چگونه در آینه شکسته نگاه کنیم[1]
جشنواره سی و
پنجم فیلم فجر با تمام فراز و نشیبها خاتمه یافت و با فاصله گرفتن زمانی از آن
ایام شور و حال جشنواره، امروز میتوان با نگاه تحلیلیتر و فارغ از تاثر از فضای
ایام برگزاری آن به داوری برآیند نهایی فیلمهایی نشست که کالاهای فرهنگی یک سال
آینده بازارهای فرهنگی ایران هستند.
پیشتر در ضمن
مقالههایی به برخی از مضامین مشترک فیلمهای جشنواره سی و پنجم اشارههایی کردهام
و آنها را در دو قالب بنبست تعاملات مبتنی بر عشق و دوستی و تکافتادگی و انزوای
انسانهای معاصر به تفصیل بررسی کردهام اما آن همه از منظر تعامل سینمای امروز
ایران با فرهنگ جاری در زمان حاضر بود و بر این مبنا چنین رویکردی به مسایل
اجتماعی را نه تنها سازنده که تا حتی تخریب کننده وضع موجود میدانم اما از
نظرگاهی دیگر به نظر میرسد سینمای ایران، با همین بضاعت موجود، تصویرهایی ارائه
میکند که میتواند بسیار کارساز برای بالیدن فردای ایرانی با نشاط باشد؛ نظرگاهی
که این سینما را در لحظاتی تصویرگری از ایرانِ فردا میبیند[2].
از این منظر حتی
میتوان از تصاویر تیره این سنما نیز بهره های بسیار گرفت. تصویرهایی از جامعهای
که در آن خانوادهها، چه به دلیل مسائل اقتصادی و چه دلایل فرهنگی،کوچک میشوند و
خواسته و ناخواسته پیوندهای خانوادگی و به تبع مبتنی بر روابط نسبی نیز به مرور
محو خواهند شد. سینمای امروز ایران، ناخواسته، در ترسیم آیندهای هراسناک که در آن
روابط مبتنی بر احترام متقابل برآمده از کرامت ذاتی فرد انسانی، جای خود را به روابط
مبتنی بر سود و منفعت شخصی داده است، به گونه ای در امروز، تصویرهایی را از فردا
در منظر قرار میدهد که میباید برای درمان آنها
برنامهریزی کرد و جامعه را از پیامدهای ناگوار آن آگاه ساخت. از این لحاظ
میتوان سینمای امروز ایران را جدی گرفت. این تاریک اندیشی که سینماگر ایرانی
گرفتار آن شده است می تواند مهمتر از یک دعوای سیاسی و فرهنگی، سوژه ای برای تفکر
باشد و نشانه هایی برای تامل.
این مکاشفات تلخ
نمیتوان
انکار کرد که جشنواره سی و پنجم، کمک خاصی برای برون رفت جامعه معاصر ایرانی از
وضعیت آشفته فرهنگی و اقتصادی فعلی نمیکند و نه تنها باری از دوش جامعه گرفتار در
انواع و اقسام مشکلات ریز و درشت اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی بر نمیدارد که باری هم
اضافه میکند، ولی نباید این امر را نیز نباید نادیده گرفت که وضعیتی که
سینمای امروز ایران، خواسته یا ناخواسته، از فردای این مرز و بوم ترسیم میکند میتواند(
در صورت بی دقتی امروز) سرنوشت نزدیک و نا مبارکِ مشترکِ همه ما و نسلهای بعد از
ما باشد؛ از این رو به نظر میرسد نفس وجود چنین هشدارهایی نه تنها مغتنم بلکه ضروری
است خاصه انکه هنرمند به بسته به طبیعت خود همواره چند گام جلوتر را می بیند. از
همین باید برخی افراط ها و تفریط ها را بر سینماگران بخشید و عدم تطابق های برخی فیلم ها را با واقعیت امروز به دیده اغماض نگریست.
چرا که این فیلمساز نه در افق امروز که بر حسب اقتضائات جهان خیال در افق آینده ای
ممکن نفس می شود. او ممکنات را می بیند، ممکناتی که هنوز به حیطه وجود پا نگذاشته
اند.
