20 دی 1397, 21:47
فیلم «من دیوانه نیستم» را علیرضا امینی کارگردانی کرده است. تفاوتی که این فیلم با سایر فیلمهای امینی دارد این است که میخواهد زمان و مکان را به شکلی دیگر به تصویر کشد. در این بین نگاه متفاوت به زمان و مکان مطمئناً در شخصیتپردازی فیلم تأثیر میگذارد. هر چقدر در فیلم، کارگردان بخواهد شخصیتها ملموس و واقعی باشند زمان و مکان، چارچوب ثابت شدهتری پیدا میکنند. مثلاً تفاوت اساسی است وقتی یک فیلم با قصهای که اتفاقاتش خطی هستند در فلان روستا در یک تاریخ مشخص در یک شهر شمالی اتفاق بیفتد تا این که مخاطب با فیلمی رو در رو شود که نه تاریخ آن مشخص است و نه مکان دقیقش و بالطبع شخصیتها هم دچار ریتم زندگی روزمره نخواهند بود. در اینجاست که مخاطب باید سعی کند با مفاهیم فیلم بدون در نظرگرفتن شخصیتها ارتباط برقرار کند. حالا مهم است این مفاهیم با هویت فرهنگی مخاطب ارتباط دارد یا نه یا از جامعهای دیگر قرض گرفته شده است. به هر حال سینما از آنجا که ناچار است تصویر نشان بدهد نمیتواند مطلقاً زمان و مکان را در نظر نگیرد؛ اما کارگردان قادر است با تصویرپردازی، نورپردازی و صدا، زمان و مکان را آشفته و غیر واقعی نشان دهد و در این بین ما با نوعی شخصیتپردازی روبهرو هستیم که میخواهد نمادین باشد.
کارگردان چه هدفی دارد که نمیخواهد فیلمش یک قصه خطی داشته باشد و زمان و مکان را نادیده میگیرد و شخصیتها هم هویت مشخصی نداشته باشند؟ ممکن است هنگامی فرد خواسته باشد مفاهیم از اهمیت بیشتری در رابطه با ظرفی که اتفاقات در آن شکل میگیرند، برخوردار باشند؛ اما آیا بهراستی نیازهای بشر، خواستههای بشر و اخلاق بشری در همه جوامع شبیه هم شکل میگیرد؟ مطمئناً جواب این سؤال مثبت نخواهد بود. مگر این که کارگردان هدفی زیباییشناسانه داشته باشد و نخواهد زمان طبیعی و مکان فیزیکی را واقعگرایانه نشان دهد. این نکته در رابطه با مفاهیم، فرهنگ جامعهای که فیلم در آن ساخته میشود اهمیت پیدا میکند. به هر حال هر فرهنگی نه تنها در زمان و مکان خاصی شکل گرفته؛ بلکه باعث شده است افراد در آن فرهنگ چگونگی زمان و مکان را درک کنند. در فیلم «من دیوانه نیستم» زمان و مکان از اهمیت برخوردار هستند؛ چون کارگردان تعمدانه میخواهد آنها را به شکلی غیر واقعگریانه به تصویر کشد و مخاطب حس کند با یک فضای بیزمان و بیمکان روبهرو است. در همین بین که مخاطب درگیر بیزمانی و بیمکانی فیلم میشود متوجه میگردد مفهوم ارتباطبرقرارکردن در این فیلم پررنگ است. حالا مهم است در فرهنگ ایرانی چگونه این مفهوم بین انسانها، چه همجنسها و چه ارتباط با جنس مخالف شکل میگیرد. و مطمئناً تفاوت اساسی بین فرهنگها در رابطه با این مفهوم و تعریف، دو جنس وجود دارد. حالا اگر انسانها بهدلایلی دیگر قادر نباشند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند مطمئناً دچار مشکلاتی در حوزههای مختلف بهلحاظ اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و همچنین روانشناختی خواهند شد. پس در این فیلم مفهوم ارتباطبرقرارکردن مفهومی محوری است در حالی که شخصیتهای فیلم دچار مشکلات ارتباطی هستند و در همین بین روانپریشی و دیوانگی را تجربه میکنند. همچنین دیده میشود مرکز این ارتباطات، مفهوم زن است؛ مفهومی که تعریفش وابستگی به مفاهیم فرهنگی آن جامعه دارد. مفهوم زن بهلحاظ فرهنگی، اجتماعی در ایران متفاوت از جوامع غربی است و این موضوع باعث میشود هم ارتباطات بین دو جنس به شکل دیگری باشد و هم این که افراد، زمان و مکان را بهگونه دیگری درک کنند.
