفته هم حزبی هایش تمام
نقشه ها زیر نظر او بوده و ایدئولوژیست چپ ها بوده چیز زیادی بدانیم؟ چرا نباید
زیاد با او درگیر بشویم؟
از سوی
دیگر بیشتر شخصیت پردازی صرف افسر جوان (امیر فخار) می شود و از او بیشتر می دانیم
و با او بیشتر در ارتباطیم و داستان عشق دیرینه اش با هما با بازی هانیه توسلی
که بخش بیشتری از فیلم به این دو اختصاص پیدا می کند و نشان دادن جوانی
و تازه کار بودنش به باورپذیر کردن ما به ناپختگی و بی تجربگی اش بر سر پناه دادن
به هما و یا مواجه شدن در سکانس پایانی با سر گرد مافوقش کمک بسزایی می کند اما
باز این نکته قابل ذکر است که بازی به مراتب بهتری را می توانستیم از پدرام شریفی
ببینیم.
شاید
مشکل اینجا باشد که ما در سینمای ایران نمی توانیم از عشق و احساسات خارج بشویم
گویی جز بلامنازع ماست شاید اگر کمی از احساسات فاصله بگیریم و بیشتر بار را بر
دوش احساسات نگذاریم نتیجه مطلوب تری بگیریم آنوقت شاید ارتباط نزدیک تری با یک
چریکی می توانیم داشته باشیم او را بعنوان یک چریک قبول کنیم.
شعیبی در
فیلم قبلی خود یعنی دهلیز، با نمادهایی مثل برف، سرما، زندان، سکوت سعی کرده بود
که حال و هوای دیگری بر فیلمش حکمفرما باشد که در سیانور هم دست به چنین نمادگرایی
هایی زده است نماد هایی مثل پاییز، باران، اغذیه فروشی دهه پنجاهی یا شصتی، آهنگ
نوستالژیک سوگند، سینمای دهه شصتی و ... که فضاسازی و
حال و هوای آن دوران را به تصویر کشیده و خوب هم از آب در آمده.
اما باز
جای خالی یک عنصر حس می شود: سیگار! چرا یک چریکی نباید سیگار بکشد؟!
قرار
نیست کسی از این مخمصه جان سالم به در ببرد همانطور که در ابتدای فیلم افسر جوان
در دفاع پایان نامه اش گفت عمر یک چریک شش ماه است. وحید افراخته از چریکی های
مجاهدین به خیال خود با ساواک همکاری می کند و با لو دادن هم حزبی هایش می خواهد
از مرگ نجات کند ولی توسط سیستم ساواک اعدام می شود. مرتضی اولین کسی ست که دستگیر
می شود و لام تا کام حرف نمی زند و تا اخر می ایستد و کسی را لو نمی دهد او هم
سرنوشتی جز مرگ و اعدام ندارد.
لیلا(همسر
مجید شریف) و هما سیانور می خورند. مجید شریف توسط هم حزبی هایش ترور می شود و در
نهایت افسر جوان که هم شغلش را از دست می دهد و هم عشق دیرینه اش را و شاید همه
زندگی اش را. گویی کسی را در این میانه از مرگ گریزی نیست!
تقی
شهرام هم یک سال بعد از انقلاب توسط جمهوری اسلامی بخاطرفعالیت هایش اعدام می
شود اما فیلم هیچ اشاره ای به این موضوع و سرنوشت او ندارد و همانطور که گفته شد
شخصیت تقی شهرام بدون پرداخت درست و درمانی از بین می رود.
کمی هم
از فیلمبرداری خوب علیرضا برازنده بگوییم که سعی کرده است با قاب بندی های ثابت و
خوش سلیقه، حس و حال های دوران دهه پر تنش پنجاه و شصت را یادآور کند و اگر کمی
دقت کنیم می بینیم کیفیت فیلمبرداری به هیچ وجه امروزی نیست و کمی حالت نوستالژیک
گونه ای دارد
در کل
باید گفت سیانور در فضاسازی و روایت داستانی نمره قابل قبولی می گیرد اما در
پرداخت حساب شده ی کاراکتر هایش بخصوص شریف و تقی شهرام لطمه خورده است. با
این حال سیانور حال و هوای نوستالژیکی دارد بطوریکه بعد از فیلم هوس می کنید در
بحبوحه عشق و گلوله در یک اغذیه فروشی بنشینید و ساندویچ دهه شصتی بخورید!
منبع :salamcinama.ir