فردایی غریب و تنها
برای نمونه میتوان
به همین ایده بیکسی و غربت انسانها در حوزه جامعه اشاره کرد که شاید امروز چندان
جلوه پر رنگ و حادی نداشته باشد اما بیتردید با شیب نزولی که جمعیت خانوارها در
حال طی آن هستند بسیاری از معضلاتی که سینمای امروز ایران آنها را ترسیم میکند
گریبانگیر جامعه خواهد بود، انزوا، بدون پشت و پناه بودن، غربت و تنهایی و بسیاری
از معضلات دیگری که کمابیش همه فیلمها در تصویر کردن آن با هم اشتراک دارند( به
عنوان نمونه خود فیلم انزوا یا کوپال)
نمونه دیگر
این ایدههای مشترکِ ناظر به فردا را میتوان در ایده سردی ارتباطات انسانی و مناسبات اجتماعی خلاصه کرد که در نهایت به فروکاهش نشاط اجتماعی منتهی میشود؛
شاید در این مقام بتوان به اثر متفاوت فریدون جیرانی، خفهگی، اشاره کرد؛ فیلمی
بدون ارجاع زمانی و مکانی مشخص، با فضایی سرد و تاریک که این سردی فضا با سردی
تعاملات میان شخصیتها ژرفای بیشتری هم پیدا میکند. این بدون مکان و زمان بودن به
خوبی توانسته است فیلم را از سطح مناسبات امروز به فیلمی فردایی و معطوف به آینده،
بدل کند. دنیایی که در آن عشق و محبت لفافهای برای بهرهبرداری از آدمها برای
رسیدن به مقاصد مادی است و هیچ نوع پیوند و رابطهای حرمت نداشته و تنها و تنها
ارزشهای مادی و ثروت است که غایت و سرمنزل پیش روی انسانهاست، زمستان ترسناکی
برای نسلی که نه تنها غریب و تنها است بلکه دچار جامعهای است که ارزشهای اخلاقی،
دینی و معنوی در آن به فراموشی سپرده شده است.
بی
اعتمادی سیاسی
مضمون دیگر بیاعتمادی
عمومی به حاکمیت سیاسی است؛ انگاره ای پنهان که در فیلم های امسال نمود قابل توجهی داست. انگاره تلخی که گویا نخبهگان
و شاید بدنهای از عموم جامعه به آن دچار شده اند. انگارهای که دیر نیست که تعبیر
شود و این شکاف و شقاق تعبیر شده و مسیر مردم و حاکمیت سیاسی، دو مسیر متباین و جدا بشود. این تصویر بیتفاوت
و مردهای که از حاکمیت سیاسی ترسیم می شود، شاید امروز موضوعیت حاد و بحرانیای نداشته باشد
اما اگر بی توجه از کنار آن گذشت و در پی رفع آن نبود( یعنی همان اعتمادسازی میان
مردم و مسوولین) می تواند مستعد نوعی
تقابل باشد. در قالب فیلمها نه تنها دولت و حاکمیت سیاسی کمکی برای حل مشکلات
محرومان نیست. در مواردی مانند گشت 2، آزاد به قید شرط، بیست و یک روز بعد، سد
معبر، بدون تاریخ بدون امضاء و بسیاری از آثار دیگر دولت ( به نمایندگی از نظام سیاسی) نه تنها گرهی
از کلاف سردرگم زندگی اقشار آسیبپذیر نمیگشاید بلکه در برابر این جوی های کوچک مانع
و سد هم ایجاد میکند. دولتی که در ازدحام
بی در و پیکر کلانشهرها، شهروندان بیدفاع خود را در برابر آسیبهای پرشمار
اجتماعی و اقتصادی به فراموشی سپرده است و راه خود را میرود بدون آنکه حرکتی برای
بهبود وضع شهرونداناش صورت دهد.[3]
متاسفانه این تصویر به رغم تمام کوششهایی که انجام میشود تصویر غالبی است که از
سرشت رابطه و تعامل مردم و حاکمیت تصویر میشود و از قضای روزگار تصویر مخاطب
پسندی هم هست، پسندی که شاید امروز کمی شیرین در کام بنشیند اما بیتردید تبعات
ناگواری بر آن مترتب خواهد بود.
غرق در
زندگی روزمره
بخش دیگری از
تصویری که سینمای ما ارائه میکند و از حیث آیندهنگری میتواند کاربرد داشته باشد
از دست رفتن بسیاری از ارزشهای دینی و معنویت ناشی از آن ارزشها است که به
زندگی، ورای نیازهای مادی و معیشتی، بُعد و معنایی معنوی میدهد و زندگی را بسیار
فراتر از همین قوت لایموت و تلاش برای تامین آن میبیند. متاسفانه سینمای ما
دنیایی که ترسیم میکند، به رغم داشتن نمادهای ظاهری-دینی همچون ذکر نام خدا یا
اولیای خدا، اما در عمق و جان خود بُعد دینی ندارد و در پس حیات عمق و ژرفایی نمیبیند.