تفاوت اساسی که سینمای ایران با غرب دارد در نگاهش به زن و بدن است. بالطبع زمان و مکان با مرکز قرار دادن بدن و سکسوالیته متفاوت درک میشود تا اینکه در یک فرهنگ خواسته شود بدن نادیده گرفته شود. در سینمای غرب تعریف مفهوم زن به بدن وابسته است درحالیکه تعریف مفهوم زن در فرهنگ ایران وابسته به تعاریف اخلاق ارزشی و نقش مادری است. اگر نگاهی به سینمای ایران داشته باشیم میبینیم که نگاه سینما به زن چگونه بوده است. مطمئناً بین نگاه سینما به زن در سینمای قبل از انقلاب و بعد از انقلاب تفاوت وجود دارد. در سینمای قبل از انقلاب یک نگاه پدرسالاری وجود دارد که زنان را با توجه به نقشهای وابسته به مکانهای اندرونی با خانه تعریف میکند؛ اما در این بین به خشونت و سکس نیز دامن میزنند. درست است که در برههای از سینمای قبل از انقلاب صحنههای جنسی بهشدت پررنگ میشود؛ اما همچنان نگاه به بدن در آن سینما متفاوت از غرب بود. از آنجا که در سینمای قبل از انقلاب زن از خودش اختیاری در رابطه با بدنش ندارد در مقابل مفهوم مادری در فرهنگ ایرانی، مفهوم روسپی پررنگ است. ما میتوانیم در سینمای قبل از انقلاب این ترس را ببینیم که بهعلت فقر یا مشکلات دیگر یا اینکه زن از روی جهل به ورطه نادرستی کشیده شود. حالا در این بین مردی لوطی باید باشد تا آن زن را نجات دهد. برای همین اغلب میبینیم در سینمای قبل از انقلاب زنانی که دچار مشکلات اجتماعی شدهاند وارد کابارهها شدهاند که نیازمند مردهای قدرتمند و با غیرت هستند که هم نجاتشان دهند هم آنها را به اصل خود در زندگی بازگردانند. البته ذات اکثر زنان در این فیلمها معصومیت و پاکی است که خواهان این هستند همسر و در بهترین شکل، مادر شوند.
بهنظر میرسد سینمای قبل از انقلاب در پی این نیست نگاهی همانند غرب به بدن زنانه داشته باشد؛ چون در غرب زن میخواهد بهلحاظ سکسوالیته با مرد برابری کند و تفاوتی بین آنها وجود نداشته باشد؛ اما به هر حال در سینمای ایران نگاهی شهوتآلود و هرزهبار به بدن زن وجود دارد. زنی که خودش قادر نیست در این نگاه شریک باشد و در اکثر موارد ناخواسته در موقعیتی قرار گرفته که به او این نگاههای مخرب میشود و باز هم این مرد است که باید او را از شرّ نگاههای هوسآلود مردهای دیگر نجات دهد. در سینمای بعد از انقلاب کالبد زنانه با توجه به فرهنگ ایرانی، اسلامی از جلوی دوربین کنار رفت. بدن زن قداست خاصی پیدا کرد که نباید به آن نگاه شهوت آلود داشت. دیگر زن، کم عقل فرض نمیشود که در جاهای نادرست وارد شود و دچار اشتباه شود. هر چند هنوز هم در این سینما این مرد است که باید مواظب زن باشد و کماکان نگاه پدرسالاری بعد از انقلاب نیز وجود داشته است. در سینمای بعد از انقلاب زن از حالت انفعال مطلق در سینمای قبل از انقلاب بیرون آمده است. در اوایل انقلاب کم کم فداکاری زن در نقش مادر، همسر و خواهر پررنگ میشود؛ اما رفتهرفته این نگاه، در سینمای بعد از انقلاب هم دگرگون میشود و بیشترِ انتقادی که به تصویر کشیده میشود مربوط به نابرابریهای اجتماعی است، و اینکه زنان در عرصههای اجتماعی میتوانند فعالیت داشته باشند.
حال سوال این است، مفهوم زن در فیلم «من دیوانه نیستم» در کجا قرار دارد؟ آیا در اینجا زن منفعل نگریسته شده است یا نگاه انتقادی به موقعیت زن وجود دارد؟ فیلم، ظاهراً در یک دیوانهخانه اتفاق میافتد که نزدیک رودخانه قرار دارد. زنان، با قایق از این رودخانه برای رفتن به سر کار و برگشت از کار گذر میکنند و دیوانههایی به تماشای زنان میپردازند. دیوانهها فقط به تماشای ظاهری نمیپردازند. آنها تماشایشان همراه با امید، انتظار و عشق صورت میگیرد. انگار همراه با این تماشا که حسهای مختلفی را تجربه میکنند قادر میشوند با گذشته خود که دردآور است ارتباطی بهتر برقرار کنند و امید داشته باشند که در آینده بتوانند وارد دنیای واقعی شوند. مفهوم زن در اینجا نمادین و شاعرانه است. زن سمبل مهر، امید و عشق قرار میگیرد که انسان میتواند پیوندی همدلانه با طبیعت و اجتماع برقرار کند. دقیقاً هنگام تماشای زنان است که این دیوانهها با هم مهربانتر میشوند و یکی از آنها که صندوقچهای پر از کلوچه دارد آنها را بین بقیه تقسیم میکند. از یک سو این نگاه سمبلیک و عاشقانه را در فیلم به زن داریم و از سوی دیگر اکثر دیوانهها آسیبی که دیدهاند در ارتباط با یک زن در زندگی واقعی است. حالا نکته اینجاست که در ارتباطات و عشق، این زن است که نقش فعالانه باید داشته باشد و مرد در این رابطه به زن وابستگی دارد.
اگر انسان بخواهد در جامعه ارتباطات خود را شکل دهد، یا از خلال مناسبات اجتماعی است یا اقتصادی. در گذشته اجتماعهای کوچک با وابستگی به قبیله یا قوم خود، ارتباطاتشان شکل میگرفت. درست است رئیس قبیله یا بزرگ یک قوم از خلال دین میتوانسته است کاریزمای خود را بهدست آورد. این نشان میدهد دین یک امر درونی در گذشته نبوده است؛ بلکه بیشتر تحت تاثیر اجتماع و مناسکهای مذهبی بوده است. درحالیکه ادیان ابراهیمی که دین اسلام هم جزو آنهاست خواسته است هر فردی قادر باشد درون خود را پرورش دهد تا از یک سو با سایر انسانها و از سوی دیگر با هستی و خدای عالم ارتباط برقرار کند. ارتباطات بشر بهراحتی نمیتواند فقط وابسته به حوزههای اجتماعی و اقتصادی باشد. اگر اجتماعی همانند غرب در ظاهر موفق است؛ چون نهاد اقتصادشان دارای قوانین سفت و سخت است که افراد بهراحتی قادر نیستند به خارج آن بهلحاظ روانشناختی حرکت کنند. اما جامعهای همانند ایران که بهلحاظ اقتصادی دچار مشکل است و بهراحتی قادر نیست دارای یک ارتباط منسجم با اقتصاد جهانی شود مطمئناً افرادش دارای آزادی بیشتری در مقایسه مردم غرب بهلحاظ روانشناختی دارند که با خودشان و زندگیشان چه کنند و چه برنامهای داشته باشند در اینجاست که ممکن است در رابطه با ارتباط با هستی و خدا که تعریفش به جهان پیشامدرن وابسته است دچار مشکل شوند. یعنی از یک سو مشکلات اقتصادی را تجربه میکنند و از سوی دیگر با روش و شیوه گذشته نمیتوانند با هستی ارتباط برقرار کنند؛ اما در این بین وقت و زمان بیشتری دارند که با خودشان رو در رو شوند؛ چون بهلحاظ اقتصادی همانند مردم غرب ذهنشان درگیر کار نیست. هنگامی که انسان ارتباط خود را با هستی از دست بدهد بهلحاظ روانشناختی حداقل دچار ناامیدی میشود و رفتهرفته این ناامیدی میتواند انسان را دچار بیماریهای روانی سختتری کند که قادر نخواهد بود موقعیت خودش را با توجه به اجتماع و جهان هستی درک کند. در این فیلم یکی از دیوانهها حاضر نیست مرگ نامزد خودش را قبول کند و بتواند به زندگی عادی برگردد. دقیقاً انسان وقتی میتواند با مرگ ارتباط برقرار کند که ارتباط منسجمی بهلحاظ درونی با هستی برقرار کند. در فیلم «من دیوانه نیستم» کارگردان وقتی میخواهد از نزدیک یک فلشبک به زندگی دیوانهها بزند، منحصراً به مشکلات ارتباطی آنها اشاره میکند که در نتیجه آن فرد دیوانه بهشدت در جهان اجتماعی و مشکلاتش گم شده و قادر نیست از خارج آن خودش را پیدا کند و حالا تنها امیدشان این است که زنانی را که در قایق سوار هستند تماشا کنند تا شاید بتوانند از درون خود کمی بیرون بیایند و خود را به شکل دیگر ببینند. گویی فیلم میخواهد یک دیوانگی اجتماعی را بهصورت نمادین نشان دهد. درست است یک جامعه دچار مشکلات اقتصادی و اجتماعی است؛ اما می تواند مشکل اساسیتری نیز داشته باشد و آن ارتباطبرقرارکردن با هستی است؛ چون به انسان کمک می کند در خودش وا نماند. و در نظر کارگردان این فیلم، این عشق است که میتواند به انسان کمک کند که دوباره بتواند ارتباط خویش را با هستی برقرار کند. ظاهراً هدف کارگردان این بوده است حالا اینکه چقدر بهلحاظ تکنیکی موفق بوده است میتواند به این ربط داشته باشد که در پرداخت زمان، مکان و شخصیتپردازی از چه رویکری استفاده کرده است.