یک خصوصیت آشنای
خدایی که در این سینما تصویر میشود، درد آفرینی برای بندگان خود است آن هم بدون
هیچ راه حلی یا درمانی و هر چه این بندهاش به اقشار آسیبپذیر جامعه نزدیکتر
باشد شدت هجمه مصیبت به زندگانی او بسیار بیشتر. فهرستی کافی و پرتعداد از آثار از
این دست وجود دارد که میتوان برای نمونه به فیلمهایی مثل بدون تاریخ، بدون
امضا اشاره کرد که فلاکت و مرگ تنها دستآورد زندگی یک خانواده محروم است که
در نهایت به دگردیسی یک پدر به یک جنایتکار منتهی میشود و یا بیست و یک روز بعد
که در آن خدا کودک نوجوان یتیمی را در اوان نوجوانی بدون پدر کرده و حالا بار
بیماری مادر را نیز بر دوش او گذاشته است؛ در این موارد خدا جز فلاکت آفرینی و
بدبختی ثمره خاص دیگری برای زندگی این خانوادهها ندارد و در برابر مصایب زندگی
آنها ساکت است.[4]
و در نهایت
تصویر مشترک دیگر آثار این جشنواره که میتواند به آیندهنگری ما در سطح کلان کمک
کند، هر چند امروز هم تا حد قابل ملاحظهای تحقق یافته است، تصویر غرقهبودگی
انسانها در زندگی روزمره است؛ گویی هدف از خلقت همه ما تنها و تنها کوشش برای
گذران امور روزمره است. از حیث نگاه انسانی-دینی این تنها بخشی از حیات بشری است و
نه همه آن. متاسفانه سینمای ما خود را از چنبره امر روزمره نتوانسته است خلاص و
رها کند و در زندگی سویههای ژرفتری برای تامل و تفکر ببیند؛ کاری که اصغر فرهادی،
بهمن فرمان آرا، ابراهیم حاتمی کیا بسیاری دیگر از برجستگان سینمای ما انجام دادند
و آثار خود را از ورطه این غول مهیب روزمرگی و پوچی مستتر در آن خلاص کردند و در
فیلم های خود دغدغهها و مضامین جدیدی خلق
کردند، برای نمونه فرهادی در فیلم جدایی یک وسواس اخلاقی را از دل فقر و محرومیت
یک خانواده به مشقت در افتاده بیرون کشید و تبدیل به روح داستان اثرش کرد ولی در
سینمای ما متاسفانه در عوض بهرهبرداری از چنین ایده بنیادین اخلاقی یا عناصر
معنا بخش دیگری هم چون ایثار برای خلق معنا در آثار خود، با اولویت دادن به امر
روزمره مادی در زندگی، تصویری عبث و پوچ از حیات بشری ترسیم میشود و حتی به عمق
غوطهوری در این پوچی حیات هم بسی افزونتر میشود؛ برای نمونه در نظر بگیرید بعد
از پایان هر فیلم آیا شوری در شما ایجاد میشود یا تحولی مثبت، هر چند کوچک ؟ یا اینکه
این فیلمها شوقی برای بحث درباره یک ایده یا موضوع متفاوت از امر روزمره زندگی
مادی در شما ایجاد میکند یا نه؟ پاسخ به
همین سوالها به خوبی نشان دهنده آن است که سینمای ما به ورای باز تولید امر زندگی
روزمره دست نیافته است و در خلق معنا نا موفق است. اما چنین تصویری از منظر نگاه
فرداشناسانه میتواند به ما کمک کند تا امروز به فکر محتواهایی باشیم که به حیات
ما معنایی ورای امر معاش و تامین نیازهای مادی ببخشد و هستی را برای ما معنادار
کند.
از گفتن
تا شنیدن
همانگونه که در
سایر نوشته های همین سایت به آن اشاره شده است، توفیق یک فیلمساز تلاش برای التزام
به تفکر درست و روشنمند است و عدم توفیق او نیز تا حد زیادی معول ناکامی در همین
عرصه است( مراجعه شود به مقاله امتناع از تفکر) فیلمساز به نمایندگی جامعه علوم
انسانی در بستر روابط اجتماعی و فردی در حال جمع اوری نمونه های لازم است تا
داستان خود را به سرانجام برساند، اگر چه می توان به کیفیت این نمونه ها و دقت
لازم در جمع اوری آنها و نقش عامل انسانی در جمع بندی و نتیجه گیری آنها را مورد واکاوی جدی قرار داد اما به هرو نمی
توان از بن و بنیاد همه این نمونه ها را منکر شد. فراموش نکنیم که ابراهیم حاتمی
کیا در بیست سال پیش در فیلم آژانس شیشه ای بحرانهای فرهنگی دوران گذار از دفاع
مقدس را به شکلی ملموس و دردمندانه ارائه
داد، یا آقای مجیدی در اثر نخست خود بدوک به معضل فقر و آسیب های آن در مناطق
توسعه نیافته توجه کرد و در این حث سینماگر ایرانی همان مسیری را رفته است که
سینماگران جهان در واکنش به جهان پیرامون خود در آن گام برداشته اند مانند فیلم
مکالمه اثر کاپولا که چالش حریم خصوصی را به مثابه یکی از چالش های عصر ارتباطات
مطرح کرده است، یا فیلم اودیسه فضایی که معضل مواجهه با هوش ماشینی را مدت ها پیش به جامعه تذکر داده
است. اگرچه برخلاف برخی آثار درخشان، بسیاری از آثار
سینمایی ایران ، دقت نظر قابل توجهی در این زمینه نداشته اند اما هنوز هم به قدر
کافی دستمایه پژوهش در باب مخاطرات اینده را به ما می دهند.
به نظر میرسد
سینمای ما با بضاعت موجود خود در ارائه راهی برای کمک به معنابخشی به حیات انسانی
توفیق خاصی ندارد اما از حیث اینکه تصویر روشنی از یک فردای ترسناک محتمل تصویر میکند
بتواند به کار نظر پردازی و برنامه ریزی کلان فرهنگی بیاید. اما لازمه رسیدن به
این نگاه آن است که کمی با این سینما صبور تر باشیم، و خود در نقد آن دچار سیاه
نمایی و انسداد نشویم. باری این سینما فعلا تا رسیدن به نقطه ای که مروج امیدواری
و بهروزی باشد، کمی فاصله دارد اما اجازه بدهیم ما در نقد این سینما دچار همان
مشکلی نشویم که خود این سینما در نقد واقعیت دارد. ما هم به فردا بنگریم. به فردای
سینمای ایران.
[1] این عنوان را از مقاله ای دیگر
وام گرفته ایم که در باب سینمای مستند لهستان و خصوصا آثار مستند کیشلوفسکی(
سینمایی که به تلخی معروف است) نوشته شده است. این مقاله که در باره نحوه نگریستن
به سینما مستند و توجه به تقاوت بنیادی آن با گزارش های خبری تلویزیون است به نکته
ای اشاره می کند که به کار نوشته ما نیز می آید: آنچه مهمتر است تفکیک گویا بین
سازنده و بننده یک فیلم است . به این معنی که هر دو طرف باید ارتباط لازم را با
اثر برقرار کنند. مراجعه کنید به کتاب حقیقت سینما و سینماحقیقت ، جلد دوم، به
اهتمام زاون قوکاسیان. مقاله چگونه در یک آینه شکسته نگاه کنیم، نوشته وایسلاو
گودزیک، ترجمه مرجان گلستانی.
[2]. سخن سردبیر: منتقد گرامی اقای علی معلم در مصاحبه ای با مجله پژواک ویژه حایزه بزرگ گفتمان انقلاب اسلامی به
نکته جالبی اشاره می کند« به نظر من فقر بزرگ فکری سینمای ایران این است که ما با
اعتقاد بهتر شدن به سراغ موضوعات نمی رویم و فیلم ها نهایتا بخشی از ارمانهای
جامعه را که بن بست رسیده است ترسیم می کنند و به همین دلیل موفق نیستند. سینمای امریکا هم دنبال این موضوعات می رود و
موفق نیز هست. به دلیل اینکه معتقد است اراده ای برای تغییر وضعیت وجود دارد. شاید
این به خود فیلمسازان ایرانی باز می گردد.
فیلمسازهای ایرانی شاید اراده ای برای تغییر در ذهنشان وجود ندارد.» این
گفته آقای معلم یک نقد راهبردی به ذهنیت فیلمساز ایرانی است. این نوشته ضمن تایید
این مطلب براین نکته دست می گذارد که همین نگاه می تواند دامن مخاطب را نیز بگیرد.
خصوصا وفتی این مخاطب افراد اندیشمند و موثر در عرصه آتیه ممکلت باشند. این متن می
کوشد بیان کند که از سینمای امروز ایران با همه ایرادها و قصورات فکری، چه می توان
فهمید. این نگاه پدیدارشناسانه به معضلات جامعه البته خواسته بزرگان نیز هست. به عنوان مقام معظم رهبری در ملاقات
با جمعی از سینما گران در سال 1385 از
برخی از دیدگاهها نوعی احساس کمبود امنیت کامل را در پرداختن به برخی سوژه ها در
اصحاب سینما به وجو می اورد و بر ضرورت
فراهم کردن زمینه لازم برای پرداخت اسیب شناسانه ، منتقدانه و کارگشای اصحاب سینما
به معضلات جدی جامعه تاکید می کند.
پژواک شماره اول. نیمه دوم 91