زمان از خلال چه رویکردی برای سینما مهم است؟ آیا زمان طبیعی یعنی روز، شب و تغییر فصلها برای سینما اهمیت دارد یا زمانهای فرهنگی. مثلاً در دین اسلام زمان اذان، اعیاد اسلامی و شروع ماههایی همانند رمضان و محرم از اهمیت زیادی برخوردار است؛ اما زمان دیگری هم وجود دارد که در دوران مدرن در جهان، ساختار پیدا کرد، مثل زمان نیوتنی که برای نهاد اقتصاد از اهمیت زیادی برخوردار است. مطمئناً در جوامع غربی که دارای اقتصاد قدرتمندی هستند این زمان از اهمیت بیشتری برخوردار است تا زمان طبیعی و زمانهای مقدس. هنگامی جامعهای برایش زمان اهمیت پیدا میکند و زمان به ساعات کاری، فراغت، زمان در خانه و... تقسیم میشود که به کالبد زنانه هم نگاهی منسجم داشته باشند و قرار نیست کسی برای دیگری انتظاری بکشد؛ بلکه هر دو جنس، فعالانه در همه فعالیتها، چه اجتماعی و چه جنسی شرکت میکنند؛ اما زمان در رابطه با چه عشق زنانه و چه عشق مادرانه به شکل دیگری تعریف میشود. هنگامی که عاشق انتظار میکشد زمان را احساس نمیکند و البته مادر همیشه مادر است و در اینجا بیشتر بیزمانی کاربرد خواهد داشت تا زمان نیوتنی. حالا کارگردان این فیلم، برای اینکه بیزمانی را نشان دهد ناچار است بیشتر زمان طبیعی غروب و طلوع را در نظر داشته باشد که زنان یا به سر کار میروند یا بر میگردند.
در ادبیات کلاسیک ایرانی همانند دیوان حافظ میبینیم که زن نماد عشق است و مرد برای ارتباطبرقرارکردن با هستی از این عشق سود میجوید. در ظاهر، فیلم «من دیوانه نیستم» کمدی است و میخواهد مخاطب را بخنداند؛ اما در رابطه با امید، انتظار و عشقی که دیوانهها برای تماشای زنان در غروب دارند شوخی ندارد و حتی در آخر، دیوانهها را کاملاً ناامید میکند که قرار نیست زنان از کار برگردند و آنها یعنی دیوانهها خودشان هستند که باید درباره زندگیشان تصمیم بگیرند؛ اما ضعف فیلم در کجا است.
فیلم یک شعر نیست که بخواهد با چند تصویر، آهنگ و حتی مفهومی عمیق و فرهنگی که وابسته به گذشته یک جامعه است شکل بگیرد. فیلم نیاز به شخصیتپردازی و قصه دارد. شخصیتی که در زمان و مکان خاصی رشد کرده است به شکل خاص خودش زمان طبیعی و مکان فیزیکی را درک میکند و کارگردان نبایستی مفاهیم ذهنی خویش را به شخصیتها تحمیل کند و به شکلی جبرگرایانه فیلم را ببیند. ممکن است فرهنگی در ارتباطات میانفردی به قدری غرق شود که تقسیمبندی منسجمی از زمان نداشته باشد و فقط متوجه طلوع و غروب خورشید شود. پس مهم است کارگردان به مفاهیم ذهنی افراد در رابطه با فرهنگ، آشنایی داشته باشد و تصور نکند افراد در رابطه با مفاهیم فرهنگی منفعل عمل میکنند و همه آنها به یک شکل این مفاهیم را درک میکنند. این میشود که تمام دیوانههای این دیوانهخانه شبیه هم میشوند. مطمئناً همه دیوانهها شبیه هم نیستند و با هم تفاوت دارند. همانطور که افراد یک فرهنگ هم با یکدیگر تفاوت دارند؛ چون هر کدام از آنها در مکان خاص خودشان زندگی میکنند و هر کدام درک خودشان را از فرهنگ دارند. بهنظر میرسد کارگردان دچار یک اشتباه شده است؛ چون مفهوم عشق، امید و انتظار در فرهنگ ما وابسته به مکان و زمان نیست. کارگردان این بیزمانی و بیمکانی را پررنگ کرده است؛ اما این موضوع را در نظر نگرفته است که هر کدام از افراد خواهناخواه دچار زمان و مکان است. در این بین شخصیتپردازی فیلم ضعیف میشود و قصه فیلم نادیده گرفته میشود. مهمترین ضعفی که فیلم دارد این است که به رویکردهای متفاوت به زمان آگاه نیست.